چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۴۷

ساعت 2 نيمه شب است. استوار علي محمودي براي بازديد از وضعيت انضباطي سربازان به يكي از آسايشگاه ها مي رود. جلوي يكي از تخت ها يك جفت پوتين واكس نشده را مي بيند. جلو رفته و با صداي بلند در حالي كه محكم پتو را از روي سرباز كنار مي زند مي گويد: چرا پوتين هايت را واكس نزده اي؟
سرباز يكدفعه از خواب مي پرد، بر روي تخت مي نشيند و همان طور كه سرش را پايين انداخته، عذرخواهي مي كند و مي گويد كه ديروقت از منطقه جنوب به پايگاه رسيده و چون خانواده اش به شهرستان رفته اند براي اينكه مزاحم كسي نشود، به آسايشگاه آمده و وقتي همه را در خواب ديده، نتوانسته واكس را پيدا كند. استوار احساس مي كند، صدا بسيار آشناست. وقتي دقت مي كند متوجه مي شود كه ايشان سرهنگ بابايي فرمانده پايگاه هستند. استوار با ناراحتي بسيار از ايشان عذرخواهي مي كند ولي شهيد بابايي با گشاده رويي مي گويد:
برادرجان! شما به وظيفه خود عمل كرده ايد. من هم بيشتر از هر كسي خود را موظف به رعايت مقررات مي دانم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده