چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۶:۵۵

برادر شهيد ستاريان در يكي از سفرهاي خود به عتبات عاليات، به پابوس آقا امام جواد الائمه عليه السلام مي رود. در حال زيارت با يك عراقي روبرو مي شود كه درخواست مي كند، درباره مسئلۀ مهمي با ايشان صحبت كند. او مي گويد: چندين سال است، غمي در دل دارد و از آقا امام جواد عليه السلام خواسته است تا وي را از اين غم نجات دهند و حال كه شنيده است كارواني از اصفهان براي زيارت به اينجا آمده، تصميم مي گيرد مسئول گروه را ببيند و راز خود را با او در ميان بگذارد.
او مي گويد زمان جنگ ميان ايران و عراق به عنوان سرباز عازم جبهه مي شود. در يكي از نبردها، نيروهاي عراقي در محلي به نام «ام الرصاص» مستقر مي شوند. در «عمليات كربلاي 4» منافقين اطلاعات لشكر را به عراقيها مي دهند و آنان به محل استقرار نيروهاي ايراني مي روند و سريعاً به غارت آنجا مي پردازند. ايرانيها در اين برخورد تلفات زيادي متحمل مي شوند. نزديك صبح وقتي سرباز عراقي در حال عبور كردن از ميان شهداي ايرانيست، متوجه پيكري مي شود كه بوي عطر عجيبي مي دهد. وقتي بالاي سر شهيد مي رود، شروع به لرزيدن مي كند. خم مي شود و محتويات داخل جيبش را در مي آورد. بر روي يك كاغذ نام شهيد نوشته شده است: «سيد حميد».
وقتي متوجه مي شود، آن شهيد سيد است، تحت تأثير قرار مي گيرد و دور از چشم مسئولين او را در همان محل دفن مي كند و يك نشاني براي مزار شهيد تعيين مي كند. سپس كاغذ حاوي مشخصات شهيد را نگاه مي دارد تا شايد بتواند اقوامش را پيدا كند.
همان كاغذ مشخصات را به آقاي ستاريان نشان مي دهد و هر دو بر سر مزار آن شهيد كه در مسير صعب العبوريست، مي روند.
آقاي ستاريان بعد از بازگشت به اصفهان، موضوع را با حاج آقاي قريشي، در بنياد شهيد در ميان مي گذارد. سه هفته بعد برادر شهيد «سيد حميد» به محل كار آقاي ستاريان مي رود و ايشان را به آغوش مي گيرد و به سبب لطفشان از ايشان تشكر مي كند و مي گويد: آنان نيز از امام جواد عليه السلام و امام موسي بن جعفر خواسته بودند تا پيكر برادرشان به وطن بازگردد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده