سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۴۶

شهيد شاه آبادي در قامت يك برادر «در گفت و شنود شاهد ياران با حسن شاه آبادي»

انسان¬هاي والا همواره از همان خردسالي بر ديگران تأثير مي¬گذارند و اطرافيان را جذب خود مي¬كنند. حسن شاه آبادي فرزند آيت الله العظمي ميرزا محمدعلي شاه آبادي(ره) و برادر بزرگتر شهيد عالي مقام، آيت الله مهدي شاه آبادي جزو معدود كساني است كه زندگي آن شهيد عزيز را از بدو تولد تا هنگام شهادت ناظر بوده و اكنون در قيد حيات است. ايشان از خاطرات كودكي¬اش با شهيد مي¬گويد و اين¬كه مهدي كوچك، آن زمان نيز با وجود سن كمش در بين بچه¬هاي بزرگتر، به نوعي محوريت داشت. در ادامه نيز ضمن مرور خاطراتي، درمي¬يابيم كه شهيد شاه آبادي تا چه حد بر عمل و توصيه به امر به معروف و نهي از منكر تأكيد مي¬ورزيده.
اين گفت و شنود را بخوانيد:

***
شما با اخوي شهيدتان چند سال اختلاف سني داشتيد؟
من از لحاظ شناسنامه¬اي متولد 1306 شمسي هستم. سال تولد اخوي شهيدم حاج آقا مهدي شاه آبادي 1309 شمسي بوده، اما تفاوت سني ما بيش از اين مقدار است و من در واقع با ايشان پنج يا شش سال تفاوت سني داشتم، و بزرگتر بودم. البته به خاطر يكسري مسائل، بنده به قول معروف گندم خوردم و از بهشت رانده شدم(!) و توفيق نيافتم معمم شوم. فقط سه تن از ما فرزندان آيت الله العظمي شاه آبادي ـ يكي من، يكي حاج عباس آقا و ديگري هم مرحوم حاج آقا عبدالله ـ بوديم كه معمم نشديم. بقيه يعني هفت پسر ديگر در حوزه¬هاي علميه قم و تهران مشغول تحصيل و معمم شدند.

مي¬دانيم كه ابوي بزرگوارتان در درس عرفان، استاد حضرت امام بودند. دوست داريم بدانيم كلاسي كه معظمٌ له به حضرت امام درس مي¬دادند، كجا بود و چگونه برگزار مي¬شد؟
موقعي كه حضرت امام(ره) در درس مرحوم پدرم شركت مي¬كردند، متأسفانه بنده بسيار خردسال بودم. حضرت امام در مواقعي در حضور ابوي بودند كه ايشان در قم تشريف داشتند. ما بچه بوديم و من در حدود شش ـ هفت ساله بودم. بعد هم كه آمديم به تهران. در قم ما به دنيا آمديم و بچه بوديم و اطلاعات زيادي نداشتيم، تا اين¬كه بعدها متوجه شديم وقتي كه مرحوم ابوي در قم تشريف داشتند، حضرت امام(ره) در حضور ايشان بودند و حكمت و عرفان را در حضور ابوي تلمذ كردند.
از خاطرات خود از سنين كودكي و نوجواني شهيد بگوييد.
به دليل اين¬كه ما چند سالي با هم تفاوت سني داشتيم، كلاس درس¬مان از هم جدا بود ولي رفتار شهيد شاه آبادي هميشه طوري بود كه بچه¬هاي بزرگتر و كوچكتر را جذب خودش مي¬كرد و همه اعم از كوچك و بزرگ دورش جمع بودند و نهايت اسباب سرگرمي را براي آن¬ها فراهم مي¬كرد. به خصوص براي كساني كه هم¬سن يا دو ـ سه سال از او بزرگتر بودند. از ابتداي كودكي علاقه شديدي به مسائل ديني داشت و مرتب با ابوي به مسجد جامع بازار مي¬رفت و پشت سر ايشان نماز مي¬خواند. ما در بازارچه صفويه كه زندگي مي¬كرديم، خانه¬اي بود كه كنارش يك قهوه¬خانه قرار داشت و زمينش وقفي بود. ما به اتفاق بچه¬هاي كوچه در آن¬جا بازي مي¬كرديم و آقا مهدي با آن¬كه از اكثر ما كوچكتر بود ولي سردسته بچه¬ها بود و در عين حال هميشه با بچه¬ها رفتاري با ملايمت داشت و همه جذب اخلاق¬شان مي¬شدند.

در مورد تحصيلات شهيد صحبت بفرماييد و اين¬كه از نظر تحصيلات رسمي آموزش و پرورش مدرك¬شان چه بود؟
اخوي تا پاي ديپلم آمدند و موقعي كه معمم بودند، ديپلم¬شان را گرفتند. البته آن موقع رسم نبود كه روحانيون ديپلم بگيرند و معمولاً تحصيلات رسمي آن¬ها تا ششم ابتدايي بود.

شهيد در كدام مدرسه درس خواندند؟
مدرسه توفيق، كه ما هم در همان مدرسه درس مي¬خوانديم. من خودم در دبيرستان تدين درس خواندم، ولي ايشان دبيرستان ديگري مي¬رفتند كه نامش را به ياد ندارم و بعد معمم شدند و يك مقدار در تهران كنار پدر بودند و يك مقدار كنار اخوي ديگرم ـ آقا محمد ـ درس خواندند. بعد به قم رفتند و بين ما يك مقدار فاصله مكاني افتاد.

چه كتاب¬هايي را بيشتر مطالعه مي¬كردند؟
چون در حد اجتهاد بودند، به صورتي بود كه مدارج آن¬جا ـ حوزه ـ را مي¬بايست طي كنند و كتب مربوطه را از نظر بگذرانند، زيرا به سادگي به كسي درجه اجتهاد نمي¬دهند. اخوي در دروس حضرت امام هم شركت مي¬كردند و طبيعي است كه نمي¬توانستند همين طوري در محضر معظمٌ له درس خارج بخوانند، حتماً بايد يك مراحلي را طي مي¬كردند تا به اين مدارج برسند.

شهيد شاه آبادي چند بار دستگير شدند؟
فكر مي¬كنم حدود پنج ـ شش مرتبه¬اي داخل زندان رفتند و برگشتند؛ شمار آن¬ها دقيقاً يادم نيست. شايد بيش از اين تعداد هم بوده اما قطعاً كمتر نيست. اخوي حتي
به اطراف سنندج هم تبعيد شدند.

از فعاليت¬هاي شهيد شاه آبادي در سال¬هاي بعد از انقلاب به ما بگوييد؛ اين¬كه كجاها فعال بودند و علايق¬شان چه بود؟
عرض كنم كه با شروع جنگ ايشان علاقه داشتند به هر صورتي كه شده خودشان را به جبهه برسانند. به محض اين¬كه فراغتي پيدا مي¬كردند، و روزهاي جمعه و تعطيلات، بلافاصله به جبهه مي¬رفتند. بار آخر هم با آقاي مهندس مهدي چمران به جبهه رفتند. به ياد دارم، روز جمعه بود. من در منزل بودم و داشتم آماده مي¬شدم تا بروم به نماز جمعه. ديدم يكي از رفقا زنگ زد و گفت: تسليت مي¬گويم. گفتم براي چه؟ گفت: مگر راديو را گوش نكرديد؟ برادرتان در جبهه شهيد شده است. كه همان روز رفتيم رستم آباد و جنازه را به آن¬جا آوردند و بعد از شست¬وشو و مراسمي ديگر، جنازه را روز شنبه از مقابل مجلس شوراي اسلامي تشييع كرديم و برديم در بهشت زهرا، قطعه شهداي هفتم تير به خاك سپرديم.

از شيوه زندگي شهيد و رفتارشان با خانواده بگوييد.
رفتار شهيد به گونه¬اي بود كه نوع زندگي¬شان، به تمام معنا معنوي و روحاني بود و طوري زندگي مي¬كردند كه با يك فردي كه درآمد متوسطي دارد برابر باشند و اصلاً به صورتي رفتار نمي¬كردند تا ديگران مثلاً بگويند ايشان كه فردي روحاني است، چگونه حاضر شده اين همه پول خرج خودش كند، بلكه به صورتي مقتصدانه، به دور از اسراف و تبذير و در كمال قناعت زندگي خيلي مختصري براي خود ترتيب داده بودند. اخوي مادرشان را هم نزد خود نگه داشته بودند، با وجودي كه مادر شهيد، فردي از پا افتاده بود. البته لازم به ذكر است كه من و شهيد شاه آبادي از مادر سوا بوديم. مادر حاج آقا مهدي كه واقعاً زن پاك و باتقوايي بودند، مدت¬ها در خانه ايشان زندگي مي¬كردند و همسر شهيد هم كه خانمي سيده هستند؛ مادر اخوي را مثل يك بچه تر و خشك مي¬كردند و تا پايان عمر اين مادر، اين كار را انجام دادند و من فكر نمي¬كنم اين كار خانم شهيد، كمتر از كار شهداي صدر اسلام باشد و خداوند ان شاء الله اجر اين دنيا و آن دنيا را به اين خانم مكرمه بدهد و واقعاً آقا سعيد و حميد و بقيه بچه¬ها هميشه مثل پروانه دور اين مادر مي¬گشتند، تا يك وقت كوچكترين ناراحتي براي ايشان به وجود نيايد. فرزندان شهيد بسيار خوب و صالح هستند و خداوند به آن¬ها اجر بدهد.

شما آخرين بار چند روز قبل از شهادت اخوي، ايشان را ديديد؟
ما در سال 1362 ـ يعني بين 15 شهريور 1362 تا 15 مهر ـ با شهيد، همشيره¬ها و اخوي ديگرمان حاج آقا نصرالله در مكه بوديم و تا آن¬جايي كه يادم مي¬آيد، يك بار در كميته رستم آباد براي كاري خدمت حاج آقا مهدي رسيدم و يك بار هم در منزل و بحثي كه شد اين بود كه آقا، شما كه مرتب به جبهه مي¬رويد، نكند خداي ناكرده يك اتفاقي براي¬تان بيفتد. گفتند برادر، من علاقه دارم كه به رزمنده¬ها سر بزنم و اين عزيزان را در برابر اين دشمن عفلقي شارژ كنم و البته ما مي¬دانيم كه دشمن فقط هميني نيست كه داريم با او مي¬جنگيم، ما با تمام دنيا در حال جنگيم و من وظيفه¬ام ايجاب مي¬كند كه بروم به جبهه. پرسيدم پس تكليف بچه¬ها و خانواده چه مي¬شود؟ گفتند اگر هم اتفاقي براي من پيش بيايد خدا بزرگ است و خداوند نسبت به بچه¬هاي شهدا لطف مخصوصي دارد. خلاصه رفتند و آن اتفاق افتاد. ايشان نسبت به فرزندان خواهرزاده¬مان كه همافر بود و شهيد شد ـ شهيد سيد محسن مدرس ـ و دو فرزند دختر از خود باقي گذاشته بود توجهي ويژه داشت و مرتباً به آن¬ها سر مي¬زد و بدون اين¬كه به كسي بگويد به آن¬ها محبت مي-كرد.

خاطرات سفر مكه¬اي را كه در سال 1362 با اخوي بزرگوارتان مشرف شديد براي¬مان تعريف كنيد.
ما در كاروان مستقر بوديم. ايشان در بعثه حضرت امام بودند و با وجودي كه روحاني كاروان ما، اخوي ديگر بنده حاج آقا نصرالله بودند، حاج آقا مهدي نيز گاهي به ما سر مي¬زدند. مخصوصاً در منا و عرفات با هم بوديم و از صحبت¬هايي كه مي¬كردند معلوم بود كه با خلوص نيت كار مي¬كنند. هميشه به من كه اخوي بزرگتر بودم مي¬گفتند: برادر، حالا كه اين¬جا هستيد، سعي كنيد اعمال خود را به صورت كامل و از روي نيت خالص انجام دهيد و در روز ششم كه در آن¬جا اجتماع ايراني¬ها برقرار است، شركت كنيد. متأسفانه من به علت اين¬كه بيماري نقرسم عود كرده بود آن روز نتوانستم شركت كنم، اما همسرم رفته بود و گفتند كه آن جلسه، با وجود مقاومت شرطه¬هاي عربستان سعودي برقرار شد و شهيد شاه آبادي هم با همه تفاصيل با ما همكاري كردند و نگذاشتند از طرف عمال سعودي صدمه¬اي به ما برسد. با همه خوب رفتار مي¬كردند و به هر كس كه برمي-خوردند، لبخند از لب¬شان جدا نبود.

به نظر شما كه به اخوي شهيدتان بسيار نزديك بوديد مهمترين عوامل موفقيت ايشان در چه چيزي نهفته بود؟
خلوص نيت، ايمان و رشد و بالندگي در يك خانواده¬اي كه واقعاً به ائمه اطهار(عج) علاقه داشتند. من به ياد دارم كه هر وقت مرحوم پدرمان مي¬خواستند استخاره بگيرند يا كلام الله مجيد را باز كنند، خداوند متعال را به عصمت حضرت زهرا(س) قسم مي¬دادند. بچه¬هاي شاه آبادي در چنين محيطي بزرگ شدند. من كه قابل نيستم اما همشيره¬ها و اخوي¬هاي من، همه حسن نيت دارند و همه ايمان دارند فكر نمي¬كنم نماز شب¬شان ترك بشود. آن¬ها تربيت شده دامان استاد امام هستند.

شما فكر مي¬كنيد كدام يك از خصوصيات اخوي¬تان بارزتر باشد؟
ايشان آن¬قدر خصوصيات بارز داشت كه نمي¬شود يكي را جدا كرد، چه از نظر خلوص نيت، چه از نظر صفاي باطني، چه از نظر عبادات¬شان. نمي¬شود بين اين¬ها تفاوت قائل شد؛ فكر مي¬كنم همه در يك حد بود. اخلاقيات ايشان به تمامي مورد رضايت همه بود و همگان را به سمت خود جذب مي¬كردند.

در مورد رفتار شهيد شاه آبادي با پدرتان و با يكديگر، صحبت يا خاطره¬اي داريد؟
مي¬دانيد كسي كه به طور كامل به خدا و قرآن و به ائمه اطهار(ع) و به پيغمبر(ص) اعتقاد دارد، به جنت و معاد هم معتقد است. يكي از راه¬هايي كه انسان را به بهشت و قرب الهي مي¬رساند، محبت به والدين است. مثلاً كه هرگاه پدرم حرف مي¬زدند محال بود كه من به چشم¬هاي ايشان نگاه كنم و مسلماً برادرم بيش از من اين نكات را رعايت مي¬كردند. همچنين مطلقاً هيچ¬گاه به ياد ندارم كه ابوي ما، بچه¬ها را بدون لفظ «آقا» صدا كنند و اين احترامي كه پدر به بچه¬ها مي¬كردند بين ماها نيز متداول بود. به علاوه خودم هم به ياد ندارم نزد پدرم با صداي بلند حرف زده باشم. من كه ابتداي مصاحبه گفتم گندم خوردم و معمم نشدم، اين احترام را مي¬گذاشتم و مسلماً كسي كه روحاني است جانب اين احترام را بيشتر نگه مي¬دارد. اخوي به خصوص به خانم¬شان نيز خيلي احترام مي¬گذاشتند و يكي از خصوصياتي كه پدر ما داشتند اين بود كه همه دامادها و عروس¬هاي-شان را خيلي دوست داشتند.
بين ما برادرها نيز به جز احترام، چيز ديگري نبود. هر چند از لحاظ مادري جدا بوديم ولي به هيچ وجه در برابر هم نايستاديم و غير از احترام و محبت هيچ عملي انجام نداديم و اين، نتيجه بزرگ شدن در دامان پدر و مادري متدين بود. به خصوص پدري كه حضرت امام در مورد ايشان مي¬فرمايند: استاد عزيزم روحي فداه.

يكي از ويژگي¬هاي بارز علما، اهميت دادن به مسأله امر به معروف و نهي منكر است. آيا در اين باره خاطره¬اي از شهيد داريد؟
بله، ايشان يك بار خود بنده را امر به معروف كردند. يك زماني به قول معروف، ريش مدل پرفسوري داشتم. به من گفتند: «برادر، ريش¬هايت را كه نزده¬اي، اين مقدارش را هم نزن.» و من چون سيستم كاري¬ام طوري بود كه خارج از كشور هم مي¬رفتم، از اين لحاظ كه حفظ شؤونات اسلامي را كرده باشم ريشم را مدل مي¬دادم، اما بعد از فرمايش ايشان، ديگر ريش مدل¬دار نگذاشتم. هر قدر هم كه خانمم مي¬گفت: بابا من و تو كه با هم ازدواج كرديم آن موقع چنان ريشي داشتي، حالا چرا اين طوري شده¬اي؟! ولي توصية برادرم واقعاً در من اثر كرده بود، با آن¬كه چند سال هم از ايشان بزرگتر بودم.

از عشق و علاقه ايشان به حضرت امام زياد شنيده¬ايم. خوب است از زبان شما هم در اين خصوص بشنويم.
آن عشق و علاقه¬اي كه شهيد به حضرت امام داشتند دو جانبه بود. چون امام به پدر ما خيلي علاقه داشتند و همان طور كه گفتم ايشان در تفسير سوره حمد و ديگر تأليفات خود، بعد از اسم پدر ما گفتند: «روحي له الفداء» و اين علاقه همواره دوجانبه بود. به جز اين¬ها، حضرت امام يك ويژگي منحصر به خودشان هم داشتند، يك غيرت و يك حميتي كه افراد ديگر را به شدت جذب مي¬كردند. يك خصوصيت ديگر امام نيز ساده بودن و ساده زندگي كردن بود. حضرت امام در صحبت¬ها و سخنراني¬هاي¬شان طوري صحبت مي¬كردند كه افراد كم¬سواد يا بي¬سواد هم از كلام ايشان لذت مي¬بردند. ما هم كه در خانواده¬اي بوديم كه به حضرت امام علاقه قلبي داشتيم. در نزد مرحوم شهيد شاه آبادي ـ به اين خاطر كه پدرشان استاد امام بوده و خودشان شاگرد امام بودند ـ به قول معروف اين علاقه دو چندان بود. اين علاقه به حدي بود كه افرادي كه محضر مبارك حضرت امام را درك نكرده¬اند نمي¬توانند به خوبي آن را تحليل كنند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده