توجه به خانواده
شنبه, ۰۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۵۰
نوید شاهد: ایشان به نماز خواندن تک تک افراد خانواده حساس بود و هنگام قرائت نماز و غیره یادآوری لازم را می نمود. یادم می آید همیشه به من متذکر می شد که موقع نماز خواندن می بایست کلمات به صورت صریح از حلق خارج شوند و نماز را به صورت نامفهوم قرائت نکنیم ایشان به نماز خواندن تک تک افراد خانواده حساس بود و هنگام قرائت نماز و غیره یادآوری لازم را می نمود. یادم می آید همیشه به من متذکر می شد که موقع نماز خواندن می بایست کلمات به صورت صریح از حلق خارج شوند و نماز را به صورت نامفهوم قرائت نکنیم
ایشان به نماز خواندن تک تک افراد خانواده حساس بود و هنگام قرائت
نماز و غیره یادآوری لازم را می نمود. یادم می آید همیشه به من متذکر می
شد که موقع نماز خواندن می بایست کلمات به صورت صریح از حلق خارج شوند و
نماز را به صورت نامفهوم قرائت نکنیم و موقع نماز خواندن به صورت خاشع و
خاضع بایستیم و در مواردی شهید سید علی نورالدینی روحانی محل را جهت
تأثیرات بر روی افکارمان به خانه می آورد و نمازمان را نزد ایشان نیز
تصحیح می نمود.
حرکات، رفت و آمد، لباس پوشیدن همه از چشم تیز بین او دور نمی ماند روزی به اتفاق برادر کوچکم به نام حسن روانه مدرسه بودیم که از آن سوی خیابان صدایمان زد و رفتیم نزد ایشان، به ما گفت که کفش هایتان کهنه شده آنها را در بیاورید و کفش نو برایمان خرید در هنگام پوشیدن کفش نو، به ما سفارش می کرد درستان را خوب بخوانید بچه خوبی باشید و دیگر سفارشات دیگر که بخاطر خوشحالی ناشی از خرید کفش تأثیرات دوچندان بر ماگذاشت ،طوری تاکنون به یادمان مانده است.
یکبار از مدرسه برگشتم خانه، عنایت اله تازه از جبهه برگشته بود ، به اتفاق یکی از نیروهایش که راننده ماشین بود ،به محض رسیدنم به خانه مرا به آن عزیز که احتمالاً شهید نیکنام بود معرفی کرد و فرمود که ایشان همان برادرم هست که همیشه از او تعریف می کنم.
به او گفتم که مرا به جبهه ببر ،اظهار داشت که قدت کوتاه است و باید والیبال بازی کنی تا قدت بلند شود تا ببرمت جبهه و این آخرین دیدار ما بود.
برادر شهید
حرکات، رفت و آمد، لباس پوشیدن همه از چشم تیز بین او دور نمی ماند روزی به اتفاق برادر کوچکم به نام حسن روانه مدرسه بودیم که از آن سوی خیابان صدایمان زد و رفتیم نزد ایشان، به ما گفت که کفش هایتان کهنه شده آنها را در بیاورید و کفش نو برایمان خرید در هنگام پوشیدن کفش نو، به ما سفارش می کرد درستان را خوب بخوانید بچه خوبی باشید و دیگر سفارشات دیگر که بخاطر خوشحالی ناشی از خرید کفش تأثیرات دوچندان بر ماگذاشت ،طوری تاکنون به یادمان مانده است.
یکبار از مدرسه برگشتم خانه، عنایت اله تازه از جبهه برگشته بود ، به اتفاق یکی از نیروهایش که راننده ماشین بود ،به محض رسیدنم به خانه مرا به آن عزیز که احتمالاً شهید نیکنام بود معرفی کرد و فرمود که ایشان همان برادرم هست که همیشه از او تعریف می کنم.
به او گفتم که مرا به جبهه ببر ،اظهار داشت که قدت کوتاه است و باید والیبال بازی کنی تا قدت بلند شود تا ببرمت جبهه و این آخرین دیدار ما بود.
برادر شهید
نظر شما