پنجشنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۴۲

هنگامي كه اسير دشمن بعثي بودم پس ازگذشت هشت ماه از اسارت پرافتخار تصميم گرفتم به هر طريق ممكن زبان انگليسي رابياموزم با اينكه تا اول دبيرستان در ايران درس خوانده بودم ولي بجز چند كلمه چيز ديگري از انگليسي نمي دانستم . بالاخره تصميم گرفتم انگليسي را فرا بگيرم . پنج بار شروع كردم و دوباره آن را كنار گذاشتم . چون چيزي اززبان انگليسي ياد نمي گرفتم از فراگيري آن نااميدشدم . درآن موقع قرآن هم به حد كافي نبود كه لااقل شروع به حفظ قرآن بكنم. تا اينكه يك روز به سرور گرامي و شيرمرد دوران اسارت ، روحاني مبارز حاچ آقا ابوترابي برخوردم و قضيۀزبان انگليسي را تعريف كردم . ايشان تنها يك نصيحت به بنده كرد و آن اين بود كه برو و در نمازهايت از خدا بخواه كه ياد بگيري و ياد بدهي .هر روز حداقل يك جزء قرآن را بخوان مطمئن باش كه خدا ياريت خواهد كرد. من هم آمدم و با جديت تمام براي ششمين بار انگليسي را شروع كردم و و بعد از مدتي ديدم مثل اينكه برايم خيلي ساده است.. پس با روحيۀ عالي و تلاش هر چه تمامتر آن ا ادامه دادم . ولي گفتني است كه با چه امكاناتي توانستم زبان انگليسي را ياد بگيرم .
در دوران اسارت چون دشمن دست ما را ازهمه چيز كوتاه كرده و قلم وخودكار و كاغذ را ممنوع ساخته بود، تعداد محدودي كتاب براي اسرا آورده بودند. حدوداً براي هر صد نفر در اوايل سال 62 دو جلد كتاب book one و ما مجبور بوديم هر كدام از اين دو كتاب را كه حاوي نوزده درس بود به چهار قسمت تقسيم كنيم . ولي آيا خواندن كتاب كفايت مي كرد؟
به خاطراينكه بتوانم نگارش انگليسي را ياد بگيريم به چه كارهايي كه دست نزديم! به جاي دفتر از كاغذهاي پاكت سيمان ، سيگار ، حاشيۀ سفيد روزنامه ها و حتي كارتونهاي گوشت استفاده مي كرديم و دهها خلاقيت ديگر براي تهيۀ قلم و خودكار، مجبور بوديم روزهايي كه صليب سرخ جهاني براي ديدار از اسرا به اردوگاه مي آمد، جوهر خودكارهايي را كه براي نامه نگاري به ما مي دادند داخل شيشه هاي پني سيلين ذخيره كنيم و بعد از آنها با اندك لوله و ميلۀ خودكاري كه دردسترس داشتيم و يا از صليب سرخ كش رفته بوديم براي نگارش استفاده كنيم .
برادري به نام عمو اصغر را كه آشپز اردوگاه بود به خاطر داشتن يك مداد دو سانتي چه بلاهايي كه بر سرش نياوردند.او وقتي پس ازپانزده بيست روز از زندن داخل اردوگاه آزاد شد سي كيلووزن كم كرده بود.

بعد از آنكه زبان انگليسي را به حدي رساندم كه به قول معروف مي توانستم هم گليم خود و هم گليم ديگران رااز آب بيرون بكشم ، تصميم گرفتم زبان فرانسه راياد بگيرم . يكي از دلايل فراگيري زبان فرانسه اين بود كه چون صليبي ها مي دانستند ما انگليسي را مي فهميم و مي توانيم صحبت كنيم، به زبان فرانسه يا آلماني صحبت مي كردندو از آنجا كه موقعيت ايجاب مي كرد. تصميم به فراگيري زبان فرانسه گرفتم و طولي نكشيد كه آن را شش ماهه فرا گرفتم.
يك خانم صليبي كه اكثراً بنده مترجمش بودم از من پرسيد: تو كه زبان فرانسه بلد نبودي پس چه جوري آن را ياد گرفتي؟ من هم به سختي گفتم: روزها انگليسي مي خوانم و شبها كتاب فرانسه را زير سرم مي گذارم ، وقتي از خواب بلند مي شوم، فرانسه را ياد مي گيرم . براي چند لحظه زن صليبي مكث كرد، گويي باورش شده بود و پرسيد كه آيا او هم مي تواند فارسي را اينچنين ياد بگيرد ، كه من خنده ام گرفت ،گفتم: شوخي كردم ، به قول انگليسها «Iwas just joking » بعداً چگونگي فراگيري زبان فرانسه را برايش بيان كردم چون مي دانست ما هنچ گونه امكاناتي براي يادگيري زبانها نداريم، خودش اعتراف كردو گفت پدرم مي گفت: ايرانيها از لحاظ ضريب هوشي از همه بالاتر هستن اگر به آنها فرصت داده شود.
بالاخره با فراگيري زبان فرانسه دست و پا گيرنمايندۀ صليب سرخ شديم ، بطوريكه هر وقت من مترجم آن قسمت بودم و دو نفر از آنها ميخواستند به هم سري صحبت كنند يا به زبان آلماني و يا به زبان مادريشان سوئيسي صحبت مي كردند.
در اواخر اسارت زبان آلماني را داشتم مي خواندم كه خوشبختانه تبادل اسرا شروع شدو ما به ميهن اسلامي بازگشتيم و همچون قطره اي جدا شده از اين درياي بيكران به آن پيوستيم و به آغوش ملت شهيد پرور ايران برگشتيم و به زيارت نور چشم آزادگان رهبر معظم انقلاب حضرت آية الله العظمي خامنه اي شرفياب شديم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده