وطن پرستي در قلب دشمن
دوشنبه, ۰۱ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۲
در میان اسرا، یک اسیر ایرانی عرب زبان به نام عاشور وجود دارد که از اسرای قدیمی محسوب می شود. او بسیار چاق، اما بسیار خوش صحبت است.
در میان اسرا، یک اسیر ایرانی عرب زبان به نام عاشور وجود دارد که از اسرای قدیمی محسوب می شود. او بسیار چاق، اما بسیار خوش صحبت است. روزی فرمانده اردوگاه او را صدا می زند و به او می گوید: می دانی این اسرا که در محوطه اردوگاه به صف شده اند برای چه کاری می روند؟ عاشور با این که می دانست تعداد کمی از اسرا هستند که برای ملحق شدن به منافقین به آنجا آورده شده اند، می گوید:«برای چه؟» و فرمانده اردوگاه می گوید اینها می روند تا جمهوری اسلامی را از بین ببرند. عاشور هم مردانه و با پوزخند می گوید :«تمام کشورهای عربی و غربی نتوانستند جمهوری اسلامی را از بین ببرند، این چند نفر فریب خورده چه کاری انجام می دهند؟» که فرمانده با ناراحتی سیلی محکمی به او می زند و دستور می دهد زندانی اش کنند. مرحوم ابوترابی در مورد این ماجرا گفته بود:« اگر جمهوری اسلامی ایران به خاطر این وطن پرستی یک عمر به ایشان خدمت کنند کاری نکرده است».
بعثی ها سعی فراوانی می کنند که این مرد شجاع ایرانی را وادار به همکاری با آنها کنند، اما نمی توانند. او با این که سواد خیلی زیادی ندارد، اما گاهی دفترچه خاطراتی دارد که در آن یادداشت هایش را می نویسد . یک روز بعثی ها دفترچه را می خوانند که نوشته بود: وقتی از کربلا بر می گشتیم، یک یهودی از بلندگو اذان می گفت!».
بعثی ها به شدت او را شکنجه می کنندکه مگر ما یهودی هستیم که این طور نوشته ای؟ او را در گل و لای وسط اردوگاه حسابی شکنجه می کنند اما او خم به ابرو نمی آورد و به آنها می خندد. وقتی که به آسایشگاه بر می گردد، بچه ها لباسهایش را می شویند و احترام فراوانی برای او قائل می شوند.
نظر شما