چهارشنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۰ ساعت ۰۵:۴۳

رسول ملاقلي پور مي داند كه پل خرمشهر قرار است توسط تيپ 22 خرمشهر آزاد شود. به همين خاطر وارد آن تيپ مي شود. تعدادي از بچه هاي تيپ بدر در حال سينه زني هستند و عكاس در بين آنها از مراسمشان عكس مي گيرد. وقتي بچه هاي ديگر از عكاس درخواست مي كنند تا عكس آنها را هم بيندازد، او ممانعت كرده و از آنها مي خواهد به واحد خودشان بروند.
بچه ها بغض كرده به واحد باز مي گردند. در بين آنها پسربچه اي 15 ساله به نام عباس است كه در يتيم خانه بزرگ شده است. او بيشتر از بقيه مشتاق است تا عكس يادگاري بيندازد. رسول كه هميشه دوربين دوپر8 و يك دوربين عكاسي به همراه دارد، با ديدن عباس دوربين خود را از كوله پشتي اش درمي آورد و تا مي خواهد عكس بگيرد يكدفعه متوجه مي شود، فراموش كرده از اهواز نگاتيو بخرد. براي اينكه دل عباس را نشكند با دوربين خالي شروع به گرفتن عكس مي كند. بچه هاي ديگر كه در حال رفتن به سمت كاميون هاي 10 تن هستند با ديدن رسول و دوربينش، از او مي خواهند تا عكس آنها را هم بيندازد. رسول تا آخرين لحظه جرأت نمي كند حقيقت را به بچه ها بگويد.
بچه ها از او آدرس خانه اش را مي پرسند تا بعداً بروند و عكس هايشان را بگيرند؛ اما رسول كه عكسي نگرفته است، به ذهنش مي رسد كه خودش آدرس بچه ها را بگيرد. در منطقه اي كه بچه ها مستقر شده اند، آتش دشمن زياد است چرا كه عراقي ها مي دانند ايراني ها آنجا هستند؛ به همين خاطر مدام به سمتشان خمپاره پرتاب مي كنند. رسول به سنگري پناه مي برد كه دو عراقي 10-15 روزي است كه آنجا مرده و باد كرده اند. او به ناچار جنازه ها را جلوي خود مي گيرد تا از آتش خمپاره ها در امان بماند. سپيده صبح است. وقتي رسول به خود مي آيد، راديويي پيدا مي كند. تا آن را روشن مي كند، صداي عباس را مي شنود كه اسير شده و عراقي ها در حال مصاحبه با او هستند. از لحن صدايش پيداست كه كتك زيادي خورده است.
رسول با يك ماشين به عقب برمي گردد و در كنار رود كارون تمامي آدرس هاي بچه ها را به آب مي سپارد و عكس هايي كه او از بچه ها گرفته بود، براي هميشه در ذهنش باقي مي ماند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده