مدنيت
در اين شهر كتابخانههاي فراوان وجود داشت كه معتبرترين و مهمترين آنهاكتابخانة سلطنتي امير بود كه 400000 نسخه كتاب داشت. دانشگاه قرطبه همدر سراسر اروپا و حتي در آسياي غربي مشهور بود و مدارس مجاني و رايگانبراي فقيران نيز بسيار زياد بود.يكي از مورخان ميگويد كه:
عربها
به سوي جنوب رانده شدند اما هنوز هم مقاومت ميكردند در جنوب اسپانيا
حكومت كوچكي به وجود آوردند به نام حكومت غرناطه و در آنجا باقي ماندند.
اين حكومت از نظر اندازه و وسعت خود كوچك و حقير بود اما اين اهميت را داشت
كه تمدن عربي را از نو و به ميزان كوچكتري احيا كرد. كاخ مشهور الحمرا
هنوز هم در شهر گرانادا بر سر پاست و با تاقها و قوسها و ايوانها و ستونها و
نقش و نگارهاي زيبايش خاطرة آ ن ايام را محفوظ نگاه ميدارد. اين
كاخ كه در زبانهاي اروپايي آنرا آلامبرا مينامند، در زبان عربي الحمراء
ناميده ميشد و به معني كاخ سرخ بود. نقش و نگارهاي زيبايي هم كه اغلب در
ساختمانهاي عرب و ساير ساختمانهايي كه زير نفوذ اسلام قرار گرفتهاند ديده
ميشوند به نام آرابسك7 معروفند. در
مذهب اسلام ساختن صورت و تصاير انسان و غيره منع شده بود و تشويق نميشد
به اين جهت سازندگان و طراحان به ساختن طرحها و نقوش خيالي زيبا
ميپرداختند. اغلب جملات و آياتي از قرآن را در بالاي قوسها و جاهاي ديگر
عمارات با خط عربي مينوشتند و اين خط را با اشكال تزييني بسيار زيبا در
ميآوردند. خط عربي خط نرم و رواني است كه بسيار قابل انعطاف است و به
آساني ميتواند براي منظورهاي تزييني مورد استفاده واقع شود. حكومت غرناطه
در حدود 200 سال دوام كرد. اين حكومت اغلب تحت فشار دولتهاي مسيحي اسپانيا
مخصوصاً دولت كاستيل قرار داشت و گاهي اوقات قبول ميكرد كه به آن دولت
خراج بپردازند شايد اگر دولتهاي مسيحي خودشان متحد بودند و در حال تفرقه و
جدايي بسر نميبردند دولت غرناطه اين قدر دوام نميداشت. عاقبت
درسال 1469 ميلادي ميان رؤساي دو دولت مسيحي اسپانيا كه از همه مهمتر
بودند ازدواجي صورت گرفت و فرديناند، پادشاه كاستيل با ايزابلاد ازدواج كرد
و در نتيجه دولت واحد و متفقي از دولتهاي كاستيل و آراگون و لئون تشكيل
شد. فرديناند و ايزابلاد به حكومت عربي غرناطه پايان دادند. عربها چندين
سال در كمال دليري و شهامت جنگيدند تا اينكه عاقبت در غرناطه در محاصره
قرار گرفتند و بالاخره در سال1492 به علت قحطي و گرسنگي ناچار از پا
درآمدند.8 بسياري
از ساراسنها يا عربها اسپانيا را ترك گفتند و به آفريقا رفتند در نزديكي
غرناطه و در جايي كه بر شهر مسلط است و شهر بخوبي از آنجا ديده ميشود محلي
هست كه هنوز هم آخرين ديدگاه مورها ناميده ميشود. عدة زيادي از اعراب
هم در اپاني ماندند. سرنوشت اين اعراب و رفتاري كه با آنها شد يكي از فصول
تاريك و سياه تاريخ اسپانيا است. در مورد آنها خشونت و كشتار به كار رفت.
در حالي كه به آنها وعده داده شده بود كه نسبت به ايشان به مسالمت و مدارا
رفتار شود اين وعدهها بكلي فراموش شد. در
حدود همين زمانها بود كه تفتيش عقايد9 آن سلاح مخوف كه كليساي كاتوليك روم
براي از ميان بردن تمام كساني كه در برابرش سر خم نميكردند ساخته بود در
اسپانيا استقرار يافت و رواج پيدا كرد، يهوديان كه در دوران تسلط ساراسنها
وضع مرفهي داشتند مجبور گشتند مذهب خود را تغيير دهند و بسياري از آنها را
زنده زنده سوزاندند حتي زنان و كودكان هم در امان نميماندند، كافران به
قول يكي از مورخان فرمان يافتند كه لباسهاي زيبايشان را تغيير دهند و كلاه و
لباس فاتحان را بپوشند؛ از زبان خودشان و آداب و رسوم و تشريفات خودشان
دست بردارند و حتي اسم خودشان را عوض كنند به زبان اسپانيايي حرف بزنند و
مثل اسپانياييها رفتار كنند و خودشان را اسپانيارد بنامند. بديهي
است كه قيامها و شورشها ي فراواني برضد اين خشونتها و وجشيگريها روي داد.
اما اين شورشها هم به شكلي بيرحمانه درهم كوبيده و خاموش ميشد چنين به نظر
ميرسد كه مسيحيان اسپانيا ظاهراً با شستشو و حمام رفتن خيلي مخالف
بودند. شايد آنها از اين جهت با اين كار مخالف بودند كه عربهاي اسپانيا
خيلي به آن علاقه داشتندو و اهميت ميدادند و در همه جا گرمابهها و
حمامهاي بزرگ ساخته بودند مسيحيان اسپانيايي كار را به جايي رسانده بودند
كه به اصطلاح براي اصلاح آداب موري دستور صادر كردند كه مورها يا اعراب حق
ندارند كه خودشان يا زنانشان يا كودكانشان يا هيچ شخص ديگري خود را چه در
منزل و چه در جاي ديگر بشويند و استحمام كنند و تمام گرمابهها و حمامهاي
آنها بايد ويران شود. آنها كوشيدند كه در جلال و شكوه به رقابت با
امپراتوران سابق بپردازند و بسياري آداب ناپسند و مفاسد زندگي آنها را هم
پذيرفتند يكي از اين رسوم ناپسند همان طور كه برايت گفتم رسم پرده نشين
ساختن زنان بود. پايتخت
امپراتوري اسلام هم در زمان عباسيان از دمشق به بغداد در عراق منتقل شد.
خود اين تغيير دادن پايتخت به تنهايي بسيار پرمعني بود زيرا بغداد در واقع
پايتخت تابستاني پادشاهان ايران بود. و چون بغداد نسبت به اروپا از دمشق
دورتر بود عباسيان توجهشان را بيشتر به آسيا معطوف داشتند. باز هم كوششهايي
براي تسخير قسطنطنيه صورت گرفت و جنگهاي متعددي با ملتهاي اروپايي روي داد
اما بيشتر اين جنگها ديگر جنبة دفاعي داشت چنين به نظر ميرسيد كه دوران
پيروزيها ديگر به پايان رسيده و خلفاي عباسي ميكوشيدند از همان امپراتوري
كه براي ايشان باقي مانده بود استفاده كنند وزيرا قلمرو ايشان بدون اسپانيا
و آفريقا هنوز هم خيلي پهناور بود. بغداد
آيا اين اسم افسانهاي را به خاطر ميآوري؟ و آيا داستانهاي زيباي هارون
الرشيد و شهرزاد را كه در كتاب شبهاي عربي هزار و يك شب نقل شده است به ياد
داري؟ شهري كه در زمان خلفاي عباسي رشد و عظمت يافت بغداد و همين شهر
افسانهاي هزار و يك شب بود. در اين شهر بزرگ كاخهاي عظيم ادارات و مؤسسات
عمومي مدارس و دانشگاهها بازارها باغها پاكها و تفرجگاههاي وسيع وجود داشت.
بازرگانان يك داد و ستد بزرگ دامنهدار ميان شرق و غرب برقرار ساختند.
انبوه مأموران دولتي ارتباط با نواحي دوردست امپراتوري را حفظ ميكردند و
دستگاه حكومتي روز به روز مكملتر و غامضتر ميگشت و به ادارات گوناگون و
متعدد تقسيم ميشد. يك
دستگاه مجهز پست و نامه رسان تمام گوشههاي امپراتوري را با پايتخت مرتبط
ميداشت. بيمارستانها فراوان بود. مسافران و جهانگردان از سراسر جهان به
بغداد ميآمدند و بويژه دانشمندان زمان و دانشجويان و هنرمندان از هر سو
رو به بغداد مينهادند زيرا معروف بود كه خليفه از تمام كساني كه در دانش
يا هنر استاد و چيره دست باشند استقبال و آنها را تشويق ميكند. خود
خليفه در ميان شكوه و جلال فراوان و گروه انبوهي از غلامان و زنان بسياري
كه حرم او را تشكيل ميدادند زندگي ميكرد. در زمان خلافت هارونالرشيد كه
از سال 786 تا 809 ميلادي طول كشيد امپراتوري عباسي در اوج عظمت خود بود.
سفيراني از جانب امپراتور چين در شرق و امپاتور شارلماني در غرب به دربار
هارونالرشيد ميآمدند.
در
دوران تسلط عباسيان بغداد از بسياري جهات از اروپاي آن زمان جز اسپانيا از
لحاظ هنر كشورداري و حكومت و بازرگاني و توسعة علوم پيش نبود. دوران خلافت
عباسي مخصوصاً از جهت علاقه و توجهي كه به علوم نشان داده ميشد اهميت
خاصي دارد. به طوري كه ميداني علوم در دنياي جديد چيزهاي بسيار بزرگ و پر
اهميتي خاصي دارد. و ما زندگي جديد را مديون علوم هستيم. علوم به سادگي در
انتظار حوادث نميمانند بلكه ميكوشند علل حوادث و اتفاقات را كشف كنند
علوم به تجربه و آزمايش ميپردازند و بارها آزمايش خود را تكرار ميكنند.
چه بسا كه در اين آزمايشها شكست ميخوردند و ناكام ميشوند تا گاهي هم
موفقيتهايي به دست آيد. به اين ترتيب اطلاعات بشري ذره ذره جمع ميشود و
افزايش مييابد.
دنياي جديد زمان ما با دنياي دوران باستاني يا قرون وسطي تفاوت بسيار دارد و
اين تفاوت عظيم تا اندازة زيادي مولود علوم جديد است زيرا دنياي تازه با
علوم ساخته شده است. در ميان مردم دورانهاي باستاني هيچ گونه روشهاي علمي
در مصر يا چين يا هند پيدا نميكنيم فقط در يونان قديم مختصري روشهاي علمي
به كار ميرفت ودر دوران روم آن هم از ميان رفت. اما عربها روح علمي تحقيق و
تكاپو را داشتند و به اين جهت آنها پدران علوم جديد شمرده ميشوند.
در بعضي رشتهها ماند علوم پزشكي و رياضي آنها مطالب بسياري از هند آموختند
دانشمندان و رياضيدانان هندي به تعداد زيادي به بغداد ميآمدند. بسياري از
دانشجويان عرب نيز به دانشگاه تاكشاشيلا در شمال هند ميرفتند كه هنوز يك
مركز بزرگ علمي حساب ميشود و مخصوصاً براي علوم پزشكي شهرت دارد. كتابهاي
هندي كه به زبان سانسكريت بود چه در رشتة پزشكي و چه در رشتههاي ديگر
مخصوصاً به زبان عربي ترجمه ميشد.
عربها بسياري چيزها و از جمله هنر كاغذسازي را از چين آموختند. اما بر اساس
اطلاعات دانشي كه از ديگران كسب ميكردند و ميآموختند خودشان به تحقيقات
علمي تازه ميپرداختند و به كشفيات متعدد و مهمي نايل شدند. آنها بودند كه
نخستين دوربينهاي نجومي و قطبنماهاي كشتيراني را ساختند. در رشتة پزشكي هم
پزشكان و جراحان عرب در سراسر اروپا مشهور بودند.
بديهي است بغداد مركز بزرگ تمام اين فعاليتهاي علمي بود. در غرب هم شهر
كوردوبا پيتخت عربهاي اسپانيا يك مرگز علمي ديگر به شمار ميرفت. در جهان
عرب مراكز دانشگاهي متعدد ديگري هم بود كه زندگي فكري و علمي در آنها رونق
داشت در شهر قاهره بصره و كوفه نيز دانشگاهها و مراكز علمي بود. اما بغداد
مافوق تمام اين شهرهاي مشهور قرار داشت و بنا به گفتةيك تاريخ نويس عرب
بغداد پايتخت اسلام چشم عراق مقر امپراتوري مركز زيبايي و فرهنگ و هنر به
شمار ميرفت. بغداد پايتخت بيش از دو ميليون نفر جمعيت داشت و بدين قرار از
شهرهاي جديد كلكته و بمبئي زمان ما بسيار بزرگتر بود.10
شايد دانستن اين مطلب جالب توجه باشد كه عادت پوشيدن جورابهاي مردانه و
زنانه ابتدا در بغداد و در ميان ثروتمندان اين شهر شروع شد. آنها جوراب را
موزه ميناميدند و كلمة هندوستاني موزا از آن مشتق شده است. همچنين كلمة
فرانسوي شميز از كلمة عربي قميص اقتباس شده است. هر دو كلمة قميص و موزه را
مردم قسطنطنيه از عربها آموختند و از آنجا به اروپا رفت و به زبانهاي
اروپايي منتقل گرديد.
عربها همواره مسافران و سياحان بزرگي بودند آنها هميشه به سفرهاي دور و
دراز دريايي ميپرداختند و در ماوراي درياها در سرزمينهاي آفريقا و سواحل
هندو جزاير مالزي حتي چين كوچ نشينهايي براي خود تأسيس كرده بودند. يكي از
معروفترينهاي عرب البيروني11 بود كه به هند هم آمد و مانند هيوئن تسانگ
چيني سفرنامهاي هم از خود به جا گذاشته است.
همچنين عربها تاريخ نويسان خوبي داشتند و از روي كتابها و تاريخهاي ايشان
ميتوانيم اطلاعات بسيار بدست آوريم. به علاوه همه ميدانيم كه آنها چه
داستانها و افسانههاي عالي مينوشتند. هزاران هزار نفر هرگز چيزي از خلفاي
عباسي و امپراتوري ايشان نشنيدهاند اما دربارة بغداد ألف ليله و ليله كه
شهر اسرار و عشق و ماجرا بود مطالبي ميدانند. اغلب وسعت امپراتوري و
تصورات و خيالات از امپراتوريهاي واقعي است و دوام و بقاي بيشتر هم دارد.
پس از مرگ هارون الرشيد امپراتوري عرب رو به آشفتگي نهاد. سركشيها و
طغيانهايي شروع شد و قسمتهاي متعددي از امپراتوري جدا شد. بعضي حكمرانان
ايالات به صورت اميران دايمي درآمدند و حكومت را در خانوادةخود موروثي
ساختند.خلفا روز به روز ناتوانتر و كم اقتدارتر ميشدند تا اينكه زماني
رسيد كه خليفه فقط بر شهر بغداد و چند دهكدة اطراف آن حكومت داشت. حتي يك
خليفه را يك بار سربازان خودش از قصرش بيرون كشيدند و كشتند. سپس تا مدتي
افراد مقتدري در بغداد ظهور كردند كه برخي از آنها بر نواحي ديگر حكومت
ميكردند و خليفه هم تابع و وابسته به ايشان بود.
وحدت اسلام بكلي از ميان رفت و ديگر چيزي متعلق به گذشتهاي دور بود. در هر
گوشة امپراتوري اسلام از مصر تا خراسان و ماوراءالنهر در آسياي مركزي
سلطنتهاي جداگانه و متعددي تشكيل شد و از نواحي دوردست آسياي مركزي هم
قبايل صحرا گرد به سوي غرب آمدند.
تركهاي قديمي كه در آسياي مركزي اقامت داشتند مسلمان شدند و چندي بعد
سرزمينهاي مسلمان نشين و حتي خود بغداد را متصرف شدند. اين تركها كه به نام
سلجوقيان معروف هستند ارتش امپراتوري بيزانس قسطنطنيه را هم به شدت شكست
دادند و موجب حيرت اروپا گشتند زيرا اروپا فكر ميكرد كه عربها رو به
انحطاط نهادهاند اما اكنون تركهاي سلجوقي به روي صحنه ظاهر ميشدند و آنها
بودند كه دوباره پرچم اسلام را برافراشتند و به پيش راندند و با آن اروپا
را هم تهديد ميكردند. اين تهديد بزودي خيلي شديد شد و به طوري كه خواهيم
ديد ملل مسيحي اروپا براي مبارزه با مسلمانان و تسخير اورشيلم كه در نظر
ايشان عزيز و مقدس بود جنگهاي صليبي را شروع كردند.
جزيره العرب
پيش از پايان اين بخش در مورد جزيره العرب قربانگاه نخستين شهيدان اسلام و
زادگاه آخرين تمدن بشري به اجمال سخن خواهيم داشت و در پايان مناجات و سوز
سينة خود را به مهبط وحي اين سرزمين خشك و سوزان تقديم كنيم.جزيره العرب
شبه جزيرهاي است صحرايي كه سراسر پهنه گستردهاي را فرا گرفته است. از
شمال به جنوب بين صحراي شام و اقيانوس هند و از شرق به غرب بين خليج فارس و
درياي احمر امتداد دارد.
قسمت زيادي از جزيره العرب را صحرايي تشكيل ميدهد كه به نفوذ و ربع
الشمالس و حرات معروف است و اين صحرا در امتداد خطي طولاني است كه از شمال
به جنوب كشيده شده است شمال غربي آن را سرزمين حجاز و جنوب غربي آن را يمن
تشكيل ميدهد. و حجاز به علت نبود باران در طول زمان از قحطي ناليده است.
قسمتي از شهرهاي بادتند از مكه و مدينه كه كوه احد و خيبر يهود با دژ
مشهورش در آن قرار دارند و هواي گرم و سوزان همواره سرزمين حجاز را كوبيده
است.
پايههاي اقتصادي جزيره غير از صنايع نفتي كه امروز مطرح است عبارت بوده
است از چهار پايان كه چراگاههايش نسبت به آن همه گلههاي شتر و گوسفند
ناچيز به نظر ميرسند و اصولاً چراگاهها نسبت به آن همه چهر پا كفاف نداده
است و نيز زراعتهاي سبك را نيز ميتوان از محصولات جزيره شمرد و در قلمرو
تجارت نيز بايد به عاليترين كالاي اين سرزمين اشاره كرد يعني عطريات كه
جزيره را وادار به تماس با ملل ديگري ساخت و راه سرزمينهاي شمالي و شرقي
واطراف را به رويش گشود. ساكنان جزيره العرب با ديه نشيناني بودند كه هميشه
در حال كوچ بودند گويي آنان از همان دورانهاي اوليه پيشتاز كوچها و مهاجرت
قافلههايند كه از جزيره به اطراف و سرزمينهاي شمال و غرب سرازير تا از
مهاجرتهاي پي در پي آنان تودههاي شهر نشيني مانند فنيقيها و بابليها و
عبرانيها به وجود آيند.
زندگي ساكنان قديم جزيره العرب به علت فقر اقتصادي يك زندگي ابتدايي بيجان
بود و همين زندگي ابتدايي در طرز معيشت و فعاليتهاي فكري آنان منعكس بود و
در اين قلمرو با گذشت زمان هيچ گونه نغييري در اسلوب زندگي و هيچ تحولي در
طرز فكرشان نمودار نگشته است. جز پيشرفتهايي كه به علت تماس با كشورهاي
پيشرفته نصيبشان ميشد آن هم به صورت قبيلهاي و خانوادگي...
اين بود كه ساكنان به صورت واحدهاي قبيلهاي و پراكنده به سر ميبردند و هر
قبيله نسبت به خود زندگي مستقل و جداگانهاي داشت و اصولاً قبيله قبيله
زندگي ميكردند. قبيلهاي براي جبران فقر مالي و تأمين معاش خود بر
قبيلةديگري شبيخون ميزد و به غارت آن ميپرداخت و اين همان است كه در
زمان جاهليت غزو يعني تاخت و تاز نام داشت.
چيزي كه از اين وضع ناهنجار نصيب آنان شده بود اجتماعي از هم گسيخته بود.
مفهوم روابط دوستانهاي كه در اجتماعات ريشه دار ديده ميشود به چشم
نميخورد تا در ميانشان وحدت ملي ايجاد شود واين گونه پراكندگي هميشه با
اجتماعات فقير و تودههايي كه پاية اقتصادي سستي دارند همراه است قبايل
آنان كه مجموعهاي از واحدهاي متفرق به شمار ميآمد نمود مشخصي از زندگي
اجتماعي آنان بود كه آن را با دوستيها و روابط قبيلهاي به وجود ميآورد و
اين انگيزهاي بود كه زندگي آنان را هميشه در انحصار رقابتها و پيكار قرار
ميداد و از ارزش اجتماعي بزرگي كه هنوز هم جزيره العرب ناميده ميشود از
نظر نسلهاي بعدي ميكاست.
اين وضع با نيروي ذكاوت و عقل نيز همراه بود ليكن يك نيروي عقلاني بسيار
سطحي زيرا جزيره دچار كمبود شرايطي بود كه عقل از آنها بارور ميشود و آنها
را به صورت نيروي فعال درميآورد و با كمبود چنين شرايطي از نيروي عقل
نتيجة معكوس به دست ميآيد كه از نظر ارزشهاي فكري فقير و بيجان و از نظر
تمايلات فردي غني است.قحطان و عدنان چون درخت كهني بودند كه تمايلات
قبيلهاي در ساية آن رشد ميكرد و شاخههاي اين درخت كهنسال عبارت بودند از
كهلان حمير و يا ربيعه و مضر و يا شعبههايي كه به عدنان منسوب بودند
مانند طي و حمدان و مذبح و قضاعه و يا قبيلههايي كه نسبت آنها به قحطان
ميرسد عبارت بودند از اسد و وائل و بكر و تغلب و ساير شاخههاي درخت انساب
كه همة آنها در ربيعه و مضر و يمن خلاصه ميشد.
ستايش و عبادت مردم جزيره در انحصار بعضي از خدايان درآمده بود مانند مناه
عزي، لات، هبل... بتهايي كه در كعبه و زير پردة آن قرار داشتند... مردم
براي عبادت اهميت زيادي قائل نبودند زيرا هيچ گونه توجه فكري به آن گونه
فلسفهها كه فقط در اجتماعات هماهنگ با يك اقتصاد صحيح بارور ميشوند
نداشتند. ولي اين حالت بر جزيره مسلط بود و نتوانست از جريان اقتصاد در
بعضي از شهرها كه جايگاه بازرگاني و تجارت بود جلوگيري كند به طوري كه سطح
اقتصادي اين شهرها بالا رفت و اصولاً موقعيت آنها با ساير شهرها فرق داشت.
از همين سرزمين بود كه آخرين رسالت با دو كلمة قانون و تمدن بال گشود و به
مدد آن دو جزيره العرب تكاني روشمندانه خورد تا انسان را در مسير روشهاي
عقلمندانه قرار دهد و از همين مقطع پاليز رويش قبيلهبازيها و عقب ماندگيها
و همة عوامل انحطاط نابود گشت و رسالتي تقديم تاريخ شد كه خود را به روي
دو دست باز و عريان عرضه ميكرد همة اينها از بركت فرياد غار حرا بود.
يادداشتها
1. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 4، بخش 1، ص 398-399.
2. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ص 398.
3. Cordoba
4. بايد در اينجا بين تمدن اسلامي و فتوحات مرزبندي كرد.
5. منظور از عربها در اين موارد مسلمانان است.
6. يعني اعراب مسلمان.
7. اين لفظ به معناي «عربانه» است. ر.ك. دايره المعارف فارسي؛ دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج 1، 273.
8. در همين سال بود كه كريستوف كولومب به قارة آمريكا رسيد.
9. Inquisition
10. تاريخ نگارش اين نامه مربوط به سال 1932 است.
11. ابوريحان محمدبن احمد بيروني خوارزمي، كه در قرن چهارم و پنجم هجري
زندگي ميكرد و معاصر ابنسينا بود، از دانشمندان و تاريخنويسان ايران نيز
به شمار ميرود. اما از آنجا كه آثارش را به زبان عربي نوشته است مانند
ابنسينا ـ كه بعضي كتابهاي مهمتر وي به زبان عربي است ـ در نظر نويسندگان
اروپايي عرب شمرده شده است.
در اسپانيا تقريباً همه كس خواندن و نوشتن را ميدانست در حالي كه دراروپاي مسيحي صرف نظر از طبقة روحانيان مذهبي حتي اشخاصي كه ازعاليترين طبقات هم بودند در جهل كامل به سر ميبردند.چنين بود وضع شهرقرطبه كه با بغداد كه شهر بزرگ ديگر عربي بود رقابت و برابري ميكرد. شهرت اين شهر در سراسر اروپا پيچيده بود يك نويسندة آلماني قرن دهم آنرا ماية زينت دنيا ناميده است. دانشجوياني از نواحي دوردست به دانشگاهاين شهر ميآمدند. نفوذ فلسفة عربي در دانشگاههاي بزرگ اروپا ماننددانشگاه پاريس و آكسفورد و دانشگاههاي شمال ايتاليا پخش مي شد. ابن رشديكي از فيلسوفان مشهور قرطبه در قرن دوازدهم بود كه در آخرين سالهايعمرش به مخالفت با امير اسپانيا پرداخت و تبعيد شد و در نتيجه به پاريسرفت و در آنجا مستقر گشت.
در اسپانيا هم مانند ساير نواحي اروپا يك نوع نظام فئودالي وجودداشت درآنجا نيز اشراف بزرگ و مقتدري پيدا شدند و ميان ايشان با امير كهحكمران اسپانيا بود زد و خوردها و نبردهاي فراوان اتفاق ميافتاد. همينجنگهاي داخلي بيش از حملات خارجي حكومت عربي اسپانيا را ضعيف ميكرد درضمن قدرت بعضي دولتهاي كوچك مسيحي كه در شمال اسپانيا تشكيل شده بودنيز به تدريج افزايش مييافت و عربها را به جنوب ميراند.
در حدود سال 1000 ميلادي يعني در آخر هزارهنخستين پس از مسيح سلطنت امير تقريباً سراسر اسپانيا را در بر ميگرفتو حتي شامل قسمتي از جنوب فرانسه هم ميگشت. اما بزودي دوران انحطاطفرا رسيد. و طبق معمول اين انحطاط به خاطر ضعف داخلي بود. به علاوهتمام دستگاه تمدن عربي با هنرهاي زيبا و تجملات آن و اشرافيتش اصولاًتمدن طبقة ثروتمندان بود. مردم فقير و گرسنه از آن وضع عاصي ميشدند وبارها شورشهايي روي ميداد به تدريج جنگهاي داخلي توسعه يافت وايالتهايي از سلطنت مركزي جدا گشت امپراتوري اسپانيايي عربها تجزيه وتقسيم گشت. با وجود اين تجزيه حكومت عربها باز هم ادامه داشت تا اين كهدر سال 1236 ميلادي عاقبت شهر قرطبه به دست پادشاه مسيحي كاستيل مسخرشد.
ايستادگي و عصيان در برابر نارواييها مخصوصاً نابسامانيهاي اجتماعي و دادن جان و خون در اين راستا با قصد تقرب به خدا را شهادت خوانديم طبيعي است كه جهد و شهادت دو بحث جداگانه و دو مفهوم متغيرند. چنين نيست كه هر جهادي به شهادت ختم شود و يا بالعكس.
آنچه كه به هر دو مفهوم ارزش ميبخشد و هر دو را تا اوج ملكوت بالا ميبرد ايثار و دادن جان ومال در مقابل حاكميت ارزشهاي انساني و ريشه كن كردن انواع فساد و تبهكاري است. هستند كساني كه با اوجگيري فساد و ستم نه تنها از جان و مال نميگذرند كه كمترين ناراحتي نيز در خود احساس نميكنند حتي سود و نشاط خود را در اوجگيري نارواييها و ستمها احساس ميكنند تا چه رسد كه احساس كمبود كرده و يا جان و مال و هستي خود را فداي صلاح و سعادت ديگران كنند.
اسلام با ريشه ها و ترويج فساد و اوجگيري ناملايمات سخت مخالف است و پيروان خود را در برابر نارواييها و ظلم و ستم بسيج ميكند و صلاح فرداها را و اصولا ًتاريخ آينده را در گرو رنجها و ناراحتيها و حتي خون فرزندان انقلاب ميداند.
البته در بحث آينده راجع به جهاد و تلاش در قلمرو ريشه كن ساختن فساد مفصلاً بحث خواهيم كرد. در اينجا به يك نكته اشاره ميكنيم و آن اينكه خون شهيد از نظر اسلام آثار مثبت فراواني داشته است و هر وقت مسلمانان به استقبال شهادت رفتهاند سعادتي با كيفيتها و كميتهاي نسبي در دو قلمرو ماده و معنا نصيب نسل فردايشان شده است و اين همه تمدن رفاه و سيادت در طول تاريخ اسلام به بركت خون شهيد و شهادت نصيب اسلام شده است. ميخواهم بگويم نه تنها در جامعه هاي اسلامي كه در بعضي از جامعه هاي غير مسلمان نيز خون شهيد بارور شده است خون شهيد هرگز هدر نرفته است بل خون شهيد بازدهي داشته است باور نكردني كه نه تنها جو جامعة معاصر را از آلايش پاك نساخته است كه فضاي زمانها و سرزمينهاي اسلامي را با عطر فضيلتها معطر كرده است و تمدن اسلامي در عصر عباسيان كه هنوز هم به شكل باور نكردني گفته ميشود بازده خون شهيداني است كه دليرانه و آگاهانه و عاشقانه از دم تيغ گذشتهاند. وضع تمدن اسلامي در سراسر جهان زبانزد تاريخ و دايرهالمعارفهاي بين المللي شده است به طوري كه دوست و دشمن آن را تأييد و تصديق كردهاند و ايراد خدشه در قلمرو تمدنهاي اسلامي مساوي با جنون و داشتن وضع رواني غير عادي است. ويل دورانت نويسندة معروف تاريخ تمدن مينويسد: اسلام بنيانگذار تمدن در قرون اخير است و اسلام در ايجاد بيمارستاهاي خوب و تهية لوازم آن نيز پيشاهنگ جهان بود. بيمارستاني كه نورالدين محمود به سال 556 ه.ق در دمشق ايجاد كرده بود سه قرن تمام بيماران را بدون دستمزد علاج ميكرد به گفته تايخ نويسان اجاق آشپزخانه اين بيمارستان 267 سال پياپي مشتعل بود و حتي يك روز خاموش نشد ابن جبير كه به سال 580 ه. ق به بغداد رفته بود از ديدار بيمارستان بزرگ عضدي شهر كه چون قصرهاي سلطنتي بر ساحل دجله سربرافراشته بود و بيماران را غذا و داروي رايگان ميداد تعجب كرد. در قاهره نيز سلطان قلاوون به سال 684 ه. ق بيمارستان منصوري را پي افكند كه عليالاطلاق بزرگترين بيمارستان قرون وسطي در جهان بود.
در داخل فضاي وسيع محصور د چهار گوشي چهار بنا سر بر آورده بود و در ميان محوطهاي قرار داشت كه با ايوانها احاطه شده بود حوضها و جويها آب و هواي آنرا خنك ميكردند براي بيماريهاي مختلف و بيماران در حال نقاهت بخشهاي جداگانه داشت.
همچنين داراي چند آزمايشگاه و يك داروخانةعمومي كلينيكهايي براي بيماران سرپايي چند آشپزخانه و حمام يك كتابخانه يك نماز خانه و يك سالن سخنراني بود بويژه مناظر دل انگيزي براي قسمت بيماران رواني به بيمارستان پيوسته بود بيماران از زن و مرد غني و فقير آزاد و برده در آنجا بيدستمزد علاج ميشدند به بيماران بهبود يافته هنگام خروج از بيمارستان مبلغي ميدادند تا براي تحصيل قوت خود بلافاصله محتاج كار نباشند بيماراني كه به بيخوابي مبتلا ميشدند به موسيقي ملايم و قصه گويان حرفهاي گوش ميدادند و احيانا كتابهاي تاريخي براي مطالعه دريافت ميداشتند در همة شهرهاي بزرگ اسلامي براي مراقبت ديوانگان تيمارستانهايي موجود بود.1
ويل دورانت مينويسد: بردة ترك ديگري كه بعدها به نام ملك منصور سيف الدين قلاوون خوانده شد بر فرزند يبرس تاخت و او را از اريكةقدرت به زير كشيد و خود زمام امور را به دست گرفت بيشتر شهرت وي در تاريخ به خاطر بيمارستاني است كه در قاهره بنياد نهاد و سالانه 100000درهم براي مخارج آن معين كرد. پسر وي ناصر رساندن آب به پايتخت آبراهههايي به وجود آورد حمامهاي عمومي مدرسهها خانقاهها و مسجدها ساخت كانالي حفر كرد كه اسكندريه را به نيل ميپيوست و براي اين كار 100000نفر را به بيگاري گرفت وي نمونةاسرافكاري ممالك بود در مراسم ازدواج پسرش 20000 حيوان سربريد وقتي از راه صحرا به سفر ميرفت باغچههاي سبزيكاري بر پشت چهل شتر بار ميكردند كه وي سبزي تازه داشته باشد. به دوران وي خزانة دولت خالي شد و به همين جهت جانشينان وي ضعيف شدند و دولتشان سستي گرفت.
سلاطين مماليك به نظر ما اعتبار سلجوقيان و ايوبيان را ندارد البته آنها مؤسسات عمومي معتبري برجا نهادند ولي غالب اين كارها به دست كشاورزان و كارگران فقيري انجام شد كه به وضعي فوق تحمل به وسيلة دولتي كه در مقابل مردم يا طبقة اشراف مسئول نبود استثمار ميشدند .
تنها وسيلة نجات از دست سلاطين قتل آنان بود. با اين حال حكام سنگدل ذوق سليم داشتند و در تشويق ادبيات و هنر گشاده دست بودند. دوران مماليك درخشانترين دوران معماري به شمار ميرود.2 و ما معتقديم آنان همچنان نان شهداي صدر اسلام را ميخوردند و از جهان بيني تا جهانداريشان مرهون قطره قطره خون شهيدان است.
قرطبه (كردوا)3 و غرناطه(گرانادا(
جواهر لعل نهرو خطاب به دخترش مينويسد: ما به سفري در كشورهاي آسيا و اروپا مشغول بوديم و همراه گذشت سالها به سيرو سياحت ميپرداختيم اما در حدود سال1000 پس از ميلاد مسيح متوقف شديم و نگاهي به پشت سر خود افكنديم. در اين مرور گذشتة اسپانيا يعني اسپانيايي كه تحت حكومت اعراب و مسلمانان بود از نظرمان دور ماند و اكنون بايد باز هم به عقب برگرديم و اسپانيا را در داخل تصاوير و ديدگاهمان قرار دهيم.
سابقاً چيزهايي در اين باره برايت گفتهام كه شايد هنوز به خاطر داشته باشي. در سال 711 بود كه يك سردار مسلمانان از آفريقا به اسپانيا عبور كرد. اين شخص طارق بود و در محل جبل طارق به سرزمين اسپانيا قدم گذاشت طارق در مدت دو سال سراسر اسپانيا را مسخر ساخت و كمي بعد سرزمين پرتغال را هم به متصرفات خود ضميمه كرد. اعراب همچنان به فتوحات خود ادامه ميدادند،4 حتي به سرزمين فرانسه هم نفوذ كردند و در نواحي جنوب آن پاينده شدند. فرانكها و ساير قبايل ديگري كه در اروپا بودند از اين پيشروي به وحشت افتادند و با هم متحد شدند و به فرماندهي شارل مارتل كوشش فراواني به كار بردند تا پيشروي اعراب و مسلمانان را متوقف كنند.
آنها در اين منظور خود موفق شدند و در نبرد نور در نزديكي پواتيه در فرانسه عربها را شكست دادند. اين شكست بسيار بزرگ بود و به رؤياهاي عربها براي فتح اروپا پايان بخشيد.مدتها بعد ازآن هم باز عربها با فرانكها و ساير مسيحيان در فرانسه ميجنگيدند. گاهي عربها فاتح ميشدند و به فرانسه وارد ميگشتند و زماني هم به اسپانيا رانده ميشرند و عقب مينشستند. حتي شارلماني در خود اسپانيا به آنها حمله برد ولي شكست يافت. به اين ترتيب روي هم رفته تا مدت درازي تعادل برقرار بود و عربها در اسپانيا حكومت ميكردند اما نميتوانستند از آنجا در اروپا پيشتر بروند.5
بدين ترتيب اسپانيا قسمتي از امپراتوري بزرگ عرب و اسلام شد كه از آفريقا گرفته تا حدود مغولستان ميرسيد. اما اين امپراتوري دوام زيادي نداشت. به خاطر ميآوري كه در داخل عربستان جنگهاي داخلي آغاز شد و عباسيان به حكومت خلفاي اموي پايان دادند. حاكم عربي كه در اسپانيا حكومت داشت يكي از امويان بود و خلفاي عباسي را به رسميت نشناخت. به اين شكل اسپانيا خود را از امپراتوري عرب جدا كرد و خليفة بغداد هم دورتر و گرفتارتر از آن بود كه بتواند در اين زمينه كاري بكند. روابط ميان اسپانيا و بغداد همچنان تيره و تار بود و اين دو حكومت عربي به جاي اين كه با يكديگر همكاري كنند و در ساعت دشوار به كمك هم بروند هركدام ميخواستند كه براي ديگري گرفتاريها و ناراحتيهايي فراهم شود.
رابطة عربهاي اسپانيا با سرزمين مادري و اصليشان قطع شد. آنها در سرزميني دوردست و در ميان مردمي بيگانه به سر ميبردندو دشمنان آنها را محاصره كرده بودند. تعداد ايشان اندك بود و در مواقع خطرات و مشكلات هيچ كس نبود كه به ايشان كمك دهد. اما در آن زمان آنها ره خودشان اعتماد فراوان داشتند و به آن مخاطرات اهميتي نميدادند و اعتنايي نداشتند.در واقع آنها با وجود فشار دائمي ملتهاي مسيحي كه از شمال برايشان وارد ميشد بسيار خوب مقاومت كردند و دست تنها توانستند تا مدت 500 سال تسلط خودشان را بر قسمت عمدة اسپانيا حفظ كنند. حتي پس از اين مدت نيز توانستند حكومت كوچكتري را در جنوب اسپانيا تا مدت 200سال ادامه بدهند و به اين قرار آنها عملاً از امپراتوري بزرگ بغداد بيرون ماندند و موقعي كه عربها با اسپانيا وداع گفتند و به ناچار از آنجا خارج گشتند مدتها بود كه خود بغداد ويران گشته بود. اين دوران 700 سال حكومت اعراب در اسپانيا بسيار حيرت انگيز است، اما آنچه جالب توجه تر و حيرت انگيزتر است تمدن و فرهنگ عالي و بزرگي است كه عربهاي اسپانيا كه به نام مورها6 مشهور شدهاند به وجود آوردند. يكي از مورخان كه تحت تأثير اين تمدن قرار گرفته و تا اندازهاي مجذوب آن شده ميگويد:
مورها آن حكومت حيرت انگيز كوردبا را به وجود آوردند كه از شگفتيهاي قرون وسطي بود و در موقعي كه سراسر اروپا در جهل و بربريت و جدال و زدوخورد غوطه ميخورد به تنهايي مشعل دانش و تمدن را روشن نگاه داشت كه پرتو آن بر دنياي غرب ميتابيد. شهر قرطبه مدت 500 سال پايتخت و مرگز اين حكومت بود و همين شهر است كه معمولاً كوردووا يا كردوا ناميده ميشود. قرطبه شهري بسيار بزرگ بود كه يك ميليون نفر جمعيت داشت. اين شهر به يك باغ بزرگ شباهت داشت كه طول آن در حدود 20 كيلومتر بود و حومة آن در حدود 45 كيلومتر ميشد. گفته ميشود كه 60000 كاخ و قصر و منزل پرشكوه و 200000 خانههاي كوچكتر دراين شهر بود و 80000 مغازه و دكان و 3800 مسجد و 700 گرمابة عمومي داشت. ممكن است كه اين ارقام اغراق آميز باشد اما لااقل تصوري از اين شهر براي ما به وجود ميآورد