شهید ورامینی در اطلاعات و عملیات مبدع بود
چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۱۱
نوید شاهد: خب بنده، آقای ورامینی را نمي شناختم. آن روز به همراه شهيد مجيد رمضان به قرارگاه شهيد بهشتي يعني قرارگاه مركزي شناساييها آمدند و به من مراجعه کردند و درخواست تشکیل یک جلسه با من داشتند.
اولین دیدار شما با شهید ورامینی در کجا اتفاق افتاد؟
اولين باري كه بنده با حاج عباس وراميني آشنا شدم در پايگاه شهيد بهشتي بود. آن پايگاه مركز شناساييهاي عمليات مسلم بن عقيل واقع در پانزده كيلومتري شهر سومار بود. در آن زمان شهر سومار، تحت كنترل عملياتي دشمن بود. يعني اينكه دشمن از طريق ارتفاعاتي كه در منطقه موجود است به آن مسلط بود و امكان ورود ما به شهر به وجود نميآمد. بنابراین به اين حالت ميگویند که شهر تحت كنترل عملياتي دشمن است.
به هرحال آشنایی من با شهید ورامینی در اين عمليات آغاز شد. ظاهراً ايشان در عملياتهاي قبلي مثل بيتالمقدس و فتحالمبين، زمان عمليات يا مقداری قبل از آن به منطقه عملياتی آمده و در عمليات حاضر میشده است. بعد از اتمام عملیات هم به تهران برميگشته و به مسئوليتهاي شهريش كه در ستاد بسيج بوده میپرداخته است. اما این مرتبه كه بنده با او ملاقات كردم، حاج عباس آمده بود كه به طور جدي در جبهه بماند.
آن زمان بنده مسئول بخش اطلاعات و عمليات قرارگاه ظفر بودم و آقاي سعيد قاسمي مسئول اطلاعات تیپ محمد رسول الله(ص) بود.
اینجا سپاه 11 قدر شکل گرفته بود؟
آن موقع هنوز سپاه 11 قدر تشكيل نشده بود. تيپ محمد رسولالله(ص) همچنان در حال تبديل شدن به لشكر بود. در عمليات مسلم بن عقيل كه ما شهر سومار را آزاد ميكنيم باز هم تيپ تبديل به لشكر نشد ولي در حال تبديل شدن است. البته بايد توضيح بدهم كه در اين عمليات، ما قرارگاه ظفر را تشكيل داده بوديم. شهيد همت به همراه يك سرهنگ ارتشي، فرمانده قرارگاه ظفر شده بودند.
شهيد رضا چراغي هم فرمانده تيپ محمد رسول الله(ص) شده بود. بنده مسئول اطلاعات و عمليات قرارگاه ظفر بودم. قرارگاه ظفر تيپهاي مختلفي زيرنظرش بودند از جمله تيپ 27 محمد رسول الله(ص). اما شناساييها عمدتا توسط يك تيپ يعني تيپ محمد رسولالله(ص) انجام ميشد. به این دليل كه نيروهاي تيپهاي ديگر كمتر به منطقه عملیاتی رفت و آمد كنند. خودروهاي كمتري، ديدهبانيهاي كمتري، شناساييهاي حساب شدهتري انجام بشود تا عمليات توسط دشمن كشف نشود. بنابراين پوشش عمليات اين بود كه يك تيپ شناساييها را زير نظر قرارگاه ظفر انجام بدهد و به تدریج تيپهاي ديگر بيایند و شناساييهاي انجام شده به آنها واگذار بشود.
خب بنده، آقای ورامینی را نمي شناختم. آن روز به همراه شهيد مجيد رمضان به قرارگاه شهيد بهشتي يعني قرارگاه مركزي شناساييها آمدند و به من مراجعه کردند و درخواست تشکیل یک جلسه با من داشتند.
شهید ورامینی با چه عنواني به شما مراجعه كردند؟ به عنوان یک مسئول یا به عنوان یک رزمنده؟
به عنوان رزمنده به ما مراجعه کردند. البته بنده شهید ورامینی را به واسطه اتفاقاتی که در لانه جاسوسی افتاده بود از دور میشناختم. در جریانات لانه جاسوسی، من پشتيباني يك بخشی از بچههاي دانشگاه شهيد بهشتي در بيمارستان آیت الله طالقاني را انجام میدادم. از اين طريق به نحوي او را ميشناختم.
به او گفتم: من احوالات شما را تا آن موقعي كه در لانه حضور داشتید ميدانم. اما بعد از آن جریان شما به چه کارهایی مشغول بودید؟ علت حضورتان در مرکز شناسایی چیست؟ حاج عباس گفت: در ستاد بسيج مسئول آموزش بودم و حقيقتا خسته شدم كه همش بسيجيها را بفرستم به جبهه و شهيد بشوند و آن وقت من همچنان زنده باشم. من آمدهام كه خودم ديگر در خط مقدم جنگ حضور داشته باشم. پيگيري كردم و از دوستان که پرسيدم مؤثرترين واحد جنگ چه واحدي است؟ به من گفتهاند كه اطلاعات و عمليات از همه تاثیر گذارتر است.
فكر ميكنم از طريق محسن كاظميني كه آن زمان كنار دست حاج همت مشغول بودند به مقر شناساييها در 15 كيلومتري شهر راهنمایی شده بودند. به هرحال ايشان تشريف آورده بودند آنجا و گفتند كه من آماده هستم كه شما در هر قسمتي که میدانید و لازم است، مرا به كار بگيريد تا كار بكنم. بنده عرض كردم كه اطلاعات و عملیات مراتب مختلفي دارد و شما حالا كه تشريف آورديد بايد ابتدا در دیدگاه، آموزش دیدهبانی ببينيد.
ديدهباني اطلاعات و عمليات با ديدهباني توپخانه يا غيره فرق ميكند. در اینجا چون بايد كاملا دشمن زيرنظر گرفته بشود و از طرق مختلف ما بتوانيم ميادين مين دشمن را شناسايي كنيم، تعداد نفرات و واحدهايشان را ببينيم و بعد اقدام به شناسايي كنيم. در مرحله بعد با عبور از خط دشمن بتوانیم در شب عمليات نيروهای خودی را از بهترين مسيرهايي كه میدانیم عبور بدهيم و آنها را به دشمن برسانيم.
اینجا لازم است كه من يك توضيح كوچك بدهم. ما به دليل اينكه نمیتوانستیم از قدرت آتش لازم توپخانه و هواپيما بهره ببریم، مجبور بوديم كه عملياتها را با يک ابتكار عملي كه به خرج داده بودیم در شبها انجام بدهيم تا با ديد و تير محدودي كه براي دشمن در شب وجود دارد، نيازمندي خودمان را به آتش توپخانه و پشتيباني هوايي كم كنيم. همچنين عمليات پشتيباني هوايي، هليكوپتري و همچنين توپخانهاي دشمن را خنثي بكنيم. اين كار نيازمند به شناسايي دقيق است تا شما بتوانيد در شب از ميدانهاي مين دشمن عبور بكنيد، بدون اينكه آسيب ببينيد يا اينكه از سنگرهاي دشمن عبور كنيد، بدون اينكه دشمن متوجه بشود و يا دشمن را دور بزنيد بدون اينكه واحدهاي دشمن متوجه بشوند. همه اينها نيازمند يك كار اطلاعات و عمليات دقيق با پوشش حفاظتي خوب است تا دشمن علاوه بر اينكه در چارچوب حفاظت ما از عملياتمان آگاه نشود، ما كار شناساييهاي خودمان را هم انجام بدهيم. بنابراين ما در روز اولي كه وارد منطقه عملياتي ميشويم، اولين حركاتي كه انجام ميدهيم، دشمن به هيچ وجهي آگاهي از هيچ چيز ندارد. در همان روزهاي اول و دوم شما هر كاري ميتوانيد انجام بدهید. منظورم از هر كار، شناسايي است. در همين عمليات مسلم بن عقيل شهيد همت به همراه شهيد ناهيدي، سعيد قاسمي و بنده از «ارتفاعات ساراد»]شرق شهر سومار[ تا «ميان پنج» را شناسايي كرديم. خيلي جالب بود ما در روز تا زير پاي دشمن رفتيم و شناساييمان را انجام داديم و برگشتيم. تمام اين مسير را من براي حاج عباس تعريف كردم. برای او خيلي جالب بود. به او گفتم از آنجايي كه شما به هر حال در كارهاي مختلف حضور داشتید، بنده ميخواهم شناسايي اولين بار نفت شهر را با هم انجام بدهیم - آن موقع نفت شهر دست دشمن بود- شما آماده باش كه من اين شناسايي در روز را با شما انجام بدهم. چون دشمن به هيچ وجه انتظار عمليات در نفت شهر را ندارد، ما ميتوانيم به راحتي و در روز، براي يكي دو بار اين شناسايي را انجام بدهيم. من مرتبه گذشته با حاج همت اين كار را كردم، اين بار آمادهام كه با شما اين شناسايي را انجام بدهم.
با توجه به اینکه شهید ورامینی مسئول آموزش بسيج بوده است. با الفباي ديدهباني اطلاعات عمليات آشنا بود؟ يا اينكه نه، شما مجدد برای او يك كلاسهاي توجيهي گذاشتيد تا آشنايي اوليه شكل پیدا کند؟
يكي از مهمترين تجربههاي دفاع مقدس، عمليات در شب بود و اين عمليات در شب راز و رمزي داشت كه در اطلاعات و عمليات نهفته بود. از طرفی هم ما كمتر فرصت كرده بوديم كه اين راز و رمز را به ردههاي عقب آموزشي اطلاع بدهيم. آموزش عمدتا در واحدهاي ما به شكل آموزشهاي رايج، آموزشهاي كلاسيك انجام ميشد و ما هنوز وارد آموزشهايي كه مدنظر جنگ باشد را نداشتيم. به نظرم ميآيد كه يكي از اهداف شهيد ورامینی هم از آمدن به اطلاعات و عمليات دستيابي و توجه به اين نوع آموزش بود . شايد در ذهنش تغييرات گستردهاي را براي آموزش ميديد. اساسا شهيد حاج عباس وراميني، يك فرد بسيطی بود. شما نميتوانستيد بگویيد ايشان را ميتواني در يك تخصص محدود كنيد. بلكه او ميتوانست به شكل ميان رشتهاي تخصصهاي مختلف را به همديگر مرتبط كند. خب ايشان گفت: من ميتوانم با بچههاي ديگر مصاحبه و صحبت كنم؟ گفتم: هيچ اشكالي ندارد.
كار و ماموريت او در دیدگاه بند پیرعلی مشخص شد. قرار شد که كار ديدهباني انجام بدهد و با بچههایی كه به شناسايي میرفتند و ميآمدند، هم ميتوانست صحبت كند. هر شبي كه بچهها شناسايي ميرفتند و برميگشتند، بعد از استراحتي كه بچهها ميكردند ساعت ده صبح ما اين افراد را به خط ميبرديم تا مسيري كه شناسايي رفته بودند را از دوربين به ما نشان بدهند. البته بهترین زمان برای کار بعد از نماز صبح بود. زمانی که هنوز آفتاب کاملا طلوع نکرده است. ما هر روز صبح با بچههایی که شب قبل براي شناسايي رفته بودند به دیدگاه میرفتیم تا كار شناسايي آنها را چك كنيم و گزارشها را تنظيم كنیم.
یعنی مسير و نقطهاي كه بچهها شب قبل شناسایی کردند. اعم از عبور از ميدان مين، عبور از خطوط دشمن، رفتن به پشت دشمن و... را آنجا از طريق دوربين، بچهها به بنده منتقل میکردند. اين كار خیلی مورد توجه حاج عباس بود. در كنار كار ديدهباني، گزارشنويسي و... را مشاهده ميكرد.
ايشان در همان گزارشنويسي، اصلاحاتي را براي بچهها انجام داد كه خیلی در روند کار اطلاعات موثر بود. مثلا به بچهها میگفت: بهتر است كه شما گزارشها را يک مقداري شفافتر بنویسید. یا اینکه براي گزارشها كالك بكشيد. از طرفی هم به دليل اينكه فرماندههان رده بالاتر و ردههاي مياني و حتي نيروهاي بچههاي اطلاعات عمدتا با نقشهخواني آشنايي دقيق نداشتند، شهيد عباس وراميني در ديدگاه شروع كرده بود به ترسيم نمايي از مقابل دوربين. يعني آن چيزي كه در دوربين ميديد، اعم از ارتفاعات، پستي و بلنديها، سنگرهايي كه دشمن بر روی اینها داشت را شروع به کشیدن کرد. تمام حالتهاي طبيعي زمين با سنگرهاي دشمن بر روی آنها را به روی كاغذ ميكشيد. اين ويژگي بود كه ايشان در آن چند روز اول براي بچهها ترسيم كرد. خب شايد از قبل استعداد این کار را داشته. البته اینها نقاشي نبود و باید واقعيتها را ترسيم ميكرد. اما همين كه بتواند در يك مقياس قابل قبول که مثلا اگر یک ارتفاعي اينجا وجود دارد، يک ارتفاع دیگر يك كيلومتر آن طرفتر وجود دارد. اینکه يك مقياسي را بين اين موانع طبیعی و فاصله سنگرهاي دشمن از یکدیگر را در مقیاس درست روی کاغذ بكشد و نيروهاي شناسايي را تا نقطهاي كه رفتند را بتواند ترسيم بكند، كاري بود كه در اصلاحات گزارشهاي اطلاعاتي عمليات ايشان وارد كرد.
شاخصههایی که در آن مقطع از شهید ورامینی به یاد دارید را بفرمایید.
حاج عباس در همان مرحله اول خيلي شيكپوش بود. آن زمان بچههاي اطلاعات و عمليات به بچههاي هَپَلي معروف بودند. همه شلوار كردي و ریش و موهای به هم ریخته و... . چون واقعا اصلا فرصت نبود. ما وقتي كه وارد يك منطقه عملياتی ميشديم به دليل نوع كارمان مجبور بوديم از شناسايي تا پايان کار عملیات نبايد از منطقه خارج ميشديم. شناساييها در يك سنگر گاهي اوقات دو یا سه روز پشت دشمن و در وضعيتهاي سخت تحمل ميشد. اساساً امكان اينكه حتي استحمام لازم هم انجام بشود نبود. يک موقعی آدم به استحمام شرعی لازم دارد که به هر شكلي انجام ميشود ولي اينكه بچهها بخواهند حمامي بروند و به طور كامل خودشان را آراسته كنند وجود نداشت.
اما عباس وراميني با یک ظاهر کاملا متفاوت در آنجا حضور داشت. او با پوتين و شلوار گت كرده و لباس خاكي زیبا. در ضمن از یک زیبایی خدا دادی هم بهره میبرد. از نظر جسمانی هم کاملا ورزیده بود. مثلا آدمي نبود كه شكم و برجستگيهاي اضافي در بدن داشته باشد. تقريبا آن چيزي كه دلخواه يك بسيجي، يك رزمنده و يك پاسدار است، همان بود. اما وقتي كه با جمع ما برخورد كرد و ديد همه با شلوار كُردي، موها و محاسن بلند در آنجا حضور دارند، برايش خيلي جالب بود. تا این بچهها را دید به من گفت: پس جای نابی آمدم. پرسیدم: چطور مگه؟ گفت: اینها حتی فرصت رسیدگی به خودشان را هم ندارند. من یک همچین کاری را میخواهم انجام بدهم که دیگه از این سختتر نباشد. شب بروم شناسایی، صبح برگردم و هنوز استراحت نکرده، تو بیای سراغم و از من گزارش بگیری و دوباره آماده بشوم در دیدگاه برای فردا شب. از طرفی هم همه این کار پرخطر است . من از شهر و مسئولیتها بریدم که به اینجابرسم. اینجا جای مطلوب من است.
خب کم کم تاثیرگذاریش را شروع کرد. همان طور که اشاره کردم، اول در مسئله گزارشنویسی اثر گذار شد. اما در روزهای اول با یک عمل جالبی روبرو شد و نسبت به ماندن کنار بچهها شیفتهتر شد. چرا که خود او هم اهل انجام این عمل بود. آن کار این بود که بچهها خواندن زیارت عاشورا بعد از نماز صبح را ترک نمیکردند. یا خواندن نماز شب عمدتا ترک نمیشد. شاید در خطوط عقب کمتر این حالتها بود. آدم هر چه بیشتر به خطر نزدیکتر میشود بیشتر به معنویات توجه میکند. چون فکر میکند ممکن است ساعت دیگر در قید حیات نباشد، فردا دیگه نباشه یا امشب آخرین شب زندگیش باشد. بنابراین اینها سعی میکردند که خودشان را از نظر روحی و معنوی آمادهتر کنند. یک کار تاثیرگذار دیگری که من فکر میکنم بعدها فرماندهان بزرگ، دست به این کار زدند. شاید مبدأش به نظر من حاج عباس باشد. به هیچ وجه بنده روی عباس ورامینی و یا شهدای دیگه تعصبی ندارم و آن مطالبی که من فکر میکنم در رابطه با ایشان وجود دارد را برای شما میگویم. شاید هم جای دیگه زودتر از این کار انجام شده باشد و من اطلاعی ندارم.
رودخانه کنگیر تقریبا ۲۰۰ متری با پایگاه شهید بهشتی که مرکز شناساییها بود و محل استقرار فرماندهي اطلاعات عملیات بود فاصله داشت. دستشوییها هم تقریبا در ارتفاعات بود. خب قاعدتا لوله کشی آب هم وجود نداشت و هر کسی باید انتقال آب را خودش انجام میداد. یکی دو هفته بعد از آمدن شهید حاج عباس ورامینی، ما به شدت متوجه شدیم که نزدیکهای نماز صبح تمام آفتابههای دستشویی پر آب شده برای استفاده کنار دستشویی قرار دارد. خب قبلش این طوری نبود. اگر یک نفر آفتابه آب از رودخانه بالا میآورد، بچهها از او درخواست میکردند تا مقداری هم آب برای استفاده آنها باقی بگذارد. من فکر میکنم این برای اولین بار بود که اتفاق میافتاد. یعنی ما تا آن زمان ندیده بودیم که کسی در جبهه چنین ایثارگری انجام بدهد. شاید در جبهههای دیگر انجام میشده است اما تا آبان ۶۱ که این جریان برای آن زمان است تا به حال رخ نداده بود. این گونه رفتارها از آنجا زنگش زده شد. بعضیها که خودشان را برای شهادت خیلی آمادهتر و نزدیکتر میدیدند، دست به همچین کارهایی هم میزدند. یک پیرمردی در جمع ما بود که در همان عملیات شهید شد. او مچ حاج عباس را گرفته و متوجه شده بود که این کار را حاج عباس ورامینی انجام میدهد.
از شناسایی نفت شهر برایمان میگویید.
روز شناسایی نفت شهر فرا رسید. من با حاج عباس صحبت کردم که میخواهیم این شناسایی را انجام بدهیم. همان طور که عرض کردم منطقه عملیاتی جدید، یک منطقه عملیاتی بکر و دست نخورده بود. یعنی شما در روز اول شناسایی میتوانی در روز هر کاری انجام بدهی. چرا که دشمن به هیچوجه آمادگی روبرو شدن با نفراتی در نزدیک سنگرش در روز را اصلا ندارد و به هیچوجه نمیدانند که دارد شناسایی رخ میدهد. بر اساس اصل غافلگیری، بهترین کار را باید انجام بدهی.
یک رودخانهای بود به نام چمدام، بین ارتفاعات سه تپان و ارتقاعات پارنومال که ما با عبور از آن خودمان را تا داخل شهر رساندیم. چون این رودخانه آبها را از نفتشهر و پنج ارتفاعات دیگر جمع میکرد و به داخل رودخانه کنگیر میریخت و وارد شهر سومار میشد و از سومار به سمت شهر مندلی عراق میرفت و وارد رودخانه دجله و فرات میشد. یکی از روشهای شناسایی ما استفاده از این مسیرها و کاریزهای فصلی رودخانهها بود که مسیر اصلیمان میشد و بعد مسیرهای فرعی از شیارهایی که هر ارتفاع خودش را به این کاریز میرساند عبور میدادیم. ما از این داخل حرکت کردیم ارتفاعات سلمان کشته و ارتفاعات سه تپان و هفت تپان را توانستیم شناسایی کنیم.
به قول معروف از لب رودخانه بیاییم و دوربین کشی کنیم و وضعیت دشمن را بتوانیم با ارزیابی کلی به دست بیاریم و میادین مین دشمن را به طور کلی شناسایی کنیم. آن اتفاقی که نباید بیفتد آن روز افتاد. آن اتفاق عبارت است از اینکه گاه دشمن متوجه نیروهای شناسایی میشد . به دلیل وجود و حضور ردههای بالاتر از خودش در خط و یا بنا به دلایل دیگر که من الان نمیدانم و فکر میکنم فرضا فرمانده جبهه عراقی به خط مقدم آمده و وقتی با یک پدیده جدیدی روبرو میشوند، برای اینکه بتوانند در مقابل آن آمادگی خودشان را نشان بدهند با آن پدیده برخورد میکنند.
ما در همان شیارها که از دید دشمن بیرون بود روی زمین نشستیم و نقشه تقریبا سه متر در دو متری داشتیم که تا شده بود. این را از پشت کوله پشتیيمان بیرون آوردیم و باز کردیم تا خطوط دشمن و نقاطش را روی نقشه رسم کنیم و بکشیم. به هر شکلی که بود این نقشه که داخل نایلون بود یک تلألویی را به یک جایی زده بود. تحت تاثیر آفتاب یک نوری را منعکس کرده بود. ما بعد از دقایقی که داشتیم روی نقشه کار میکردیم و نقاط را مشخص میکردیم، مواجه شدیم با یک هواپیمای میگ دشمن که آمد و داخل چمدام را بمباران کرد. ما به سرعت کالک را جمع کردیم و داخل کوله پشتی گذاشتیم و خودمان را داخل شیارها پخش کردیم. هر کس داخل یک شیار رفت که اگر بمباران شد و بمب به یک قسمتی برخورد کرد، یک نفر آسیب ببیند. مجبور شدیم آن روز تا شب داخل این شیارها بمانیم و به عقب برنگردیم. آن روز بسیار گرم بود و تقریبا نزدیک ظهر بود که دیگر آب ما تمام شده بود و آبی برای خوردن نداشتیم.
وقتی که نزدیکهای ظهر میشد چاله آبهایی که دامها در زمان صلح پرورش پیدا میکردند این موقع، مرکز خوکچهها میشد. اینها در اطراف کنگیر بودند و میآمدند در این آبها خودشان را میشستند. هوا گرم بود ما هم کمین کرده بودیم که اینها از آب بیرون بیایند و ما داخل آب برویم. یک نوع همزیستی مسالمتآمیز بوجود آمده بود. ساعت یک یا دو شده بود، ما نماز را با حالت بسیار افتان و خیزان با لبهای سوخته و بیحال خواندیم. من به بچهها گفتم که باید چفیههای خود را روی در قمقمهها بگذاریم و از همین آب آن را پر کنیم. همان آبی که خوکچههای وحشی و حیوانات دیگر هر روز داخلش خودشان را میشستند و هم ما داخلش شنا میکردیم. مجبور شدیم از این آب صافی شده مقداری استفاده کنیم. من پیشنهاد میکردم به بچهها که فقط به سر وصورت و لبهاشون آب بزنید و سعی نکنید که آن را بخورند ولی بچهها قبلاً آبهای بدتر از آن را هم خورده بودند.
برای حاج عباس آن شناسایی فوقالعاده عالی بود. برای کسی که از مسئولیتهای شهری فرار کرده و خودش را به خط رسانده بود، آن هم به قول خودش بهترین منطقه عملیاتی. برایش فوقالعاده جالب بود و تصمیمش جدی شده بود که آنجا بماند.
بنده به ایشان گفتم که شما به علت اینکه کار سازماندهیات شاید بیشتر از دیگر تجربیاتت باشد. چون الان تا بیایید یک متخصص در عبور از میدان مین بشوید یا یک متخصص در شناسایی بشوید، زمان میبرد ولی شما فعلا بیا و در این قسمت ستاد به ما کمک کن.
چه اتفاقی افتاد که شهید ورامینی به ستاد لشکر محمد رسول الله(ص) رفت؟
بعد از اینکه حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت در آمد، لشکر محمد رسول الله (ص) دچار یک خلأ شد و این مشکل باید به گونهای برطرف میشد. فرمانده عملیات سپاه که آن زمان آقای رحیم صفوی بود، یکی از حمایتهایی که به لشکر کرد، فرستادن بنده به لشکر بود که مسئول عملیات اطلاعات بشوم تا خیال حاج همت به عنوان فرمانده از منطقه جلوی نبرد راحت باشد. تا در شناساییها، عملیاتها و ... مشکلی نداشته باشد. اما ستاد لشکر (عقبه لشکر) نیازمند یک کار سازماندهی داشت.
حاج همت وقتی متوجه شد که شهید عباس ورامینی نزدیک یک ماه است که در منطقه است. به شدت دنبال حاج عباس میگشت تا اینکه جایش را پیدا کرد. من یک روز دیدم که حاج همت به قرارگاه شهید بهشتی آمد و به من گفت: عباس ورامینی اینجا آمده است؟ گفتم: بله، مدتی است که اینجا آمده. گفت: پس شما چطور به ما اطلاع ندادید؟ گفتم: شما میدانید ما تشنه یک نیرویی هستیم که بتواند کارهایمان را جمع و جور کند. ما مسائل ستادی داریم، مسائل مختلفی ما داریم که این آدم از آسمان برای ما آمده و ما هم نگهش داشتیم. حاج همت گفت: ما برای اینکه لشکر به دوران اوج حاج احمد برگرده، نیاز داریم که ایشان را به عنوان رئیس ستاد لشکر انتخاب کنیم. من با همه ارادتی که به حاج عباس ورامینی پیدا کرده بودم و با همه نیازی که به این فرد با بصیرت و با ظرفیتهای گوناگون داشتم وقتی که متوجه شدم یک چنين مسئولیت خطیری قرار است به ایشان واگذار بشود، به رفتن او رضایت دادم. بالاخره همه باید وضع لشکر را به اوج میرساندیم. از نظر من شاید یکی از سختترین روزهای حاج عباس، جدا شدن از خط مقدم بود. او که با همه زحمات خودش را رسانده بود . وقتی حاج همت صحبت کرد و بنده هم از ایشان تقاضا کردم و گفتم با همه نیازی که امروز با توجه به زمان کوتاه به شما برای اینجا به وجود آمد ولی ستاد لشکر جای فوقالعاده مهمی است. چرا که حاج همت یک آدم استراتژیک بود. حاج همت بالاتر از تیپ و لشکر و گردان و ستاد و فرماندهی لشکر بود. ظرفیتهای فوقالعادهای در حاج همت نهفته بود. نباید حاج همت میآمد سطوح پائینتر، گرچه میتوانست اداره کند مثلا خط اول نبرد را یا ستاد لشکر که عقبه کامل را بتواند داشته باشه. عقبهای که رو به جلو باشد. تفکرش، تفکر عملیاتی باشد. تفکرش، تفکر تحرک بیشتر، عملیاتهای بیشتر باشد. ما میدانیم که بعد از رفتن شهید عباس ورامینی و شهادت او لشکر به شدت پس رفت میکند. به طوری که حتی با حضور حاج همت، در عملیات خیبر، ما در مراحلی به عنوان پشتیبان لشکرهای دیگر وارد عملیات شدیم، که این یک فاجعه برای لشکر محمد رسول الله بود. مثلا ما پشتیبان لشکر امام حسین شدیم، یعنی بایستیم لشکر امام حسین در خیبر عملیات کند و بعد ما بیاییم از خط عبور کنیم. یعنی دیگر لشکر محمد رسول الله خطشکن نیست. یا اوج فاجعه بعدها رخ داد که ما حتی دنبال پشتیبان لشکر انصارالحسین همدان هم شدیم. البته نمیخواهم ارزشهای لشکر انصارالحسین همدان و امام حسین اصفهان را زیر سوال ببرم، زیرا آنها لشکرهای وزین و محکمی هستند. اما لشکر محمدرسولالله(ص)، لشکری بود که در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس، اساس این عملیات بر دوش این لشکر قرار داده شده بود. نیروهای این لشکر، بسیجیهای این لشکر، هر کدام خودشان میتوانستند در حد یک فرمانده در تیپ و لشکرهای دیگر عرض اندام کنند. فرهنگ مقاومتی که بنا به دلایلی که در اینها بیشتر به وجود آمده بود. نزدیکیشان به امام در تهران یا به مناسبت و اتفاقات مختلف مثلا لانه جاسوسی در تهران انجام میشد و در شهرستانها که نبود. خب هر روز بچهها میآمدند جلوی لانه و از این جریان دفاع میکردند. میخواهم بگویم این جوششی که در بچههای تهران بنا به دلایل مختلف به وجود آمده بود و نابهای این افراد به لشکر میآمدند، نباید این لشکر تبدیل به دنبال پشتیبان میشد. ولی بعد از عباس ورامینی این کار شد. بنده به افراد دیگری که بعدها در لشکر مسئولیت گرفتند، احترام میگذارم ولی هیچ کدام اینها نتوانستند جای حاج عباس ورامینی و حاج همت را بگیرند.
حاج همت در یک بعد و عباس ورامینی در بعد دیگر. اساس و پایه سازماندهی و ستاد لشکر بعد از حاج عباس دیگه پر نشد.
*آخرین باری که حاج عباس ورامینی را دیدید کجا بود؟
قبل از آن عملیات بنده از لشکر رفتم و حاج عباس را در جلسات نیروی زمینی ملاقات میکردم. آخرین باری هم که در منطقه عملیاتی ایشان را دیدم، در زیر ارتفاعات بمو بود. در آنجا برای اینکه نیروها را ما به خط برسانیم باید دو روز اینها را از بین مردم جابهجا میکردیم. عباس ورامینی جاده ارتفاعات بیزل و جادههای پرپیچ و خمی که در آنجا داشت را محاسبه کرده بود برای اینکه نیروها را انتقال بدهیم به خط عملیات برای ارتفاعات زینداکو و سد دربندیخان، زمان بسیار زیادی میبرد. ایشان در تحلیل نبردی که در آنجا اتفاق افتاد و انتقال نیروها به مثابه یک ستاد عملیاتی رفتار کرد و به جای اینکه به طور معمول در مراکز ستاد بنشیند، ستاد را به خط اول جبهه منتقل کرد و اگر نمیتوانست خودش در صف مثل اطلاعات و عملیات فعال باشد ولی این کار را کرد. واقعا قرارگاه تاکتیکی با ورود عباس ورامینی به ستاد لشکر به یک ستاد عملیاتی تبدیل شد و توانست قرارگاه تاکتیکی را به همراه مسئولین اعم از مهندسی، اطلاعات و عملیات، پشتیبانیهای رزمی، معاونتها و... در را به منطقه عملیاتی نزدیک کرد و یک خون جدیدی را به لشکر تزریق کرد. بنده در همان ارتفاعات بیزل بود که عباس را آنجا دیدم. به او گفتم: حاج عباس اینجا چه كار میکنید؟ گفت: ما ستاد را اینجا آوردیم. همانجا هم بود که شهید علی اصغر رنجبران را ملاقات کردم. متوجه شدم همه فرماندهان در خط هستند. یعنی دو ستاد شکل گرفته بود. یکی ستاد عقبه اصلی که کار پشتیبانی را انجام میداد و دیگری ستاد تاکتیکی که در خط مستقر بود.
حاج عباس آمده بود کنار ارتفاعات با لودر بلدوزرها مکانی درست کرده بود برای همه. از بهداری رزمی تا دیگر معاونتها، قرارگاه تاکتیکی زده بود . خودش هم در آنجا بود و با خط فاصله چندانی نداشت. با این کار میتوانیم بگوییم قرارگاه تاکتیکی بعد از او به نحوی شکل گرفت که مقداری از اصابت خمپاره شصت و صد و بیست عقب تر قرار میگرفت.
در پايان نكته خاصي وجود دارد به آن اشاره كنيد ؟
این فصل زندگی حاج عباس در قرارگاه تاکتیکی را من زیاد با ایشان نبودهام. ولی همین تحول که قرارگاه تاکتیکی را بوجود آورد، از مسائل خیلی جدی بود. بعد از حاج عباس هم باز در لشکر فراموش شد تا اینکه دوباره بنده در مائوت رفتم و قائم مقام لشکر شدم. آن موقع رئیس ستاد، آقای جواد حکمی از بچههای همدان بود. ستاد هم در عقب بود. به او گفتم: شما باید مانند عباس ورامینی یک ستاد تاکتیکی بوجود بیاورید و به جلو بروید. بعد من جواد حکمی را برداشتم و بردم جلو و ستاد زدم. بطوری که تمام واحدهای لشکر گفتند که ما تازه میفهمیم که وارد جنگ شدهایم. تا به حال در این یکی دو سال گذشته وارد جنگ نشده بودیم. یعنی بعد از عباس ورامینی، دوباره ستاد رفت به همان عقبه و قرارگاه تاکتیکی به عهده حاج همت و بعدش هم آقای کوثری قرار گرفت.
گفتن این نکته لازم است که با وجود بنده در جلو و وجود عباس ورامینی در ستاد و با وجود حاج همت، توانستیم لشکر را به دوران اوج حاج احمد برگردانیم. ولی بعد از عملیات بمو که بنده با آن عملیات مخالفت کردم و از لشکر رفتم. البته آن عملیات هم انجام نشد، ولی به همت گفتند که تو تابع اینها هستی و ما را رد کردند که بتوانند همت را در چارچوب خودشان بکار بگیرند
منبع: ماهنامه شاهد یاران
نظر شما