خاطراتي از امير سپاه اسلام سپهبد صياد شيرازي

مرحوم حجت الاسلام والمسلمين استاد علي دواني

چند سال پيش با دعوت برادران عقيدتي سياسي دفتر فرماندهي كل نيروهاي مسلح براي سخنراني در يكي از مناسبت هاي مذهبي دعوت شدم. در آنجا به برادر سردار سرلشكر فيروزآبادي پيشنهاد كردم كلاسي كوتاه مدت تشكيل دهند كه من طي جلسات، آن دورنمائي از جنگ هاي صدر اسلام را كه در زمان رسول خدا(ص) و خلافت اميرالمؤمنين(ع) به وقوع پيوسته است، در دفتر فرماندهي كل ستاد مشترك نيروهاي مسلح براي فرماندهان رده بالاي نيروهاي مسلح كه در آن دفتر بودند، شرح بدهم و افزودم دريغم مي¬آيد كه فرماندهان نيروهاي مسلح در جمهوري اسلامي ايران از آن بي خبر باشند.
سردار سرلشكر فيروزآبادي حسن استقبال نمودند و اين كلاس در مدت 15 روز، در صبح هاي ماه رمضان تشكيل شد. نوار ويدئويي آن هم گرفته شد و در دفتر آقاي مهندس چمران است.
در آن جلسات از جمله دو تذكر را دادم كه هميشه هم آن را به تمام رزمندگان جبهه هاي حق بر ضد باطل و هشت سال دفاع مقدس اعم از ارتش و سپاه و بسيج در كلاس ها يا سخنراني هايم يادآور شده ام.

آن دو تذكر يكي اين است كه به جاست فرماندهان و افسران نيروهاي مسلح از فلسفه جنگ و جهاد در اسلام و جنگ¬هاي زمان پيغمبر (ص) و خلافت اميرالمومنين(ع) با خبر باشند و علل و نتايج آن را بدانند و ديگر اين كه سعي كنند خاطرات خود را از لحظه¬اي كه به جبهه رفته¬اند تا زماني كه توانسته¬اند بروند يا جنگ تمام شده است، يا بنويسند و يا در چندين نوار به هر زباني كه دارند بيان كنند و به يادگار بگذارند و حتي مركزي باشد كه با اعلان قبلي، همه آنها را در آن نگاهداري كنند تا براي مراجعه طالبان و محققان و كساني كه مي¬خواهند پيرامون هشت سال دفاع مقدس تحقيق كنند و تاريخ رزمي آن را بنويسند، منبع پرارزشي باشد.
اين را پيش تر به تيمسار شهيد صياد شيرازي، جانشين فرماندهي كل، يادآور شدم؛ از جمله گفتم خيلي به جاست كساني باشند كه تاريخ جنگ هاي صدر اسلام را بگويند. تيمسار صياد شيرازي اين درس¬ها را در جلسات سخنراني كه گاهي در مساجد و مجالس، چه براي نيروهاي مسلح و چه براي عموم مردم داشت، بيان كرده بود و چند ماه بعد گفت در دو جلسه سخنراني، جنگ بدر و احد را آن طور كه شما مي¬خواستي شرح دادم، خيلي مؤثر واقع شد.

راجع به نوشتن خاطرات هم پس از تأكيدات پياپي، بنا شد بعضي روزها طرف عصر به دفتر تيمسار بروم، ايشان بيان كنند و بنده مستمع باشم.

در اولين جلسه كه حدود سه ساعت طول كشيد، تيمسار شهيد سخن خود را طبق معمول با خضوع و خشوع هر چه تمام تر با بسم¬ الله و خواندن دعا و توسل به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه آغاز كرد واز روي موادي كه يادداشت كرده بود، خاطرات خود را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و زماني كه در اصفهان به عنوان افسري از ارتش شاه خدمت و اعلاميه هاي امام خميني را توسط دوستان خود پخش مي كرد و جمعي از آنها را با خود همراه كرده بود، تا آغاز جنگ تحميلي و دوران بني صدر خائن شرح داد.
در پايان گفتم تيمسار بسيار جالب بود، ولي كاش ضبط صوت بود كه اين خاطرات را ضبط مي كرد و باز هم تأكيد كردم خاطرات شما با مسئوليت هايي كه داشته ايد و داريد، بسيار مهمند و حتماً بايد گفته و نوشته و چاپ و منتشر شوند. در تماس هاي تلفني و ملاقات هاي بعدي هم تأكيد زياد كردم. در آن روز، آن عبد صالح خداوند و قهرمان دوران جنگ تحميلي ابرقدرت ها، از جمله از محاصره اش با جمعي ديگر در كردستان توسط ضد انقلاب كه در آخرين لحظه نااميدي با رسيدن سردار رشيد دكتر چمران به منطقه نجات يافته بودند، ياد ¬كرد و ¬گفت شنيدن خبر آمدن وزير دفاع، دكتر چمران، به كردستان چگونه مايه اميدواري و نيرو گرفتن ما و فرار ضد انقلاب شد.
از قهرماني خودش در ايام دفاع مقدس و زماني كه فرماندهي نيروي زميني ارتش داشت، اطلاعات زيادي داشتم كه بعضي را توسط ديگران در جرايد خوانده و بعضي را هم شنيده بودم. خود آن شهيد راه حق، قسمت هايي از آنها را طي سخنراني هايش در همان ايام جنگ در مجالس و مساجد، و گاهي بعدها در سيماي جمهوري اسلامي ايران بيان ¬كرد.

نمي دانم سرانجام تيمسار شهيد مجموعه خاطراتش را درست و منظم نوشت و در نوار بيان كرد يا نه. به جاست كه پي جويي شود كه اگر گفته و نوشته است، همه را پياده و براي چاپ آماده كنند وگرنه دفترجناب آقاي مهندس چمران، زير نظر مستقيم ايشان اين كار را بكنند. اگرهم تيمسار شهيد براثر مشاغل زياد نتوانسته خاطراتش را بگويد و بنويسد، آنچه را آن امير سپاه اسلام در طول اين مدت در سخنراني ها و مصاحبه هايش گفته، چاپ و منتظر سازند كه از آن سردار بزرگ به يادگار بماند و يادش و كارش الگويي براي آيندگان باشد.
يكي از جهاتي كه آن امير سپاه اسلام يادداشت خاطرات خود در طول دفاع مقدس را دنبال نمي كرد اين بود كه مي خواست كارهايش را با موضع گيري هاي پيغمبر اكرم (ص) و حضرت اميرالمؤمنين (ع) هماهنگ سازد. بارها مي گفت: «اگر شما همكاري كنيد كه آنچه را ما انجام داده ايم با تاكتيك هاي رزمي صدر اسلام هماهنگ شود، آن وقت خاطرات من ارزش نوشتن دارد والا صرف نوشتن خاطرات چه ارزشي دارد؟»

من به آن عبد صالح خداوند عرض مي¬كردم، «اول شما خاطرات را بنويسيد و بعد من آنچه را در آن زمينه ها از تاريخ صدر اسلام سراغ دارم مي¬نويسم و تقديم مي كنم تا خودتان با بينش رزمي كه داريد هماهنگ كنيد.»
روزي تلفني كرد و گفت، «فردا مي آيم و شما را مي برم به دانشگاه افسري ارتش. بعد از درس من شما جنگ خندق (احزاب) را به تفصيل شرح بدهيد تا از نوار پياده كنند و بدهيم چاپ كنند، هم به دانشجويان بدهيم و هم به يادگار به عنوان نمونه كار پيغمبر(ص) در دفاع از كيان اسلام در آرشيو دانشگاه نگاهداري شود.»
تيمسار شهيد توضيح داد كه توجه داشته باشم كه دانشجويان با فرماندهان در جلسه حضور دارند و مدت صحبت من يك ساعت است بعد هم طي يادداشتي تفصيل آن دعوت و كار خود را در درس هايش و كاري را كه بنده بايد انجام دهم براي من فرستادند. به جاست كه عيناً در اينجا بياورم و حتي دستخط خود آن فرمانده عاليقدر در روزنامه چاپ شود.

*******
باسمه تعالي

يادداشت 1/2/76
سرور ارجمند، استاد عاليقدر جناب حجه الاسلام والمسلمين حاج آقاي دواني
با اهداء سلام و تشكر قلبي از محبت هاي شما، پيرو مذاكرات تلفني و دعوت از جنابعالي، براي ارائه آموزش تاريخ اسلام به استحضار مي رساند:

1ـ مستمعين حضرتعالي حدود 600 نفر از دانشجويان سال هاي سوم و چهارم دانشگاه افسري «امام علي(ع)» نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي مي باشند كه همراه با فرماندهان خود در جلسه حضور دارند.

2ـ سلسله درس هايي كه اينجانب براي دانشجويان داشته ام (حدود دو سال) هفتگي ـ هر هفته ـ 5/1 ساعت ارائه آموزش تجربيات نبردهاي رزمندگان اسلام با ضد انقلاب در كردستان و دشمن متجاوز در جنگ تحميلي مي باشد كه بخش كردستان در سال تحصيلي گذشته به پايان رسيد و در سال جاري نبردهاي مهم جنگ تحميلي را آغاز كرده ايم كه بخش عمليات «طريق¬القدس» ، «فتح ¬بستان» به پايان رسيد و هم اكنون در مبحث عمليات «فتح¬المبين» مي باشيم كه احتمالاً تا آخر سال تحصيلي به طول خواهد انجاميد.

3ـ فرصت مناسبي بود كه در مقدمه هر جلسه بحثي را تحت عنوان «منش فرماندهي» به مدت 30 دقيقه داشته باشم و در آن نكات مهم «فرماندهي بر يگان هاي نظامي» را برايشان يادآور شدم.

4ـ از منابعي كه مناسب ديدم كتاب «مديريت و فرماندهي در اسلام» نوشته آيت الله مكارم شيرازي بود كه به ده مسئوليت و وظيفه مدير و فرمانده پرداخته و تاكنون هفت مبحث آن را ارائه كرده ام و هم اكنون در هشتمين مبحث يعني «جمع آوري اطلاعات و آمار» مي باشم. در اين مبحث از مواردي كه در زمان پيامبر اكرم(ص) رخ داده بود، بهر ه اي برده ايم و هم اكنون مي خواهم بهره وافر را از صحنه «جنگ احزاب» كه مقطعي سرنوشت ساز در تاريخ اسلام بوده است ببريم.

5ـ اين توفيق الهي بود كه بهترين استاد را انتخاب كنيم و از آن توفيق بالاتر، حضرتعالي بپذيريد كه همگي ما را در اين مبحث مستفيض گردانيد. انشاءالله كه خداوند به همه ما لياقت دهد كه حداكثر بهره را از محضر آن استاد ارزشمند ببريم.
زمان ارائه يك ساعت بوده و به اين جانب رخصت داديد كه در مقدمه تلاوت ارائه مقدماتي خودم را داشته باشم و سپس با دعوت از حضرتعالي، ارائه انجام پذيرد.

1ـ پيوست يادداشت هفتگي اين جانب براي دانشجويان كه خلاصه اي از موضوع را دارد.
2ـ يك جلد كتاب «مديريت و فرماندهي در اسلام» كه از صفحه 106 الي 127 مورد نظر ماست.
ومن الله التوفيق
ارادتمند و دعاگوي شما
سرباز كوچك اسلام سرتيپ علي صياد شيرازي
امضاء 1/2/76


روز موعود صبح زود تيمسار شهيد به نفس نفس به منزل ما آمد و زنگ زد در را گشودم. ديدم سرباز راننده پشت فرمان است و خود پياده شده و زنگ را به صدا درآورده¬ است.
اتفاقاً روز قبل ما خانه تكاني داشتيم و چند كيسه آت ¬و آشغال را دم در گذاشته بودند كه رفتگرها ببرند و جلوي خانه يك منظره ناخوشايندي داشت، ولي با اين وصف آن مالك اشتر زمان، با عظمت روحي كه داشت، با لباس نظامي و بدون توجه به رهگذران ايستاده و منتظر بيرون آمدن اين خاكسار بود. بيرون آمدم و خيلي معذرت خواستم و گفتم تيمسار لازم نبود خودتان تشريف بياوريد. سرباز راننده را مي فرستاديد و من مي آمدم و انجام وظيفه مي كردم.

در دانشگاه هم تيمسار شهيد پس از نيم ساعت درس خود، مرا معرفي كرد و با همان منش اسلامي خود فرمود كه خودم رفتم منزل استاد و ايشان را آوردم و اينك سرگذشت جنگ سرنوشت ساز «احزاب» را از زبان ايشان بشنويد.
من هم به مدت يك ساعت جنگ احزاب را شرح دادم. ده روز بعد تيمسار شهيد، پياده شده سخنراني مرا فرستاد و طي ياداشت كوچكي نوشته بود كه آن را چك و اصلاح كنم تا چاپ و منتشر كنند.
تيمسار شهيد سپهبد صياد شيرازي در صدد بود كه براي نظام دفاعي اسلام و درس هايي را كه در اين خصوص داشت، حتي¬الامكان و تا جائي كه مي¬توانست مأخذي از آيات قرآني و احاديث اسلامي پيدا كند و با سيستم دفاعي معمول در جهان سوم هماهنگ سازد.
در كلاس درسش در دانشكده فرماندهي و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي «دافوس» و در دانشگاه افسري ارتش «امام علي(ع)» كاملاً مراقب بود كه اين هدف را دنبال كند، به اين معني كه ضمن تدريس دروني نظام و فنون رزمي، به نحوي آن را با آنچه پيغمبر(ص) و علي(ع) در جنگ ها معمول مي داشتند، وفق دهد.

روزي اطلاع داد كه دو سه روز ديگر مي خواهم دانشجويان دانشگاه افسري را به جبهه جنوب ببرم و آنچه را كه درس گفته ام، با آنچه در زمان جنگ در آنها معمول داشته ايم، به آنها ارائه دهم، و افزود كه من اين را همه ساله معمول مي دارم، حال شما هم مواردي را به اختصار از تاكتيك هاي رزمي پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهماالسلام بنويسيد و به من برسانيد.
بيست و شش نكته را نوشتم و طرف عصر به دفترش بردم. ضمن تشكر فراوان كه شيوه مرضيه آن فرمانده عالي¬مقام بود، يك به يك آن را خواند و اگر نيازي به توضيح داشت به عرضشان رساندم. مقيد بود كه اعراب آيات و روايات را بگذارد و آنها را درست بخواند. تيمسار شهيد چند روز بعد تلفني فرمود دانشجويان را به جبهه بردم و هدفي كه داشتم به خوبي انجام گرفت. فوق العاده در دانشجويان اثر بخشيد و افزود كه هر كدام از نكاتي را كه يادداشت كرده بوديد و به كار مي بستم، مي گفتم اين نكته را از فلاني دارم. گفتم، «تيمسار لزومي نداشت از من نام ببريد.» فرمود، «نه، بايد دانشجويان رسم امانتداري و اداي حق را بدانند، چون اگر نام نمي بردم مي دانستند كه اطلاع از اين نكات مهم تاريخ اسلام كار من نيست و بايد از جائي يا از كسي گرفته باشم، پس چه بهتر كه هم مأخذ را نقل كنم و هم اداي دين كرده باشم.»

حق¬شناسي و خضوع و فروتني آن امير سرفراز اسلام كم نظير بود. با روي خوش و لبان خندان تشكر و قدرداني مي كرد، به طوري كه طرف احساس خجلت مي نمود، گاهي مي گفتم، «تيمسار؟ مگر چه كرده ايم؟»
شب اول هر ماه، تيمسار شهيد در منزل خود مجلس وعظ داشت. معمولاً يكي از آقايان روحانيون به نوبت دعوت مي شد كه سه ربع ساعت تا قبل از اذان مغرب پيرامون مسائل اخلاقي سخنراني كند و بعد نماز جماعت برگزار مي¬شد. اغلب اوقات هم پيشنماز حاج آقا رحماني چيذري، پدر دو شهيد بود كه خود هم از افراد باسابقه در انقلاب اسلامي و مورد احترام همگان است.
شركت¬كنندگان در اين مجلس هم بعضي از رجال كشوري و لشكري وافراد خاندان شهدا بودند. من هم با دعوت تيمسار، چند بار با سخنراني انجام وظيفه كردم. مجلس با حالي بود. شركت كنندگان هم با خضوع خاصي در آن حضور مي يافتند. غير از استماع مواعظ و نماز جماعت و گاهي دعاي كميل، سخني در ميان نبود. خانه تيمسار شهيد ساده بود و سادگي زندگي تيمسار جانشين فرماندهي كل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران رانشان مي داد. مجلس روضه در زيرزمين خانه برگزار مي¬شد كه درواقع حسينيه بود. در اتاق كوچك مجاور آن كمدي ساده با لباس رسمي تيمسار شهيد جلب توجه مي كرد. تيمسار همان جا لباس عوض مي كرد و دفتر كارش هم بود. طبقه بالا هم سالني كوچك گويا داراي يك يا دو اتاق بود. همسايگان ديده بودند كه در روزهاي اول ماه كه تيمسار شهيد طرف عصر روضه داشته، شخصي در بيرون خانه در حالي كه چفيه¬اي به سر و صورت بسته بود، جلوي در ورودي را جارو مي كند و آب مي پاشد. بعد متوجه مي شوند كه خود سپهبد صياد شيرازي است. تيمسار راننده خصوصي نداشت و هرگاه راننده بود، سربازي بوده كه با وسيله اداري تيمسار را به دفتر كارش يا جلساتي كه مي بايد شركت كند، يا دانشگاه براي تدريس مي برد. در اوقات ديگر تيمسار خود پشت فرمان اتومبيلش مي نشست و بچه¬ها را به دبستان و دبيرستان مي برد، يا براي خريد مي رفت.
راستي كه تيمسار شهيد اصلاًدر فكر مال و منال و زندگي مرفه نبود. با همه مشقت و مشكلاتي كه داشت، فكر و ذكرش متوجه وظيفه و عبادت و اداي به موقع فرائض ديني و تكاليف مذهبي بود.
در مسافرت ها به هر شهري كه مي¬رفت از روحاني قابل شهر ديدن مي كرد و از او بهره هاي معنوي مي گرفت. با بيشتر روحانيون ارتباط داشت و همه را براي شناختن خدا و بهره وري معنوي مي خواست. در فكر جاه و مقام نبود. از صبح زود تا پاسي از شب، و گاهي تا ساعت ها در دفتر كارش در ستاد مشترك بود. ملاقات ما هم با آن سردار سرفراز اسلام در وقت غير اداري و بعد از ظهرها در دفتر كارش صورت مي گرفت.

بيشتر سخن او از جبهه و دفاع مقدس و توجه به وظائف سربازي اش بود. اگر سخن مي گفت از اطاعت رهبري و انجام وظايفي بود كه به عهده داشت. سرباز و به قول خودش «سرباز كوچك اسلام» بود. براي آن سردار دلاور بعد از انجام فرائض ديني و وظائفي كه به عهده داشت، چيزي از شركت در جلسات ديني، درس اخلاقي كه يكي از روحانيون تدريس مي كرد و ارتباط با علما و خانواده شهدا و نماز جمعه و نماز جماعت بهتر نبود. اگر كار لازم اداري نداشت ، نماز جمعه را ترك نمي كرد و خود و دو فرزندش را اغلب در صف نمازجمعه مي ديدي، آن هم نه در جائي كه چشمگير باشد، بلكه به صورت ساده و در كناري و بدون لباس نظامي.
هميشه با وضو بود، حتي براي انجام كار اداري كه آن را هم يك وظيفه ديني مي دانست، وضو مي گرفت. هميشه معطر بود، حتي درماه مبارك رمضان، مقيد بود مقداري گلاب در دهان بگرداند ودر برخوردها دهانش كه روزه دار بود، بوي عطر مي داد. توجه خاصي به بهداشت و نظافت داشت. موقعي كه در كوچه يا خيابان يك فرد روحاني را مي ديد كه منتظر وسيله است، چه خود راننده بود يا در كنار سرباز راننده اش بود، اغلب پياده مي شد، و روحاني منتظر را سوار مي كرد. خودش در وسيله را باز مي كرد و او را سوار مي نمود و در را مي بست و بعد سوار مي شد.
هميشه در سخن از جبهه وايام جنگ تحميلي، رهنمودهاي امام را كه به خود او داده بودند، يا به ديگري از فرماندهان يا در سخنانش ايراد كرده بودند، آويزه گوش داشت. آنها را از حفظ كرده بود و به عنوان شاهد گفتارش يا اساس كارش بازگو مي كرد، و با چه ادب و احترامي امام و رهنمودهاي رزمي و ديني آن حضرت و مقام معظم رهبري، براي آن امير سرفراز سپاه اسلام همه چيز بود. نام آن دو بزرگوار را كه به زبان مي آورد، گوئي با تمام وجود اداي احترام مي كند. چنانكه گاهي مي ديدي گوئي به آن بزرگواران سلام نظامي مي دهد.
بالاتر از آنها، احترام خاصي بود كه براي پيغمبر و امامان عاليمقام عليهم¬السلام داشت، مخصوصاً مولي اميرالمؤمنين علي¬(ع). گويا سال گذشته يا دو سال پيش بود كه كتاب كوچك «علي (ع) چهره درخشان اسلام» را به مناسبت تقارن ولادت آن حضرت در روز 13 ماه رجب امضاء كردم و برايش فرستادم با وصول آن زنگ زد كه از اين كتاب پانصد يا هزار جلد (ترديد از من است) لازم داريم كه روز 13 به افراد اهدا كنيم، از كجا بايد خريداري كنيم.
گفتم تيمسار از شعب نشر آن بخواهيد. به دو شعبه نشر در تهران مراجعه شده بود، معلوم شد موجودي نداشته اند. مجدداً زنگ زد كه بايد حتماً اين را به دست بياوريم. بهترين كادو است كه در روز تولد مولا به افراد مي دهم، مختصر و مفيد و آموزنده و انسان¬ساز است. گفتم تيمسار بايد از قم و مركز نشرش (انتشارات جامعه مدرسين) به دست آورد، ولي حالا عصر روز پنج¬شنبه و فردا هم جمعه و تعطيل است. فرمود همين الان سرباز مي فرستم قم، فردا صبح زود آن را بياورد كه براي ساعت 10 برسد.
گفتم يك راه دارد و آن اين كه به حجه الاسلام آقاي فاكر اطلاع بدهيم كه تيمسار اين كتاب را لازم دارند و ايشان دستور بدهند صبح زود در انبار را باز كنند و كتاب را اگر هست در اختيار سرباز قرار بدهند و همين كار را هم كرديم.
فكر كنيد عشق و علاقه تيمسار شهيد به مولاي متقيان (ع) چقدر بود كه مي خواست هر طور شده آن جزوه كه دورنمائي از شخصيت والاي اميرالمؤمنين(ع) را از گفتار اين ابي الحديد معتزلي دانشمند بزرگ عامه ترسيم كرده بود، در روز ولادت آن حضرت به دست افسران و سربازانش برسد.
در روز تشييع پر شكوه جنازه اش كه بر روي دست هزاران نفر از ارتشي و عامه مردم با چه سوز و گداز و ناله و فريادي حمل مي شد، در ميان سيل جمعيت از جمله رسيدم به حاجي آقاي رحماني كه گفتم پدر رزمنده دو شهيد وامام جماعت روز اول هر ماه در خانه تيمسار شهيد بود و نكاتي از اخلاق برجسته آن شهيد بزرگوار را بازگو ¬كرديم. از جمله گفتم ببينيد خانه تيمسار شهيد در فرمانيه، دانشگاه افسري در خيابان امام خميني، خانه ما واقع در سعادت¬آباد است، تيمسار مي توانست به من بگويد وسيله مي فرستيم. شما براي سخنراني بيائيد دانشگاه. يا اتومبيل خودم را مي فرستم شما را بياورد، ولي آن افسر شرافتمند كه اخلاق اسلامي در تمام تاروپود وجودش ريشه دوانيده بود، خودش آمد در منزل ما، پياده شد و زنگ در خانه ما را به صدا درآورد، درحالي كه سرباز راننده¬اش پشت فرمان نشسته بود، بعد هم در كلاس درس خطاب به دانشجويان گفت خودم رفتم و استاد را آوردم، اين همه بزرگواري؟
بارها مي شد كه صبح زود زنگ در را مي زدند وقتي در را باز مي كرديم مي ديديم تيمسار است، كه رفته است نان خريده و براي ما آورده است. آن هم كي، جانشين فرماندهي كل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران.
جاويد بهشت جاي بادش
جا در حرم خداي بادش
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده