تعبير خواب پيرمرد
شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۲۳
نيروهاي گردان حضرت يا رسول ا... به فرماندهي سردار شهيد حاج بصير آماده عمليات به پاسگاه ابوذر بودند(عمليات قدس 1 ). قبل از حركت، تمام نيروها به وظايف خود در عمليات توجيح شدند و قرار شد چند نفري به عنوان چادربان در منطقه بمانند. يك دفعه رو به من كرد و گفت: به حاجي بگو من ديشب خواب مادرم (حضرت زهرا(س)) را ديدم و حتماً بايستي در اين عمليات شركت كنم.
وقتي به حاجي گفتم، او دوباره گفت كه فرمانش اطاعت شود و من هم ابلاغ حاجي را براي بار دوم به پيرمرد سيد رساندم، ولي با چشمان اشك آلود رو به من كرد و گفت: اگر شما مرا نبريد، روز قيامت پيش جدم (فاطمه زهرا(س)) شكايت شما و حاجي را مي كنم. من كه روحيه اش را اين گونه ديدم، دوباره پيش حاجي رفتم وجريان را دوباره بازگو كردم. ولي باز حاجي قبول نكرد كه او را به خط مقدم ببريم. پيرمرد سيد پيش حاجي رفت و گفت: تو را به خدا و به پهلوي شكسته مادرم قسم مي دهم كه مرا با خودتان ببريد. او دوباره رو به حاج حسين كرد و ادامه داد: من با شما شرط مي بندم قبل از عمليات، رمز عمليات را به شما بگويم واگر ديديد رمز عمليات شما با گفتار من يكي است، مرا با خودتان ببريد. حاجي فهميد كه جرياني پشت اصرار سيد بزرگوار وجود دارد و قبول كرد. سيد رمز عمليات را چند ساعت قبل از عمليات به حاجي گفت كه اتفاقا درست بود. حاجي بعد از پايان رمز عمليات، با چشمان اشك آلود آن سيد بزرگوار را در آغوش گرفت. چند لحظه با يكديگر خلوت كردند. آن پيرمرد اولين شهيد گردان در اين عمليات بود. گلوله دشمن بر پيشاني پينه بسته او اصابت كرد و بسوي مادرش بي بي فاطمه زهرا (س) شتافت. آنجا فهميدم كه دليل اصرارش چيست.
راوي: شعبان محمديان، همرزم شهيد
نظر شما