او همیشه مسافر بود
چهارشنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۰۳
نویدشاهد: لشکر آمده بود به غرب. تازه اردوگاه قلاجه بر پا شده بود؛ اردوگاهی در لابه لای کوه های بین اسلام آباد غرب و ایلام. حاج عباس فرمانده تیپ عمار بود.
می گوید: صبح رسیدم. لشکر در پادگان الله اکبر، برای فرماندهان خود منزل
مسکونی گرفته بود. یکی از خانه ها منزل حاج عباس بود و بغل دستی اش در
اختیار خانواده حاج همت. یک بار رفتم منزلش. نصف یک اتاق فرش شده و نصفه
دیگرش خالی بود. یک تکه موکت، فرش اتاق بود! تمام وسایل زندگی حاج عباس،
خلاصه شده بود در یک تکه موکت، پتو، قابلمه، بشقاب و چند قاشق. انگار او
همیشه مسافر بود.
سید رضا حسینی در ابتدا درباره آشنایی اش با شهید کریمی می گوید:
سپاه کاشان در 15 خرداد 1358 تشکیل شد. عباس از اولین نیروهایی بود که به عضویت آن در آمد. از همان روزها با او آشنا شدم. هر کدام از یک جا آمده بودیم. روزها در خیابان ها گشت می دزیم تا عوامل ضد انقلاب و رژیم سابق، دست به تحرک نزنند. امام می فرمود، بسیجیان و پاسداران ما از پا برهنگان جامعه هستند، عباس نیز چنین بود. ندیدیم ساده زیستی را ترک کند. کشاورز زاده بود و طعم زندگی تلخ و محرومیتهای روستایی را با تمام وجود، حس کرده بود. برای همین، حاضر بود در راه این انقلاب، جان دهد و...
وی در ادامه به روزهای سخت و طاقت فرسایشان در راه سنندج اشاره می کند:
روزهای سختی بود؛ بی آبی، بی غذایی، کمبود مهمات و... قرار شد حمله کنیم تا حداقل خودمان را به دیگر نیروهای محاصره شده برسانیم. باید از خیابان اصلی که مقر اصلی لشکر و باشگاه افسران را به هم مرتبط می کرد، عبور می کردیم و می رسیدیم به نیروهایی که در باشگاه افسران بودند. خبرهای ناگواری از آنان به گوشمان می رسید. نوک حمله را یک گروه یازده نفری تشکیل می دادند و جلودار آنها، عباس بود. حمله شروع شد. از روی پشت بامها و از رو به رو، بر سرمان آتش می بارید، اما عباس بدون ترس و هراس و واهمه ای، نیروها را پیش می برد.
حسینی گریزی به آزاد سازی سنندج می زند:
آن شب رسیدیم به استانداری و حالت پدافند به خود گرفتیم. صبح روز بعد، مرحله دوم عملیات آغاز شد و سه روز پی در پی با ضد انقلاب درگیر بودیم. در آن سه روز، با وجود خستگی و بی خوابی، عباس لحظه ای از حرکت نایستاد. خود جلو می رفت و ما را به پیشروی می خواند. پس از آن بود که سنندج از زیر سلطه ضد انقلاب آزاد شد. شهر را پاکسازی کردیم و در همین حین، تعدادی از قاتلان دستگیر شدند. دکتر" باوفا" که جزو دستگیرشدگان بود، اعتراف کرد تعدادی از نیروهای سپاه و داوطلب را کشته است. عباس هر روز می رفت و از آنان بازجویی می کرد، آزاد سازی سنندج، با وجود پر برکت کسانی همچون؛ شهیدان: چمران، معمار، بروجردی، عرب نیا و عباس محقق شد.
وی درباره مسئولیت شهید عباس کریمی در پاوه می گوید:
حاج همت، فرمانده سپاه پاوه بود و حاج احمد، فرمانده سپاه مریوان. در آن روزها، حاج همت برای مشورت، پیش حاج احمد می آمد. وقتی تکلیف شد به جنوب برود و تیپ محمد رسول الله (ص) را تشکیل دهد، قرار را بر این گذاشت که حاج احمد فرمانده تیپ باشد. حاج احمد، بعضی از بچه ها را می شناخت. در مریوان، یکی، دو سالی را با هم بودند. از جمله این افراد، عباس کریمی بود. موقع رفتن، حاج احمد همه را با خود برد. رفتند جنوب و در بهمن ماه 1360 مسئولیت واحد اطلاعات- عملیات تیپ به او سپرده شد. از آن روز، زندگی حاج عباس کریمی وارد مرحله جدیدی شد.
همرزم شهید کریمی می افزاید:
لشکر آمده بود به غرب. تازه اردوگاه قلاجه بر پا شده بود؛ اردوگاهی در لابه لای کوه های بین اسلام آباد غرب و ایلام. حاج عباس فرمانده تیپ عمار بود. چند بار به دیدنش رفتم. در همان روزها، در محل سپاه کنگاور جلسه داشتم. کارم که تمام شد، راه افتادیم. دیر وقت بود. بین شهرهای صحنه و باختران، دیدم که کمی جلوتر، یک ماشین پیکان، کنار جاده پارک شده و یکی، دست تکان می دهد. به راننده گفتم بایستد تا کمکش کنیم. می خواست بفهماند که ماشینش دچار مشکلی شده است. نزدیک که شدیم، زیر نور چراغ ماشین، حاج عباس را شناختم. نگه داشتیم و پیاده شدیم. عباس بود و خانمش و راننده اش قاسم. ماشین خراب شده بود. پس از کمی صحبت کردن، متوجه شدم که عباس در حال اثاث کشی است. تمام وسایل زندگی اش، در صندوق عقب پیکان بود! هر کاری کردیم، ماشین راه نیفتاد. آن را بکسل کردیم و راه افتادیم طرف باختران.
سید رضا حسینی این خاطره را ادامه می دهد:
صبح رسیدم. لشکر در پادگان الله اکبر، برای فرماندهان خود منزل مسکونی گرفته بود. یکی از خانه ها منزل حاج عباس بود و بغل دستی اش در اختیار خانواده حاج همت. یک بار رفتم منزلش. نصف یک اتاق فرش شده و نصفه دیگرش خالی بود. یک تکه موکت، فرش اتاق بود! تمام وسایل زندگی حاج عباس، خلاصه شده بود در یک تکه موکت، پتو، قابلمه، بشقاب و چند قاشق. انگار او همیشه مسافر بود.
منبع:
1- کتاب زیر سایه عباس، نویسنده: مریم صمدیان،
2- دجله در انتظار عباس، نویسنده: حمید داود آبادی
سید رضا حسینی در ابتدا درباره آشنایی اش با شهید کریمی می گوید:
سپاه کاشان در 15 خرداد 1358 تشکیل شد. عباس از اولین نیروهایی بود که به عضویت آن در آمد. از همان روزها با او آشنا شدم. هر کدام از یک جا آمده بودیم. روزها در خیابان ها گشت می دزیم تا عوامل ضد انقلاب و رژیم سابق، دست به تحرک نزنند. امام می فرمود، بسیجیان و پاسداران ما از پا برهنگان جامعه هستند، عباس نیز چنین بود. ندیدیم ساده زیستی را ترک کند. کشاورز زاده بود و طعم زندگی تلخ و محرومیتهای روستایی را با تمام وجود، حس کرده بود. برای همین، حاضر بود در راه این انقلاب، جان دهد و...
وی در ادامه به روزهای سخت و طاقت فرسایشان در راه سنندج اشاره می کند:
روزهای سختی بود؛ بی آبی، بی غذایی، کمبود مهمات و... قرار شد حمله کنیم تا حداقل خودمان را به دیگر نیروهای محاصره شده برسانیم. باید از خیابان اصلی که مقر اصلی لشکر و باشگاه افسران را به هم مرتبط می کرد، عبور می کردیم و می رسیدیم به نیروهایی که در باشگاه افسران بودند. خبرهای ناگواری از آنان به گوشمان می رسید. نوک حمله را یک گروه یازده نفری تشکیل می دادند و جلودار آنها، عباس بود. حمله شروع شد. از روی پشت بامها و از رو به رو، بر سرمان آتش می بارید، اما عباس بدون ترس و هراس و واهمه ای، نیروها را پیش می برد.
حسینی گریزی به آزاد سازی سنندج می زند:
آن شب رسیدیم به استانداری و حالت پدافند به خود گرفتیم. صبح روز بعد، مرحله دوم عملیات آغاز شد و سه روز پی در پی با ضد انقلاب درگیر بودیم. در آن سه روز، با وجود خستگی و بی خوابی، عباس لحظه ای از حرکت نایستاد. خود جلو می رفت و ما را به پیشروی می خواند. پس از آن بود که سنندج از زیر سلطه ضد انقلاب آزاد شد. شهر را پاکسازی کردیم و در همین حین، تعدادی از قاتلان دستگیر شدند. دکتر" باوفا" که جزو دستگیرشدگان بود، اعتراف کرد تعدادی از نیروهای سپاه و داوطلب را کشته است. عباس هر روز می رفت و از آنان بازجویی می کرد، آزاد سازی سنندج، با وجود پر برکت کسانی همچون؛ شهیدان: چمران، معمار، بروجردی، عرب نیا و عباس محقق شد.
وی درباره مسئولیت شهید عباس کریمی در پاوه می گوید:
حاج همت، فرمانده سپاه پاوه بود و حاج احمد، فرمانده سپاه مریوان. در آن روزها، حاج همت برای مشورت، پیش حاج احمد می آمد. وقتی تکلیف شد به جنوب برود و تیپ محمد رسول الله (ص) را تشکیل دهد، قرار را بر این گذاشت که حاج احمد فرمانده تیپ باشد. حاج احمد، بعضی از بچه ها را می شناخت. در مریوان، یکی، دو سالی را با هم بودند. از جمله این افراد، عباس کریمی بود. موقع رفتن، حاج احمد همه را با خود برد. رفتند جنوب و در بهمن ماه 1360 مسئولیت واحد اطلاعات- عملیات تیپ به او سپرده شد. از آن روز، زندگی حاج عباس کریمی وارد مرحله جدیدی شد.
همرزم شهید کریمی می افزاید:
لشکر آمده بود به غرب. تازه اردوگاه قلاجه بر پا شده بود؛ اردوگاهی در لابه لای کوه های بین اسلام آباد غرب و ایلام. حاج عباس فرمانده تیپ عمار بود. چند بار به دیدنش رفتم. در همان روزها، در محل سپاه کنگاور جلسه داشتم. کارم که تمام شد، راه افتادیم. دیر وقت بود. بین شهرهای صحنه و باختران، دیدم که کمی جلوتر، یک ماشین پیکان، کنار جاده پارک شده و یکی، دست تکان می دهد. به راننده گفتم بایستد تا کمکش کنیم. می خواست بفهماند که ماشینش دچار مشکلی شده است. نزدیک که شدیم، زیر نور چراغ ماشین، حاج عباس را شناختم. نگه داشتیم و پیاده شدیم. عباس بود و خانمش و راننده اش قاسم. ماشین خراب شده بود. پس از کمی صحبت کردن، متوجه شدم که عباس در حال اثاث کشی است. تمام وسایل زندگی اش، در صندوق عقب پیکان بود! هر کاری کردیم، ماشین راه نیفتاد. آن را بکسل کردیم و راه افتادیم طرف باختران.
سید رضا حسینی این خاطره را ادامه می دهد:
صبح رسیدم. لشکر در پادگان الله اکبر، برای فرماندهان خود منزل مسکونی گرفته بود. یکی از خانه ها منزل حاج عباس بود و بغل دستی اش در اختیار خانواده حاج همت. یک بار رفتم منزلش. نصف یک اتاق فرش شده و نصفه دیگرش خالی بود. یک تکه موکت، فرش اتاق بود! تمام وسایل زندگی حاج عباس، خلاصه شده بود در یک تکه موکت، پتو، قابلمه، بشقاب و چند قاشق. انگار او همیشه مسافر بود.
منبع:
1- کتاب زیر سایه عباس، نویسنده: مریم صمدیان،
2- دجله در انتظار عباس، نویسنده: حمید داود آبادی
نظر شما