نخستين شهيد محراب به روايت ياران:
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
در هر حركت اجتماعي بزرگي ، بي ترديد نقش جوانان تعين كننده و نحوه تعامل با آنان از اهميت ويژه اي برخوردار است . بزرگان دين و به ويژه روحانيون مبارز ، به خوبي بر اين نكته واقف بودند و ميزان موفقيت آنان در امور تا حد زيادي به ايجاد ارتباط جدي و صميمانه با نسل جوان مربوط بوده است ، نسلي كه در صورت مديريت درست ، قادر به خلق حماسه هاي بي بديلي چون انقلاب و دفاع مقدس است. در اين گفتگو، دكتر گلابي كه از چهره هاي دانشگاهي موثر در مبارزات تبريز بوده اند ، به نگرش و رويكرد شهيد قاضي به اين مقوله اشارت هائي كرده اند. يكي از ويژگي هائي كه شهيد آيت الله قاضي به واسطه آن شناخته مي شوند ، ارتباط خوب ايشان با جوانان است . شما گويا در دوران جواني با ايشان آشنا شديد . از زمينه هاي اين آشنائي و چگونگي جذب شما به عنوان يك جوان توسط ايشان صحبت بفرمائيد .


در هر حركت اجتماعي بزرگي ، بي ترديد نقش جوانان تعين كننده و نحوه تعامل با آنان از اهميت ويژه اي برخوردار است . بزرگان دين و به ويژه روحانيون مبارز ، به خوبي بر اين نكته واقف بودند و ميزان موفقيت آنان در امور تا حد زيادي به ايجاد ارتباط جدي و صميمانه با نسل جوان مربوط بوده است ، نسلي كه در صورت مديريت درست ، قادر به خلق حماسه هاي بي بديلي چون انقلاب و دفاع مقدس است. در اين گفتگو، دكتر گلابي كه از چهره هاي دانشگاهي موثر در مبارزات تبريز بوده اند ، به نگرش و رويكرد شهيد قاضي به اين مقوله اشارت هائي كرده اند.


يكي از ويژگي هائي كه شهيد آيت الله قاضي به واسطه آن شناخته مي شوند ، ارتباط خوب ايشان با جوانان است . شما گويا در دوران جواني با ايشان آشنا شديد . از زمينه هاي اين آشنائي و چگونگي جذب شما به عنوان يك جوان توسط ايشان صحبت بفرمائيد .
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين . من از اين اقدام خيري كه شما انجام داديد سپاس گذاري مي كنم . واقعا يك عده انسان هائي هستند كه اسوه هاي تقوا، اسوه هاي مقاومت ، اسوه هاي اسلام راستين هستند كه در اين مملكت تا حدودي غريبند. تا حال كساني نبوده اند كه اينها را معرفي كنند، بشناسانند، خصوصيات آنها را آن طوري كه بوده اند ، بررسي و تحقيق كنند .

تبريز از قديم بافت خاصي داشته ، علي الخصوص قبل از انقلاب و بعد از جنگ جهاني دوم . دوران تحصيل من به سال هاي 24 و 25 يعني پس از جنگ جهاني دوم برمي گردد . در آن زمان چون سيستم ماشيني حاكم نبود ، در همه ايران ، از جمله تبريز ، در هر كوي و برزني مسجدي وجود داشت و روحاني آن مسجد نقش مرشد جوانان را داشت . بنده ساكن محله راسته كوچه ، در اطراف مسجد جامع تبريز بودم و لذا رفت و آمد من عمدتا به مساجدي بود كه در مسجد جامع تبريز يا راسته كوچه بودند.
خوب است كه در اينجا يادي هم بكنيم از آيت الله نصرالله شبستري كه از روحانيون نيك نفس بودند، منتهي بعد از انقلاب به دلايلي نخواستند خودشان را با مسائل انقلاب مخلوط كنند . يك بار هم كه من دليلش را از ايشان پرسيدم ، گفتند افرادي مثل بنده كه جداً به امور سياسي وارد نيستيم و عمر خودمان را در مطالعه كتب فقهي و حديثي گذرانده ايم ، براي ما درست نيست كه بيائيم در كارهائي كه وارد نيستيم دخالت كنيم . خداي نكرده ممكن است ضرر اين كار بيشتر از نفع آن باشد . ايشان هميشه آدم ساكتي بودند ، اما شهيد بزرگوار آيت الله قاضي طباطبائي از كساني بودند كه معمولاً از بدو امر به دليل ارتباط نزديكي كه با يك عده روحانيون خوش فكر و آگاه دارند ، در مسائل سياسي دخالت مي كردند .


اما جالب است خدمتتان عرض كنم تا آنجائي كه من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ارتباط بودم ، ايشان دخالتشان در مسائل سياسي هرگز به صورت احساسي و تند نبود ، بلكه بسيار حساب شده و معقول و منطقي عمل مي كردند و شايد يكي از علل ترور اين شخصيت بزرگ ، حركت عاقلانه ايشان بود . اغلب كساني را كه در اوايل انقلاب ترور كردند، معمولا روحانيوني بودند كه كارهايشان با حساب و كتاب بود . يعني اگر روزي قرار بود از آنها حساب پس بگيرند - كه به دليل رفتار و شيوه خاصشان لازم نبود حساب پس بدهند- اينها براي تك تك اقداماتشان جواب داشتند. هميشه با مردم بودند ، در متن مردم بودند، معمولا مردم و جامعه را مراعات مي كردند ، به حساب مي آوردند و كاري نمي كردند كه جامعه ناگهان از عملكرد اينها بهت زده شود و اين يكي از علل اصلي بود كه مخالفان انقلاب اسلامي و كساني كه مي خواستند انقلاب را بدون يار و ياور كنند ، دست به ترور اين افراد زدند ، و گرنه روحانيون ديگري بودند كه در انقلاب كارهاي زيادي انجام مي دادند ، ولي دنبال آنها هرگز نرفتند . دنبال كساني رفتند كه آنها مهره هاي اصلي و مغزهاي متفكر و پايه هاي استوار انقلاب بودند و عملكرد آنها به انقلاب وجهه مي بخشيد.
من در دوران جواني در تبريز شهيد آيت الله قاضي را مي شناختم و به مسجد ايشان هم گهگاه مي رفتم. ايشان عمدتا در مسجد مقبره و مسجد شعبان صحبت مي كردند، اما شايد خاطره انگيزترين ديدار من با شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در شهر نجف بود . اگر اشتباه نكنم در سال 42 كه بنده در فرانسه مشغول تحصيل بودم و مي خواستم ايام تابستان را براي ديدار خانواده و همسرم به ايران برگردم . يكمرتبه به سرم زد كه در اين مسافرت از راه تركيه به عراق بروم و عتبات عاليات را زيارت كنم و بعد به ايران بيايم .
من آن زمان مقلد حضرت آيت الله حكيم بودم ، بنابراين تصميم گرفتم خدمت ايشان بروم و با ايشان ملاقاتي داشته باشم . ايام تابستان و مرداد ماه بود. در آنجا زيرزمين هائي هست كه در ايام گرما به آنجا مي روند. وقتي وارد زيرزمين شدم، با كمال تعجب آقاي قاضي را در آنجا ديدم .

سلام

و احوال پرسي كرديم ، پرسيدند كجا بوده ايد؟ چطور اينجا آمديد؟ ايشان در تبعيد بودند و فكر كردند شايد من هم تبعيد شده ام . گفتم :«من از فرانسه مي آيم .خواستم خدمت مرجع عالي قدر برسم و سؤالاتي را بپرسم.» و آقاي قاضي انصافاً خيلي كمك كردند و با همراهي ايشان خدمت آيت الله حكيم مشرف شديم و آن مرجع بزرگوار را ملاقات كردم و در خدمت حضرت آيت الله قاضي طباطبائي سئوالاتم را پرسيدم .
ما در آن زمان به اصطلاح روشن فكر بوديم و پاسخ هايي كه من از آيت الله حكيم دريافت كردم ، بسيار قانع كننده بود . من تازه از فرانسه آمده بودم ، اولين بار با يك مرجع ملاقات مي كردم و وقتي در مورد مسائل خاصي كه براي خودم مطرح بود، اين جواب ها را مي شنيدم ، ديدم جواب هائي كه ايشان مي دهند، دقيقاً با عقل و منطق ، منطبق است . بعداً هم به جواب هائي كه از ايشان گرفتم عمل كردم و اين اسباب خوشحالي بنده است . اين اولين ديدار من با حضرت آيت الله قاضي بود.


مطلبي كه اشاره كرديد اين سؤال را به ذهن متبادر مي سازد كه ايشان چرا به نجف تبعيد شده بودند؟

 هيچ اطلاعي نداشتم. من موقعي كه مي خواستم به نجف بروم ، خدمت مرحوم ابوي نامه نوشتم و ايشان پاسخ دادند كه روابط ايران و عراق تيره است . هنوز صدام در حكومت نبود . حسن البكر بود و صدام هم معاونش بود ، اما جريان اروندرود مطرح بود و روابط ايران و عراق قطع شده بود و بنابراين ابوي توصيه كردند كه من به عراق نروم ، چون وقتي بخواهم از مرز زميني به ايران برگردم ، مرا مي گيرند. من خيلي علاقمند بودم به عتبات بروم و لذا فكر كردم اگر در پاريس به سفارت عراق مراجعه كنم ، اگر اوضاع خيلي قمر در عقرب باشد ، اصلا مرا به سفارت عراق راه نمي دهند ، اما به سفارت مراجعه كردم و پاسپورتم را دادم . دو روز بعد رفتم و با كمال تعجب ديدم كه به من ويزا داده اند . به خودم گفتم كار تمام است و از راه تركيه وارد اردن شدم . قطار به قدري كثيف بود كه در سامرا پياده شدم و تاب نياوردم كه با آن تا بغداد بروم . سامرا را زيارت كردم و به كاظمين و سپس به نجف رفتم .
من نمي دانستم كه آيت الله قاضي در تبعيد هستند .

الان هم يادم نمي آيد كه ايشان گفتند در تبعيد هستند يا نه. وقتي وارد دفتر ايشان شدم ، خيلي تعجب كردم و گفتند بله ، من هم اينجا هستم و بلافاصله بدون نوبت خدمت آيت الله العظمي حكيم رفتيم . من فرداي اربعين به نجف رسيدم . آخر ماه سفر بود و اول ربيع الاول برگشتم . مي خواستم از مرز خسروي وارد ايران بشوم كه جلوي مرا گرفتند و گفتند:«در عراق چه مي كردي ؟» گفتم : «ويزا داشتم .» گفتند:«كار اشتباهي كردي. مگر نمي دانستي ما با عراق قطع رابطه كرده ايم». گفتم :«از كجا بدانم ؟ من از فرانسه مي آيم ». پاسپورت مرا گرفتند و من شدم بدون پاسپورت ، به طوري كه بعداً كه مي خواستم به فرانسه برگردم ، مجبور شدم به تهران بروم و مجدداً گذرنامه بگيرم . آن زمان پاسپورت ها از طرف وزارت امور خارجه صادر مي شد و پاسپورت دانشجوئي مي دادند. خدا خيرش بدهد يك سرهنگ نيروي هوائي در اداره گذرنامه بود ، وقتي ديد صادقانه حرف مي زنم ، گفت به تو توصيه مي كنم ، وقتي بزرگ ترها مي گويند جائي نرو ، گوش بده . در هر صورت مرا عفو كردند و پاسپورت مرا دادند و برگشتم به فرانسه .

 آيا آيت الله قاضي در دفتر آيت الله حكيم مستقر بودند؟

 مثل اينكه ايشان در نجف بودند و مرتباً به دفترشان مي رفتند. از جمله كساني بودند كه مرتبا خدمت آيت الله حكيم مي آمدند و من هم در همان جا زيازتشان كردم .
تحصيل در اروپا مستلزم داشتن تيپ خاصي است.

 واكنش آيت الله قاضي نسبت به تيپ جوان ها چه بود؟


 من وقتي وارد دانشكده داروسازي شدم ، محيط دانشگاه ايجاب مي كرد كه ريشم را بتراشم و كروات بزنم ، بنابراين وقتي خدمت آيت الله حكيم رفتم، احتمالاً كروات زده بودم ، اما قطعا محاسن نداشتم . من در سال 42 يك جوان 29 ساله بودم و اتفاقاً يكي از سؤالاتي كه از ايشان پرسيدم ضرورت ريش گذاشتن بود كه حضرت آيت الله حكيم فرمودند :«بله ، از نظر شرعي بايد محاسن داشته باشيد». آيت الله حكيم مثل عرب هائي كه فارسي صحبت مي كنند ، حرف مي زدند، يعني همه كلمات فارسي را با مخارج عربي ادا مي كردند . به من فرمودند:«حداقلش گذاشتن ريش پروفسوري است ».

البته اين را با دست اشاره كردند.من همان جا عهد كردم كه :« پروردگارا! حج بيت الله الحرام را براي من نصيب كن . از مكه كه برگردم ، ديگر ريشم را نمي زنم ».و اتفاقا همين طور هم شد و اولين سفر حج خود را قبل از انقلاب رفتم . در دانشگاه ما سه نفر ريش داشتند: يكي آقاي دكتر رجائي خراساني، دومي آقاي دكتر عبدالحميد سليمي خليق و سومي هم من بودم . آيت الله قاضي نسبت به ريش زدن جوان ها و اين مسائل واكنش تند نشان نمي داد. در اين مورد دو نوع ديد وجود دارد . يكي اينكه ظاهر انسان ها سالم شود و ما به درونشان كاري نداريم . اينها جزو روحانيوني بودند كه با درون انسان ها كار داشتند و درون آدم هر چه بشود ، نتيجه اش در ظاهر و برون انسان متجلي مي شود .آيت الله قاضي به درون انسان ها نگاه مي كردند و به اعمال انسان رجوع مي كردند.
در آستانه انقلاب اسلامي ، اتفاقات بزرگي در تبريز روي دادند . به برخي از آنها اشاره بفرمائيد.
اتفاقات بزرگي كه در تبريز روي دادند، يكي تحصن اعضاي هيئت علمي دانشگاه در مهمانسراي استادان دانشگاه تبريز بود . اين تحصن همزمان با تحصن دانشگاه تهران اتفاق افتاد. شايد تعداد استاداني كه تحصن كردند به 100 نفر هم مي رسيد. بعد از حدود يك هفته ، بيست روز تحصن، چون در تهران تحصن به ترتيبي خاتمه پيدا كرد، قرار شد در تبريز هم اين كار انجام بگيرد ، منتهي تصميم گرفتيم خودمان راساً تحصن را نشكنيم ، بلكه روحانيت پيشرو دستور يا مجوزي بدهند و ما مستند به اجازه آنها تحصن را بشكنيم . يكي از اين روحانيون معظم ، آقاي قاضي بودند كه طي پيام و ابلاغي از اين اقدام اساتيد دانشگاه تشكر كردند و گفتند ملت ، صداي شما را شنيده و تلاش شما را ارج مي نهد، بنابراين بهتر است شما اعتصابتان را بشكنيد و سر كار خودتان برگرديد .
در تبريز راه پيمائي هاي بزرگي اتفاق مي افتاد و آيت الله قاضي جزو روحانيوني بودند كه در پيشاپيش افراد حركت مي كردند و چندين بار اين راه پيمائي ها به دانشگاه تبريز ختم شد، چون دانشگاه تبريز و دانشجويان معمولا از استوانه هاي اساسي انقلاب بودند ، معمولا راه پيمايان مي خواستند كه راه پيمائي را به آنجا خاتمه بدهند ، بنابراين شهيد آيت الله قاضي پيشاپيش آنها وارد دانشگاه مي شدند و در دانشگاه سخنراني هائي را انجام مي دادند و به اين ترتيب دانشجويان الهامات و خطوط لازم را از ايشان دريافت مي كردند .


از راه پيمائي هاي شاخصي كه آيت الله قاضي پيشقراول بودند ، كدام يك در ذهن شما مانده است؟


پس از حادثه دي ماه قم و نيز 29 بهمن 57. زماني كه بختيار آمده بود ، شاه هم فرار كرده بود و زمام امور از دست حكومت به در رفته بود و مردم مرتبا راه پيمائي مي كردند و با اينكه حكومت نظامي بود ، ارتش كار چنداني با مردم نداشت و لذا مردم مي توانستند حركت كنند و شعارهايشان را بدهند . ما چون دانشگاهي بوديم ، در راه پيمائي هائي كه دانشجويان به راه مي انداختند شركت مي كرديم و لذا از ساير راه پيمائي ها اطلاعات دقيقي ندارم . آن زمان دانشگاه سنگر بزرگي بود و بنابراين ما اكثرا داخل دانشگاه بوديم و به مسائل دانشجويان مي پرداختيم . كتاب هائي به نام جنبش دانشجوئي منتشر شده و در آنجا اسامي افرادي كه در آن زمان در حركت هاي دانشجوئي نقش داشتند، آمده است.
خدا رحمت كند آقاي دكتر علي اصغر نيشابوري يكي از آنها بودند ، مرحوم آقاي دكتر ثامني همين طور . آقاي دكتر محمد مهدي كراني كه بعدها سفير ايران در الجزاير شدند ، آقاي دكتر رجائي خراساني كه از انقلابيون تند و تيز بودند و جزو افرادي بودند كه پيشاپيش دانشجويان حركت مي كردند .ما معمولا در آن زمان در ارتباط با مسائل دانشگاه جلساتي داشتيم و كارهائي مثل تكثير اعلاميه ها، تامين بعضي هزينه ها انجام مي گرفت. استادان ديگري هم بودند. مرحوم آقاي دكتر

غلام حسين هروي گاهي در اين جلسات شركت مي كردند. آقاي دكتر كاظم الهي كه تحصيلكرده آمريكا بودند ، ولي در دانشگاه نبودند و بيرون از دانشگاه بودند ، اغلب در اين جلسه شركت مي كردند .

 آيا اين گروه با آيت الله قاضي در ارتباط بودند يا به شكل مستقل كار مي كردند ؟

 خير ، تا قبل از پيروزي انقلاب چندان با ايشان در ارتباط نبودند. ارتباطات بعد از آن ايجاد شد . قبل از آن ايجاد ارتباط به دليل مراقبت هاي ساواك
هم براي آقاي قاضي گران تمام مي شد ، هم براي دانشگاهيان ، اما بعد از انقلاب روابط قوي شد .
من سال 45 تحصيلاتم تمام شد و از فرانسه به تبريز برگشتم و در دانشگاه مشغول به كار شدم . تقريباً از سال 46 تا نزديكي هاي انقلاب ، در شب هاي قدر در منزل بنده مراسمي برگزار مي شد كه شركت كنندگان در آن دانشجويان بودند.روحاني مجلس آقائي بودند به نام جليل اسنقي كه الان در تهران در مسجدي در خيابان پاستور ، مقابل رياست جمهوري امام جماعت هستند . نام مسجد يادم نيست. يكي دو باري بعد از انقلاب كه به تهران رفتم ، براي زيارت ايشان به آن مسجد رفتم و ديدم كه وكلاي مجلس بعضاً در آنجا نماز مي خوانند . به هر حال ايشان جزو روحانيوني بودند كه معمولا به مسائل روز مي پرداختند و ما جلساتي را به صورت هفتگي در خانه هاي مختلف برگزار مي كرديم .


اعلاميه هاي آيت الله قاضي در دانشگاه توزيع نمي شد؟


اگر هم مي شد ، من اطلاعي ندارم ، چون ارتباط بين روحانيت و دانشگاهيان به جاي اينكه از طريق استادان صورت بگيرد ، از طريق دانشجويان صورت مي گرفت و من مطمئنم جواناني بودند كه با آيت الله قاضي ارتباط داشتند و اعلاميه هاي ايشان را پخش مي كردند .

 آيا پيروزي انقلاب و 22 بهمن خاطره خاصي در ذهنتان هست ؟


انقلاب كه پيروز شد ، اولين اتفاقي كه در تبريز پيش آمد، اين بود كه ريختند و پادگان تبريز را غارت كردند، بنابراين اسلحه هاي زيادي به دست كساني افتاد كه نمي بايست. خانواده من در تهران بودند و من در تبريز تنها بودم . اگر اشتباه نكنم شب 22 بهمن بود .

 زنگ منزل به صدا در آمد و گفتند آيت الله قاضي با من كار دارند. من به منزل ايشان رفتم.بسيار شلوغ بود و افراد مختلفي آمده بودند. ايشان چون بنده را از نجف مي شناختند، سلام و احوال پرسي كرديم و مرا بردند به اتاق پشتي. در آنجا دو نفر بودند.
گفتند:«با شما دو تا كار دارم . يكي اينكه صدا و سيماي تبريز به دست ما افتاده است . آقائي در اينجا هست به نام آقاي غضنفرپور كه مي گويند آدم خوبي است .شما ايشان را مي شناسيد؟»
 گفتم: «من نمي شناسم ، ولي مي شود تحقيق كرد.
» اين آقاي غضنفرپور در آن زمان از اطرافيان و دور و بري هاي بني صدر بود و همراه ايشان از فرانسه آمده بود. در آن زمان آقاي بني صدر جزو افرادي بود كه در كنار امام بودند و انقلابي به حساب مي آمد، بنابراين من آمدم و از چند نفري كه مي شناختم، پرس و جو كردم و گفتند بله ايشان همراه آقاي بني صدر از فرانسه آمده و آدم متعهدي است، بنابراين قرار شد كه ايشان با حكم آيت الله قاضي طباطبائي مسئول صدا و سيماي مركز تبريز شود، منتهي براي اينكه بعداً كار با اشكال مواجه نشود، من پيشنهاد كردم يكي از همكاران دانشگاهي را به عنوان معاون ايشان بگذاريم .
اين همكار دانشگاهي بعدها كه جريان خلق مسلمان اتفاق افتاد، انصافاً خدمات جالبي انجام داد . يكي از خدمات ايشان اين بود كه وقتي خلق مسلمان ناگهان حمله مي كرد كه صدا و سيما را تصرف كند، اولين كاري كه اين شخص مي كرد اين بود كه تمام فرستنده ها را قفل مي كرد و كليدش را توي جيبش مي گذاشت و از پنجره يا هر راهي كه مي توانست، فرار مي كرد. بعد اينها مي آمدند و مي ديدند كه هيچ يك از فرستنده ها كار نمي كند! كار ديگري كه آيت الله قاضي از من خواستند اين بود كه گفتند وقتي پادگان را گرفتند، جواني را كه در زندان پادگان بوده ، آورده اند و اينجا تحويل داده اند. اين سرباز متهم بوده گروهباني را كه به سربازها دستور داده بود به مردم تيراندازي كنند و سربازي را هم كه دستور را اجرا نكرده ، با تير زده ، تيراندازي كرده است . در هر صورت چند نفر را مي گيرند و اين جوان را محكوم مي كنند كه تو بودي كه گروهبان را زدي. قرار بود در روز 23 يا 24 بهمن ، اين جوان را تيرباران كنند كه در 22 بهمن انقلاب مي شود ، پادگان فتح مي شود و همه فرار مي كنند .اين بنده خدا هم از پشت ميله هاي زندان فرياد مي زده كه مرا از اينجا بيرون بياوريد .او را از زندان بيرون مي آورند و مي برند خدمت آيت الله قاضي . اين شخص اهل همدان بود . اسم كوچكش محسن بود ، ولي نام فاميلش را فراموش كرده ام .آيت الله قاضي گفتند:«من كسي غير از شما را ندارم كه به او اطمينان داشته باشم .اين را دست شما مي سپارم. اين هيچ تقصيري ندارد. شما او را به خانواده اش برسانيد.» گفتم :«چشم »
سرباز را تحويل گرفتم و او را بردم به خانه خودم ، چون ساعت حدود 10 شب بود و آن موقع هم مثل حالا نبود كه اتوبوس و وسيله ، زياد باشد .

فردا صبح برايش به مقصد قزوين بليط گرفتم و به راننده اتوبوس هم سپردم كه اين يكي از آشنايان من است كه از همدان آمده . شما او را در سه راهي قزوين و همدان پياده كن تا سوار ماشين هاي همدان شود . به او آدرس هم داديم و او را سوار ماشين كرديم و اين طفلكي رفت . به او هم گفتيم وقتي رسيدي همدان يك زنگي به ما بزن. دو روز بعد زنگ زد كه آقا! خدا پدرتان را بيامرزد. من سالم رسيدم به خانواده ام .بعد از رفتنش ديدم طفلكي فلاسك چائي اش را هم در خانه ما جا گذاشت كه همين الان هم هست. بعدا ديگر هيچ نشان و آدرسي از اين شخص نداشتم .
انقلاب پيروز شد و شهيد آيت الله قاضي مديريت امور را در دست داشتند تا زماني كه جريانات حزب خلق مسلمان پيش آمد. آيت الله قاضي طباطبائي فوق العاده مقيد به اخلاق بودند و خيلي دير عصباني مي شدند و از كوره در مي رفتند . در جريان خلق مسلمان ، رفراندوم جمهوري اسلامي اتفاق افتاد
و قرار بود انتخابات مجلس خبرگان صورت بگيرد. مسلم بود كه اين مجلس ، اصل ولايت فقيه را تصويب مي كند . حزب خلق مسلمان جا پاي خود را در تبريز محكم كرده بود و لذا نمي خواست اين انتخابات صورت بگيرد . در تبريز در تعدادي از مساجد ، پيروان حضرت امام مي رفتند و مرتباً تبليغ و مردم را براي انتخابات آماده مي كردند و در بعضي از مساجد هم روحانيون وابسته به خلق مسلمان مي رفتند و مردم را از انتخابات زده مي كردند. يك دوگانگي و حيرت كلي در مردم وجود داشت و همه گيج شده بودند كه آيا شركت كنند يا نكنند ؟ اصل ولايت فقيه درست است يا نيست ؟
آقاي حاج سيد احمد ميلاني ، پدر دكتر سيد محمد ميلاني كه از نمايندگان دوران اول مجلس، جزو زندانيان سياسي همراه آيت الله قاضي بود. ايشان در آن زمان رئيس اتاق بازرگاني شده بوند و به مسائل روحانيت و انقلاب هم بسيار علاقمند بودند. بنده و آقاي سعيد رجائي خراساني به دعوت آقاي سيد احمد ميلاني به اتاق بازرگاني رفتيم و ايشان گفتند :«اين مسئله دارد بيخ پيدا مي كند و براي انقلاب مشكل ايجاد مي كند. ما بايد اين دوگانگي را از بين ببريم.»

 گفتيم :« چطوري؟» ايشان گفتند :«برويم منزل حضرت آيت الله انگجي و از ايشان درخواست كنيم روحانيون هر دو طرف را دعوت و آنها را نصيحت كنند.» ايشان كه از روحانيون مورد اعتماد مردم تبريز و مورد اعتماد امام و آن روزها در بستر بيماري بودند ، قبول كردند و گفتند مانعي ندارد . شما دعوت كنيد، بنابراين مرحوم ميلاني همه اينها را دعوت كردند، البته دعوت نامه به امضاي آقاي انگجي و محل دعوت هم منزل ايشان بود. شهيد آيت الله قاضي هم تشريف آوردند. روحانيون وابسته به خلق مسلمان ده دقيقه زودتر آمده بودند . من و دكتر رجائي و دكتر ميلاني هم بوديم. اينها نشسته بودند كه آيت الله قاضي وارد شدند. معمولا هر يك از روحانيون كه وارد مي شدند، بقيه روحانيون به احترام وي از جا بلند مي شدند و راه را برايش باز مي كردند . شهيد آيت الله قاضي كه وارد شدند ، متاسفانه اينها بلند نشدند و جائي به ايشان تعارف نكردند . فقط يكي دو تا از روحانيون طرفدار آقاي قاضي بلند شدند و در كنار خودشان به ايشان جا دادند.
مرحوم آيت الله انگجي در بستر دراز كشيده و زير سرشان متكا گذاشته بودند و سرشان به اندازه سي چهل سانت بلند بود و اين منظره را مي ديدند . ديدم كه ايشان خيلي ناراحت شدند. ما صحبت را شروع كرديم كه بايد همكاري بشود، انقلاب مال همه است ، انقلاب مال اسلام است. شما هر مطلبي كه داريد بعدا مي توانيد حل و فصل كنيد . الان بايد دست به دست هم بدهيم. تا اين را گفتيم، يكي از روحانيون بزرگ طرفدار خلق مسلمان شروع به صحبت كرد و بي آنكه اسم بياورد ، سخنان گزنده اي خطاب به آيت الله قاضي گفت كه: «بله، بعضي از روحانيون هستند كه مي خواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و تصور مي كنند انقلاب مال آنهاست و مي خواهند رئيس بشوند...».
نگاه كردم به شهيد آيت الله قاضي ديدم انگار نه انگار كه اين حرف ها را دارند درباره ايشان مي زنند . آرام و موقر نشسته بودند ، اما آيت الله انگجي كه ما تصور مي كرديم از شدت ضعف نتواند صحبت كند ، يكمرتبه سرشان را بلند كردند و خطاب به آن آقا كه از روحانيون سرشناس تبريز بود ،
گفتند :«اين مزخرفات چيست كه مي گوئيد ؟ به يك سيد عاليقدر كه جانش را در راه انقلاب گذاشته اهانت مي كنيد؟ خجالت نمي كشيد ؟» سكوت مطلقي بر مجلس حاكم شد و ديگر صدا از كسي در نيامد.
آيت الله انگجي رويشان را كردن به من و گفتند: «آقا! يك چيزي بنويسيد. اينها با هم موافقند.» من متاسفانه نسخه اي از آن صورت جلسه ندارم. نوشتم كه روحانيون معظم ... (و اسامي تك تك آنها را نوشتم ) همگي حاضر شدند كه در راه انقلاب با هم همكاري كنند . همان جا هم تعيين كرديم كه روحانيون طرفدار خلق مسلمان روزهاي زوج در مسجد صحبت كنند و روزهاي فرد روحانيون طرفدار انقلاب ، منتهي در صحبت هايشان از دوگانگي و تفرقه حرفي نزنند ، مردم را به وحدت هدايت كنند و ... خلاصه شد 8 بند و داديم همه آنها امضا كردند . اين خاطره را نقل كردم تا بگويم من واقعا از صبر و متانت و بردباري آيت الله قاضي در آنجا تعجب كردم و اين حركت آيت الله انگجي را در حقيقت نتيجه صبر و تحمل ايشان مي دانم . ايشان با وقار و متانت خودشان نهايتاً آيت الله انگجي را مجبور كردند كه به طرفداري از ايشان صحبت كند. آيت الله قاضي واقعاً انسان بسيار موقري بودند . الان تاسف مي خورم كه چرا همه رويدادهائي را كه اتفاق افتادند ، ننوشتم ؟ چيز زيادي به ياد نمي آورم .
شما مدت كوتاهي در فرمانداري بوديد .

 آيا اين مسئوليت با نظر آيت الله قاضي به شما محول شد ؟


جريانات خلق مسلمان كه منجر به تصرف استانداري توسط آنها شد ، بعد از شهادت آيت الله قاضي اتفاق افتاد. اين اتفاق در دوران استانداري مهندس غروي پيش آمد . مهندس غروي با عده اي از جوانان انقلابي قبل از انقلاب تبريز در ارتباط بودند . يكي از سردسته هاي اين جوانان ، جواني بود به نام جواد حسين خواه كه بعداً شاخه اي از منافقين در سفري كه ايشان از تهران به خرم دره داشت ، بين راه كرج و خرم دره ، او را با گلوله زدند و جسدش را آتش زدند . جواد حسين خواه با آقاي مهندس غروي در ارتباط بود . من و دكتر رجائي و دكتر نيشابوري از همان جلساتي كه قبل از انقلاب داشتيم با شهيد جواد حسين خواه ارتباط داشتيم و او رابط ما با بعضي از بچه هائي بود كه نياز مالي داشتند.
وقتي آقاي مهندس غروي استاندار شدند ، ما رفتيم و تبريك

گفتيم. ايشان حكم فرمانداري را به من دادند كه بي ترديد جواد حسين خواه و دكتر رجائي در آن دخالت داشتند. حكم معاون اداري و مالي استانداري را هم به نام آقاي دكتر اصغر نيشابوري زدند. افراد ديگري هم بودند. آقاي محمد الهي طباطبائي هم معاون سياسي استانداري شده بودند . من رفتم خدمت آقاي مهندس غروي و گفتم:«آقا! من كار سياسي زياد بلد نيستم و نمي توانم فرماندار باشم .» ايشان گفتند:«من در هر صورت حكم صادر كرده ام و شما بايد باشيد». طول مدت فرمانداري من 40 روز بيشتر نبود و من از آقاي ساروخاني تقاضا كردم كه معاون فرمانداري شوند. بعد من كشيدم كنار و ايشان شدند فرماندار. البته بعداً با استانداري همكاري داشتيم و در جريان انتخابات وقتي در شهرستان ها مشكلاتي پيش مي آمد ، بنده به عنوان نماينده تام الاختيار آقاي مهندس غروي مي رفتم و غائله ها را خاتمه مي دادم . يكي از غائله هاي بزرگ، آتش زدن صندوق هاي راي در هشترود بود كه عوامل حزب توده در آن دست داشتند و از قرار معلوم خود فرماندار هم جزو اعضاي حزب توده و خودش عامل تحريك بود . تعداد زيادي از صندوق ها را آتش زدند و نزديك بود انتخابات آنجا باطل شود . يك بار هم به خاطر درگيري روحانيون اهر و حومه آن به آنجا مسافرت كرديم كه بحمدالله ختم به خير شد .
آيت الله قاضي چقدر در امور اجرائي دخالت مي كردند؟
در 40 روزي كه من در فرمانداري بودم ، حتي يك بار هم پيام ، تلفن يا توصيه نامه اي از ايشان دريافت نكردم ، بنابراين هيچ نوع دخالتي از ايشان نديدم ، منتهي آن زمان فرمانداري با حالا فرق داشت. يكي از مشكلاتي كه وجود داشت دخالت هاي گروهك ها براي به هم زدن نظم جامعه بود . يكي از مشكلات اساسي فرمانداري در آن زمان ، توزيع مايحتاج روزانه مردم بود . هيچ فراموش نمي كنم وقتي وارد فرمانداري شدم ، اولين مشكل مسئله قند و شكر ، روغن نباتي و آرد بود .
چون پدر من از بازرگانان خوش نام تبريز بودند ، با بازرگانان تبريز آشنائي داشتم . با نمايندگي روغن نباتي قو در تبريز هم آشنا بودم . تقريبا تمام روغن نباتي تبريز و اطراف آن را ايشان وارد مي كرد . از ايشان پرسيدم :«شما ماهي چقدر روغن نباتي وارد مي كنيد ؟» گفت :«ماهي 150تن ». اين 150 تن در عرض 10 روز تمام مي شد . من بازرساني را به اطراف فرستادم كه بعضي ها عكس هم گرفتند. در اغلب خانه ها تا 20 قوطي روغن ذخيره سازي كرده بودند ، چون شايع شده بود كه روغن نباتي پيدا نخواهد شد و خانواري كه در ماه يك قوطي روغن بيشتر مصرف نداشت ، از ترسش 20 تا قوطي ذخيره كرده بود و ميزان مصرف ناگهان ده برابر شده بود . نزديك بود كه بنزين و نان هم به همين مشكل دچار شود، بنابراين عمده مشكلات ما در اين مسائل بود .
مسائلي هم در كميته ها بود و ما معمولا با اينها درگير بوديم . افراد ناباب وارد كميته ها شده بودند و كارهائي مي كردند كه در شان جمهوري اسلامي نبود . شايد يكي از عواملي كه موجب شد من از فرمانداري زده بشوم ، همين كارهائي بود كه من معمولا با آنها آشنائي زيادي نداشتم .


آيت الله قاضي را در جريان اين مشكلات قرار مي داديد و ايشان رسيدگي مي كردند؟

 آيت الله قاضي رسيدگي مي كردند، ولي روزهاي اول انقلاب ويژگي هاي خاص خودش را داشت . بعضي از مسائل مثل بيماري هستند . شما بهترين استاد پاتولوژي را سر كلاس مي آوريد ، به همه حرف هايش با دقت گوش مي دهيد ، درسش را امتحان مي دهيد و نمره 20 هم مي گيريد ، ولي تا وقتي آن نشانه ها و علائم را عينا در بيماري كه روي تخت بيمارستان خوابيده نبينيد ، بيماري برايتان مشخص نمي شود . وقتي اين نشانه ها را در بيمارستان مي بينيد متوجه مي شويد آن حرفهائي كه استاد زده و شما هم در درس او نمره 20 گرفته ايد ،براي درمان بيمار ذره اي فايده ندارد. انسان شروع به درمان بيمار مي كند ، داروئي را مي دهد و علائم ديگري ظاهر مي شوند، باز داروي ديگري را امتحان مي كند و باز وضعيت جديدي پيش مي آيد . انقلاب هم همين طور است . وقتي در مقام عمل قرار مي گيريد، متوجه مي شويد كه با دانسته هايتان كار چنداني نمي توانيد بكنيد ، چون در وضعيت خاص انقلاب، تمام مرزها و مقررات از بين مي روند . تمام افرادي كه در ايجاد اين انقلاب شركت كرده اند ، اين را گفته اند و من هم بر اين باور هستم كه انقلاب اسلامي ايران بسيار زودتر از موعدي كه حضرت امام و اطرافيان ايشان پيش بيني مي كردند ، به بار نشست و در 22 بهمن به خاطر نفس پاك امام ، انقلاب ناگهان منفجر شد .
من نمي دانم. شايد بعدها كساني بيايند و مطالعات تاريخي انجام بدهند و به اين نتيجه برسند كه انقلاب مثل يك بچه هفت ماهه، زود به دنيا آمد ، اما حضور حضرت امام و طرفداران ايشان مانع از اين شد كه انقلاب صدمه ببيند .جريانات جنگ تحميلي را به ياد بياوريد . من تصور مي كنم اگر يك تحليل گر تاريخي بنشيند و خوب جريانات جنگ تحميلي ايران را در آن شرايط ويژه اي كه در ايران وجود داشت با جوامع ديگر مطابقت بدهد ، متوجه مي شود كه اين يك معجزه است كه ما بتوانيم 8 سال دفاع كنيم، آن هم به كمك يك عده جوان هائي كه حتي خدمت سربازي هم نرفته بودند . اينها خودشان مي رفتند و در مساجد آموزش نظامي مي ديدند و مي رفتند جبهه و استراتژي جنگ را پياده مي كردند كه از كجا حمله كنيم ؟ چگونه حمله كنيم ؟ اينها واقعا معجزه است . همين الان هم غرب از اين مي ترسد و به اين باور و نتيجه رسيده كه در ميان جوانان اين مملكت ، افرادي وجود دارند كه در سايه ايمان ، هر كار نشدني اي را مي توانند بكنند. غرب مي خواهد اين نباشد . غرب به ما مي گويد تعليق ، يعني كار نكن ، بنشين و بخور . فكر نكن ، كار نكن ، اين را از ما مي خواهد ، چيز ديگري نمي خواهد، چون مي داند اگر اين كار را بكنيم ، از درون مي پوسيم .


آيا از نماز جمعه هاي آقاي قاضي هم خاطره اي داريد ؟

 بله، در آن زمان بخشي از نماز جمعه ها با مشكلاتي كه خلق مسلمان به وجود مي آورد همراه بود، ولي مردم الحق والانصاف همراهي مي كردند. نمازها در ميدان راه آهن برگزار مي شد ، بنابراين مردم مجبور بودند از نقاط مختلف شهر به ميدان راه آهن بروند. فراموش نمي كنم بسياري از افرادي كه مي خواستند به نماز جمعه بروند، يك عده از افراد خلق مسلمان جلوي ماشينشان را مي گرفتند و آنها را كتك مي زدند. افرادي را مي شناسم كه از اقصا نقاط تبريز ، يعني از قسمت شرقي شهر، پاي پياده از كوچه پسكوچه ها ، طوري كه افراد خلق مسلمان اينها را نبينند ، خود را به ميدان راه آهن مي رساندند. من شاهدم كه آيت الله قاضي در صف اول نماز مي خواندند و در صفوف آخر درگيري و تيراندازي بود . نماز جمعه آن زمان معمولا به اين ترتيب بود .

 با توجه به اينكه شما در مسائل اجرائي درگير بوديد، شهادت آيت الله قاضي در آن مقطع حساس تاريخي گامي به جلو بود يا بر معضلات و مسائل اضافه كرد و كلاً چه تاثيري در تبريز داشت ؟


من تحليل گر خوبي نيستم ، ولي در حدي كه در توانم هست مي توانم اين نظر خود را تحليل كنم كه نه تنها شهادت آيت الله قاضي ، بلكه شهادت هر يك از شهيداني كه خالصانه به انقلاب اسلامي خدمت كردند ، براي انقلاب اسلامي يك پيروزي و گامي به جلو بود. آيت الله قاضي وقتي شهيد شدند و از ميان مردم رفتند، جاي خالي ايشان را ديگر نمي شد پر كرد. جاي خالي آن وقار و آن استقامت پر شدني نبود، اما شهادت ايشان براي مردم آگاهي به بار آورد .

 آيت الله قاضي چرا براي انقلاب اسلامي تلاش مي كردند ؟ براي اينكه مردم آگاه بشوند و بفهمند اسلام چيست ؟ نظام ستم شاهي به ما چه كرده ؟ غرب از ما چه مي خواهد؟ شرق از ما چه مي خواهد؟ آنها جز بردگي چيز ديگري نمي خواهند. من تصور مي كنم با شهادت آيت الله قاضي ، آگاهي مردم به سرعت افزايش پيدا كرد .

يكي از علل مهم از بين رفتن خلق مسلمان ، شهادت آيت الله قاضي بود. همان طور كه خون حضرت حسين(ع)عامل اصلي سقوط حكومت بني اميه شد، خون آيت الله قاضي باعث شد كه مسئله خلق مسلمان شناخته شود. شهادت ايشان در حالي كه يك ثلمه و ضايعه بود ، اين دستاوردها را هم داشت.
اين نكته را نيز بايد عرض كنم قبل از اينكه آيت الله قاضي به شهادت برسند ، شهيد آيت الله مدني در تبريز مستقر شده بودند . شايد چهار پنج ماه قبل از شهادت ايشان وارد تبريز شدند و بنده جزو كساني بودم كه به ديدار ايشان رفتم . آن موقع در محله مقصوديه تبريز ، دو سه خانه مانده به منزل استاد شهريار ، منزل استيجاري داشتند و به همراه آقاي دكتر رجائي خراساني به ديدن ايشان رفتيم .
اشاره اي داشتيد به استاد شهريار. بد نيست در اين مورد هم صحبتي بفرمائيد .
استاد شهريار از مفاخر ادب آذربايجان و ايران هستند . نگاه و عملكرد ايشان بعد از انقلاب و دلبستگي عميقشان به ارزش هاي انقلاب و خط امام بر كسي پوشيده نيست و انصافاً از اين جهت هم حق بزرگي به گردن همه دارند.

 منبع: شاهد ياران شماره 51


انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده