مسافر
شنبه, ۰۹ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۱۶:۱۹
آهسته روي شانۀ خورشيد پا گذاشت
ما را ميان اين همه ترديد جا گذاشت
آن چشم ها كه بر لب آتش نشسته بود
برداشت عشق واهمه و زير پا گذاشت
يا اينكه از خدا و شهادت سرود و رفت
وقتي كه ابتداي زمين انتها گذاشت
يك انتهاي روشن و ساده،شبيه عشق
بيتي كه ابتداي غزل هاي ما گذاشت
تقدير ها به فاصله وصل مي شدند
وقتي دل و كبوتر و ما را جا گذاشت
ما كه به آسمان، به شماها نمي رسيم
هر چند پله هاي جنون را خدا گذاشت
ما را ميان اين همه ترديد جا گذاشت
آن چشم ها كه بر لب آتش نشسته بود
برداشت عشق واهمه و زير پا گذاشت
يا اينكه از خدا و شهادت سرود و رفت
وقتي كه ابتداي زمين انتها گذاشت
يك انتهاي روشن و ساده،شبيه عشق
بيتي كه ابتداي غزل هاي ما گذاشت
تقدير ها به فاصله وصل مي شدند
وقتي دل و كبوتر و ما را جا گذاشت
ما كه به آسمان، به شماها نمي رسيم
هر چند پله هاي جنون را خدا گذاشت
نظر شما