دوشنبه, ۰۱ اسفند ۱۳۹۰ ساعت ۰۶:۰۱

يكي از مجروحان عمليات والفجر هشت را به بيمارستاني در شيراز مي آورند. وي حافظه اش را از دست داده است و كسي را به خاطر نمي آورد، تا جايي كه حتي اسم خود را نيز فراموش كرده است. پرستاران براي كمك به مجروح نامهاي مختلف را مي گويند تا شايد به يكي عكس العمل نشان دهد. با گفتن اسم ابوالفضل شروع به سينه زدن مي كند و اطرافيان گمان مي كنند كه نام وي ابوالفضل است.
يكي از دوستان مجروح بر حسب اتفاق او را در بيمارستان مي بيند. پرستاران به او مي گويند: در عمليات حافظه اش را از دست مي دهد و هيچ شناختي نسبت به او ندارند و فقط مي دانند كه نامش ابوالفضل است. دوست مجروح مي گويد كه نام او ابوالفضل نيست، عباس است؛ عباس مجازي.
پرستاران مي گويند: از آنجايي كه او به هيچ اسمي جز ابوالفضل عكس العمل نشان نمي دهد و شروع به سينه زدن مي كند تصور مي كنند كه نامش ابوالفضل است.
عباس ميان دار هيأت است و در هيأت ها آنقدر ابوالفضل ابوالفضل مي گويد و به سينه مي زند كه از حال مي رود. به همين خاطر اين نام ملكه ذهنش مي شود و با وجود فراموش كردن همه چيز با شنيدن نام ابوالفضل شروع به سينه زدن مي كند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده