تهديد براي كشتن شير
يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۹
جا به جایی هایی در لشکر انجام شده بود. در این میان، «شیردل» هم مسئولیتی را در گردان بهداری به عهده گرفت. سرعت نقل و انتقالات، باعث شده بود تا نیروها به طور کامل به هم معرفی نشوند...
سرعت نقل و انتقالات، باعث شده بود تا نیروها به طور کامل به هم معرفی
نشوند و این امر، بعضاً مشکلات و ناهماهنگی هایی را به دنبال داشت. در همان
اوایل کار، شیردل با مرکز بهداری تماس گرفته و تقاضای آمبولانس می کند.
سربازی که آن سوی گوشی بود خیلی خشک و جدی پاسخ داد که این کار فعلاً مقدور
نیست. اصرار پیاپی شیردل هم تأثیری در اجابت خواسته او نداشت. او دلخور می
شود و شاید برای این که خودی نشان بدهد از سرباز می خواهد تا خودش را
معرفی کند: سرباز نیز با خونسردی کامل می گوید :
ـ هر کی تماس گرفته باید خودش را معرفی کند.
شیردل که بِهِش بر خورده بود صدایش را درشت می کند و با قاطعیت می گوید:
ـ من شیردل هستم .. شما؟!
و سرباز که گویا قصد باج دادن! ندارد با جدیت می گوید:
ـ من هم« شیر کُش» هستم ....
شیر دل که تاکنون سربازی را به این جسارت ندیده بود با عصبانیت تماس را قطع
می کند و با عجله، خود را به مقر بچه های بهداری می رساند. هرکس او را در
آن حال می دید می فهمید که قصد تنبیه کسی را دارد. شیردل با چهره ای سرخ و
نگاهی متورم وارد مقر می شود.
ورود بی موقع او با قیافۀ آنچنانی، توجه همه را به خود جلب می کند. بعضی
نیز با تحیر، نیم خیز می شوند. شیردل چشم غره ای به همه می رود و صدایش را
خشن می کند:
ـ من شیر دل هستم، کی بود چند لحظه پیش پشت خط بود؟
سربازی نازک اندامی از آن میان برخاست و آمد جلو ایستاد:
ـ من بودم قربان!
ـ تو بودی جوجه؟ تو می خواستی شیر بکشی؟ بگو اسمت چیه تا بدم حالت رو جا بیارن؟!
ـ شیرکُش هستم قربان ... اعزامی از سوادکوه.
شیردل نگاه آرام سرباز را که می بیند کمی تأمل می کند.
ـ یعنی واقعاً فامیلی ات شیرکُشه؟
ـ بله قربان! رو لباسم نوشته.
هر کس که از آن اطراف رد می شد فکر می کرد لابد یکی از بچه های بهداری تازه
داماد یا پدر شده که صدای خنده و صلوات شان همه جار ا پر کرده است.
نظر شما