روايتي از سردار سرتيپ پاسدار دكتر حسين علايي
سهشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۵۳
نخستين باري كه توجه من به شخصيت شهيد حسن شفيع زاده جلب شد، زماني بود كه در اوايل سال 1359 فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آذربايجان شرقي بر دوشم گذاشته شده بود. شهيد حسن شفيع زاده در آن هنگام يكي از اعضاء فعال سپاه تبريز بود و حُسن معاشرت وي موجب دوستي و روابط صميمانه با ايشان شد.
آنچه در آن زمان از حسن دريافت كردم اين بود كه او اهميت انقلاب اسلامي را بخوبي درك كرده بود و علاقه وافري به بنيانگذار آن، حضرت امام خميني (ره) داشت. در آن هنگام هنوز جنگ صدام عليه انقلاب اسلامي شروع نشده بود و جريانات مختلف سياسي در همه جاي كشور فعال بودند و همگي آنها سعي مي كردند از بين جوانان براي خود هواداراني بيابند و حتي برخي از اين گروهها با اينكه در كردستان جنگ مسلحانه عليه انقلاب براه انداخته بودند ولي در تبريز نشريات خود را آزادانه به فروش مي رساندند و سعي در جلب حمايت مردم از تلاشهاي مسلحانه خود در مناطق غرب كشور داشتند. حسن كه نظاره گر فعاليت اين گروهها بود بخوبي احساس مي كرد كه برخي از آنها از مطرح كردن موضوع قوميت بدنبال ابزاري براي حاكم كردن افراد همسو با آمريكا در كشور هستند و مي خواهند قوميت و نژاد و زبان را برتر از دين كه عامل وحدت بخش بين همه مردم است قرار دهند.
او سعي مي كرد رفتار و منش خود را بر اساس تفكر اسلامي شكل دهد و بخوبي دريافته بود كه طبق منطق قرآن كريم؛ تفاوت گويش ها، تربيت ها و ... براي شناخت بيشتر مردم از يكديگر است و ملاك هاي فضيلت و كرامت انسانها به تقوي است. آيه 13 سوره حجرات در اين زمينه است « اي مردم شما را از مرد و زني آفريديم و شما را ملت، ملت و قبيله، قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا با تقواترين شماست. بي ترديد خداوند داناي آگاه است. »
او انقلاب اسلامي را عنايت و لطف خداوند بزرگ بر مردم ايران مي دانست كه روح برادري و اخوت را در ميان مردم افزايش داده و هدف امام خميني (ره) از آن تشكيل امت واحده اسلامي از اقوام مختلف ايراني است و مي خواهد جامعه اسلامي را به اوج پيشرفت و دانايي در سايه تعاليم اسلامي برساند.
در آن ايام در سپاه همه به هم برادر مي گفتند و ما هم قبل از اينكه نام خانوادگي حسن را صدا كنيم او را برادر حسن مي خوانديم. برادري اصل اساسي تنظيم رفتار و روابط با يكديگر بود و همه در كنار يكديگر و با هم بودند و رئيس و مرئوسي فقط براي تفكيك وظايف بود و نه براي تسلط فردي بر ديگران.
پس از آنكه جنگ تحميلي شروع شد و من سپاه تبريز را ترك گفته و به اروميه رفته و مسئوليت سپاه منطقه آذربايجان غربي را بر عهده گرفتم، ناامني هاي زيادي در مناطق همجوار با مرز عراق و تركيه بخاطر فعاليت گروه هاي دمكرات و كومله وجود داشت. در اوايل سال 1360 سپاه آذربايجان غربي درگيريهاي زيادي با احزاب مسلح كردستان بخصوص در شمال منطقه مهاباد و در سردشت و مريوان داشت. در يكي از اين درگيريها، مسئول عمليات سپاه آقاي مهندس مهدي اميني در روستاي گرگ تپه به شهادت رسيد و فضاي غمگيني بر سپاه سايه افكند. در آن هنگام از شهيد مهدي باكري و برادرش حميد دعوت كرديم كه به سپاه بپيوندند. ايشان آمد و جاي خالي اميني را پر كرد و پرچم را بر دست گرفت.
در اين زمان حسن شفيع زاده كه از دوستان آقا مهدي بود، از تبريز به اروميه آمد تا در كنار مهدي باكري باشد. مهدي باكري نيروهاي عمليات را سازماندهي مجدد كرد و با توجه به آشنايي حسن شفيع زاده با خمپاره، او را مسئول دو قبضه خمپاره انداز 120م.م موجود در سپاه اروميه كرد. آقا مهدي يك تيم رزمي با سلاح هاي سبك كه تنها سلاح سنگينشان همين دو قبضه خمپاره بود، راه اندازي كرد و براي حمله به گروههاي مسلح دمكرات در مناطق غربي و جنوبي آذربايجان غربي آماده شد و كار خود را شروع كردند.
در آن زمان سپاه اروميه داراي افراد توانمند و شجاعي چون عليرضا مكاري و نادر عليزاده برادر ناصر عليزاده بود. ناصر قبلاً و در اوايل انقلاب موفق شده بود به مغز حزب دمكرات در مهاباد نفوذ كرده و سرگرد عباسي را كه عامل قتل بسياري از مردم آن منطقه و يكي از عناصر شرور مهاباد بود را معدوم نمايد و روح ناصر در نادر متجلّي بود.
برادران سپاه در اروميه بعد از حضور آقا مهدي روح تازه اي گرفتند و شبانه روز به تعقيب دشمن پرداختند. در آن زمان شهر اشنويه در دست ضد انقلاب بود و بسياري از جاده هاي مواصلاتي استان آذربايجان غربي توسط احزاب مسلح به طور مرتب ناامن مي شد.
در آن زمان يكي از مشكلات سپاه نداشتن منابع كافي مالي و تجهيزاتي براي تدارك نيروهاي خود بود. در يكي از مأموريتهاي تيمهاي كمين عليه حزب دمكرات، يك تيم از آنها كه به كار قاچاق مشغول بودند به دام افتاده و براي نجات خود وسائل همراه خود را رها كرده و فرار كردند كه در يك كيف آنها مبلغي حدود يك ميليون و 650 هزارتومان پول نقد موجود بود. با هماهنگي دادگاه اروميه اين پول در اختيار سپاه قرار گرفت تا سپاه هم بتواند نيروهاي خود را تدارك كند و هم در روستاها به خانواده هايي كه دراثر درگيري با حزب دمكرات دچار آسيب شده اند كمك نمايد. لذا بخشي از اين پول دراختيار تيم برادران حسين تحويلدار و حسن شفيع زاده قرار گرفت و آنها هم در مأموريتها بخوبي از آن استفاده مي كردند.
روزي اين تيم از آقاي عبدالرحمن كريمي – عضو انشعابي حزب دمكرات – خواستند كه با كمك او برخي از سلاح هاي موجود در منطقه سنارمامدي را جمع آوري نمايند. ايشان به همراه عبدالرحمن كريمي و يك نفر ديگر همراه با وي عازم روستاي محل اقامت سنارمامدي براي مذاكره با وي شدند. در هنگام مذاكره با سنارمامدي بين سنارمامدي و عبدالرحمن كريمي درگيري لفظي پيش آمد. عبدالرحمن كريمي در جواب سنارمامدي كه خواسته بود سلاح ها در دست افراد او باقي بماند، گفته بود من يك چريكم و تو يك بورژوا و خان هستي و نه اهل مبارزه و لذا به يكباره افراد سنارمامدي اين چهار نفر را دستگير و آنها را با خودرو به روستاي ديگري كه محل دادگاه حزب دمكرات بود انتقال مي دهند. آنها حدود نصف روز با خودرو در راه بودند تا به محل دادگاه مي رسند. در اين محل حسن شفيع زاده و حسين تحويلدار با آرامش قلبي نماز مغرب و عشاء خود را اقامه مي كنند و حسن با چهرۀ بشاش خود مي گفت و مي خنديد در حاليكه عبدالرحمن كريمي كه احساس كرده بود حزب مي خواهد اين چهار نفر را اعدام كند، بسيار نگران و آشفته بود. عبدالرحمن كريمي به حسن شفيع زاده و حسين تحويلدار مي گويد حالا من مي فهمم كه وجود خدا چقدر ارزش دارد و در اين حالت من هرچه ماركس و لنين را صدا كنم كسي به فريادم نخواهد رسيد ولي چون شما به خداوند معتقديد و شهادت را سعادت مي دانيد هيچ نمي ترسيد و نگران نيستيد.
بالاخره پس از ساعتي، عبدالرحمن كريمي و نفر همراهش را كه يكي از دوستان كرد وي بود، اطرافيان سنارمامدي بردند و اعدام كردند و به سراغ حسن شفيع زاده و حسين تحويلدار آمدند. حسين تحويلدار در صحبت با سنارمامدي مي گويد نمايندگان دولت جمهوري اسلامي هستيم، براي مذاكره و نه جنگ، بين شما آمده ايم و چنانكه ما را اعدام كنيد تمام مقرهاي شما بمباران خواهد شد و سپاه به همه پايگاههاي شما حمله خواهد كرد. در اين حال سنارمامدي كه احساس خطر مي كند به نيروهايش مي گويد اين دو نفر را ببريد و در زير تپه اي كه سپاه بر بالاي آن مستقر است رها كنيد و سپس به سمت پايگاه تيراندازي كنيد و فرار كنيد تا نيروهاي سپاه به سمت پائين تيراندازي و حسن شفيع زاده و حسين تحويلدار را خودشان با تيراندازي نيروهايشان بكشند كه همين كار را مي كنند. ولي به محض اينكه تيراندازي از سوي پايگاه سپاه شروع مي شود، حسين كه مي دانست چه كسي مسئول شب آن پايگاه است و اسم رمز عبور چيست، با صداي بلند و به زبان تركي مي گويد كه تيراندازي نكنيد و خوشبختانه حسن شفيع زاده و حسين تحويلدار زنده مي مانند و فرداي آن روز به سپاه اروميه مي آيند. بعد از اين ماجرا سپاه دوباره دست به حمله وسيعي به آن مناطق مي زند كه از آن زمان سنارمامدي به تركيه فرار و جهانگير اسماعيل زاده هم فراري مي شود و مقر اين دو نفر به پايگاه هاي سپاه در مناطق مرزي همجوار با تركيه تبديل مي شود.
در مجموع در اين ايام حسن شفيع زاده در يك عمليات چند ماهه شبانه روزي شركت داشت تا آن منطقه به كلّي امن شد.
حسن ارادت زيادي به آقا مهدي باكري داشت و با تحولات در فرماندهي سپاه آذرباجان غربي در اواخر سال 1360 او هم به همراه شهيد مهدي باكري، عازم منطقه عملياتي جنوب شد و آرام آرام وارد حوزۀ توپخانه سپاه شد و در كنار سردار يعقوب زهدي در توپخانه سپاه قرار گرفت. غنيمت هشتاد قبضه توپ دوربرد از دشمن در عمليات فتح المبين در اوايل سال 1361 فرصت مناسبي را براي حسن شفيع زاده ايجاد كرد كه در سازماندهي توپخانه سپاه و توسعه و گسترش آن و نيز آموزش نيروهاي مناسب آن نقش مؤثري ايفا كند. هركجا از نقش توپخانه در عملياتهاي انجام شده سخني به ميان آيد، حضور مؤثر شهيد حسن شفيع زاده را در آن مي بينيم. اقدامات او براي آرايش توپخانه سپاه در باتلاقهاي جزيره آبادان به هنگام برنامه ريزي براي انجام عمليات والفجر 8 بسيار ماهرانه بود.
بارها با او از نزديك كار مهندسي عظيمي را كه براي ايجاد سكوهاي استقرار توپهاي دوربرد سپاه در شرق آبادان و به موازات اروند رود انجام مي شد مشاهده كرديم. او توانست در اين عمليات از آتش توپخانه به عنوان يك يگان مانوري قوي استفاده كند. به طوري كه اكثر پاتك هاي دشمن را قبل از رسيدن به خط اول فاو، ناكام مي گذاشت و با اجراي آتش سنگين از قبل طراحي شده، سازمان رزمي دشمن را قبل از رسيدن به خط تماس برهم مي زد و طعم آتش سنگين را بر ذائقه دشمن چشانيد. او در اين عمليات علاوه بر توپخانه سپاه بخشي از توپخانه ارتش را نيز بكار گرفت.
او تمام زندگي خود را در جنگ و در دفاع از انقلاب اسلامي سپري كرد و يكي از چهره هاي آشناي دوران دفاع مقدس بود كه در اكثر نبردها از فتح المبين تا بيت المقدس و تا والفجر 8 و ... حضور فعال داشت و يكي از فرماندهان پشتيباني رزمي سپاه بود كه بسيار پرتلاش و تأثير گذار بود.
شهيد شفيع زاده هيچگاه در برابر فشارهاي عظيم دشمن دچار سستي و تزلزل نشد و در مورد درستي راهي كه انتخاب كرده بود، ترديد نداشت. او تصميم گرفته بود تا پايان جنگ در جبهه باقي بماند و همه همت خود را عليه دشمن بعثي بكار گيرد كه در اين راه نيز به فوض عظيم شهادت نائل آمد. او خود مي گفت : « خدايا من به جبهه نبرد حق عليه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. اميدوارم خريدار جان من تو باشي نه كس ديگر. »
و باز تكرار مي كرد كه : « خدايا دلم مي خواهد كه در آخرين لحظه هاي زندگي ام، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه ديگر. »
امروز گرچه حسن شفيع زاده در ميان ما نيست و ما سعادت بودن در كنار او را نداريم ولي حماسه بي نظيري كه او و ساير شهداي گرانقدر آفريدند، برانگيزاننده هر انسان آزاده و هر طالب جامعه بدون ظلم و ستم است. مقاومت او در برابر دشمن در جان آنان كه سربلندي و عزت اسلام و ايران عزيز را مي خواهند، همچنان زنده و جاري است و راه او آفريننده اميد و مقاومت در برابر توطئه هايي است كه عليه ملتهاي مظلوم طراحي مي گردد و استقلال كشورهاي اسلامي و سرفرازي آنها را مورد تهديد قرار مي دهد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
نظر شما