اختلاف افكنان، توفيقي نيافتند
زمانی كه طلبه بودم، میشنیدم كه آیت الله شهید مدنی با طاغوت مبارزه
میكند. به دستور شهید مدنی كارخانه خمری را كه در آذرشهر قرار داشت، خراب
كردند و دولت وقت، ایشان را دستگیر و تبعید كرد. من دائماً سراغ ایشان را
میگرفتم. بعد از آنكه شهید مدنی در زمان مرحوم آیت الله حكیم به شهر نجف
مشرف شدند و ملعون صدام و اطرافیانش به آیت الله العظمی حكیم جسارت كردند،
مرحوم شهید آیت الله مدنی كفن پوشید وبا جمعی از علما به خدمت آیت الله
العظمی حكیم كه مرجع جهان تشیع بودند، رفت. آیت الله مدنی از آیت الله حكیم
خواست كه:«آقا! اجازه بدهید ما كفن پوش با كسانی كه به شما جسارت و توهین
كرده اند، مبارزه كنیم.» آیت الله حكیم فرمودند:«به آنها كاری نداشته
باشید.» در آن زمان مرحوم آیت الله العظمی حكیم فرموده بود:«صدام حسین
برحسب حكم شرعی كافر است.» البته آقا این مطلب را به عربی فرموده بود. عین
همین عبارت را امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی، زمان دفاع مقدس
فرمودند:«صدام برحسب حكم شرعی كافر است».
آیا شما در نجف ایشان را دیده بودید؟
نه، چون وقتی به نجف رفتم، ایشان به آذربایجان رفته بودند. وقتی به امامت
جمعه تبریز منصوب شدند، بسیار باجرئت و قدرت رفتار میكردند. حتی
میفرمودند:«من اینها را به جهنم میفرستم.» منظورشان ضد انقلاب، منافقین و
هواداران شاه بود. ایشان بسیار شجاع بود. یادم هست كه وقتی شهید مدنی راه
آهن تبریز نماز میخواندند، در آن زمان دو امام جمعه بودند. یكی مرحوم آیت
الله میرزا جواد آقا تبریزی سلطان القرا و دیگری هم آیت الله مدنی. وقتی
آیت الله مدنی در آنجا نماز میخواندند، مرحوم میرزا جوادآقا هم در مسجد
حاج صفر علی نماز جمعه میخواندند. ایشان قبل از انقلاب حدود50،40 سال نماز
جمعه میخواند و مجتهد بود. چون راه شهید آیت الله مدنی دور بود و مردم
نمیتوانستند به آنجا بروند، ایشان انصراف دادند. آیت الله مدنی در این
باره نامهای هم نوشته بودند. من آن نامه را دیده ام. نوشته بودند:«من
پیرشده ام و نمیتوانم نماز جمعه بخوانم شما بیایید و وسط شهر نماز
بخوانید».
خاطره شخصی از ایشان دارید؟
روزی ایشان به من گفتند:«فلانی در خانه شما كوفته تبریزی درست میكنند كه
من یك بار به منزل شما مهمانی بیایم؟ من كوفته خیلی دوست دارم.» گفتم:«حاج
آقا! خانه ما خانه شماست.» و همراه حاج حمید منبع جود به منزل ما تشریف
آوردند. آیت الله مدنی بعداً به من فرمودند:«فلانی، من از شما فقط كوفته
تبریزی
آن روزها به اصطلاح نوعی پیروزی در زمان بنی صدرلعنه الله علیه بود. شهید مدنی فرمودند:«به بنی صدر تبریك نمینویسم. به این علت كه ایشان از نظر ولایت فقیه هشت اشكال دارند. من دیده ام در كار خود درایت ندارد.» آن وقت كه بنی صدر را انتخاب میكردند مرحوم آیت الله مدنی میفرمودند:«من دكتر حبیبی راقبول دارم، خواه رأی بیاورد، خواه نیاورد. من حق یك رأی دارم و آن را هم به آقای حبیبی میدهم.» خلاصه فرمودند:«من آقای بنی صدر را تأیید نمیكنم و از اول هم تأیید نكرده ام الان هم این پیام تبریك را برای امام مینویسم.» آیت الله مدنی برای امام تبریك نوشتند و به شخصی دادند تا آن را به دست امام برساند.
منظورتان از این پیروزی چیست؟
این پیروزی در جبهه بود.
تحصیلات آیت الله مدنی تاچه حد بود؟
ایشان در نجف به درجه اجتهاد رسیده بودند و از آیت الله خویی، حكیم و علمای
دیگر اجازه اجتهاد داشتند. در آنجا نوعاً درس اخلاق میدادند و زیاد درس
فقه نمیدادند. به زهد و تقوا و تخلق به اخلاق حسنه اسلامی معروف بودند.
ظاهراً در نجف در امامت جماعت، نائب آیت الله خویی بودند. آیا همین طور است؟
بله. گاهی كه آیت الله خویی مسافرت میكردند، ایشان كه از نزدیكان آیت الله خویی بودند نائب ایشان در امامت جماعت بودند. آیت الله مدنی مدت زیادی در نجف ماندند. یك اخلاق تفكر فقهی میان آیت الله خویی و امام خمینی(ره) در بحث ولایت فقیه و مسائل دیگر وجود داشت.
تفكرشان بیشتر به آیت الله خویی نزدیك بود یا امام خمینی؟
با اینكه از شاگران ممتاز آیت الله خویی بودند، ولی به امام علاقه زیادی
داشتند. وقتی در خدمت حضرت امام بودند، مانند یك بچه در خدمت یك بزرگوار
عالیقدر رفتار میكردند. بسیار خود را نزد امام كوچك میشمردند. تا آخر هم
همین طور بودند.
آیا در تبریز تدریس هم میكردند؟
خیر. در تبریز تدریس نداشتند. آیت الله مدنی به نظام و انقلاب علاقه
داشتند. گفته اند وقتی كه در نجف بودند، ایشان فتوای مهدورالدم بودن كسری
را به شهید نواب صفوی دادند. آن طور كه شنیده ام نواب صفوی به دلیل آن فتوا
به ایران آمد. البته در این باره اطلاع مستقیمی ندارم.
آیا راجع به شهادت آیت الله مدنی مطلبی به خاطر دارید؟
بعد از شهادت آیت الله قاضی طباطبایی، آیت الله مدنی در تبریز سخنرانی
میكردند. در زمانی ضروری بود كه به قم بروم. بنده زاده درقم طلبگی
میخواند و قصد داشتیم خانوادگی به قم برویم. شب جمعه بود. سوار ماشین شدیم
و به قم رفتیم و روز جمعه به قم رسیدیم. پدر زن فرزندم، روحانی جلیل القدر
به نام آیت الله سید مجتبی اسداللهی، از شاگردان مرحوم آیت الله
گلپایگانی، مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله حجت بود. من با ایشان آشنایی
داشتم. قرار بود بنده زاده من با دختر ایشان ازدواج كند و به آن جهت به قم
رفته بودیم. البته تلفنی به ایشان گفتم، اگر شما راضی هستید خودتان عقد را
بخوانید. گفتند، نمیشود شما هم بیایید. من هم با خانواده به آنجا رفتم.
در مقطعی كه در تبریز با ایشان محشور بودید، ایشان درباره جهاد و جبهه چه نظری داشتند؟
آیت الله مدنی به جبهه و جوانان خیلی علاقه داشت. حتی یك بار كه برادران
پاسدار آنجا بودند گفتند، شما هم لباس نظامی بپوشید. در محله شتربان منزلی
بود كه ما به آنجا میرفتیم. ایشان با عمامه و لباس پاسداری در آنجا عكس
انداختند. آیت الله مدنی لباس رزم میپوشیدند و مردم را به حضور در جبهه
تشویق میكردند. یادم هست كه ایشان در مصلّی كفن پوشیده بود و صحبت میكرد.
در آنجا نماز جمعه هم اقامه میكردند. ایشان فرمود:«خدا شاهد است از خدا
میخواهم هر بلایی هست به جانمان بیاید و این جمهوری اسلامی بماند، امام
بماند.» بسیار به امام علاقه داشتند. پشتیبان نظام بودند. علاقمند به مردم
بودند. صحبت های شیرینی میكردند.
مراودات ایشان با علمای استان چگونه بود، چون ظاهراً از نظر تفكر سیاسی در اقلیت بودند. رفت و آمد ایشان چگونه بود؟
در آنجا افرادی كه معمر و موجه بودند، در ابتدای ورود آیت الله مدنی به تبریز به زیارتشان میآمدند، ولی منزل همه آنها نمیرفت. بلكه به منزل كسانی میرفت كه به انقلاب نزدیك بودند و به امام علاقه داشتند. آیت الله مدنی در محله شتربان ساكن بودند. صاحب آن خانه گفته بود كه این خانه را به نام آیت الله مدنی میزنم و این خانه باید مال آیت الله مدنی باشد. آیت الله مدنی فرموده بودند:«من به این خانه نیاز ندارم. در همدان و خرم آباد حیاط دارم. وصیت میكنم این خانه را بفروشند و به بیت المال بر گردانند.» همچنین گفته بودند:«بنویسید اگر كسی از طرف امام(ره) نماینده است و مایل است در تبریز بماند، در این خانه ساكن شود. من این خانه را نمیخواهم.» ایشان با مردم خوشرو بودند و با آنها مراوده داشتند، البته افرادی كه حزب الله و مقلد امام بودند.
آیا بعد از شهادت ایشان طیفی كه با ایشان میانه خوبی نداشتند،
مثل طرفداران حزب خلق مسلمان و امثال آنها از شهادت ایشان اظهار خوشحالی
میكردند یا نه؟
عرض كنم ضد انقلاب در همه جا به دنبال فرصت است. یك بار اینها در اطراف
خانه مرحوم آیت الله مدنی درصف عزاداری ایشان حرف هایی گفته بودند. این
مسائل وجود داشت، ولی نه آن قدری كه زیاد چشمگیر باشد، بلكه كم و بیش در
گوشه و كنار بودند. خود آیت الله مدنی هم در زمان حیاتشان به آنها اعتنا
نمیكردند. گاهی اوقات پیاده از منزل به مسجد میرفتند و ما میگفتیم:«آقا!
تنها نروید.» میگفتند:«جدّ من مردمی بودند. من هم مردمی به مسجد میروم
برمیگردم.» ایشان بسیار ساده زیست بودند. الحمدالله بین مردم محبوبیت خوبی
داشتند.
باتوجه به اینكه شما امام جمعه هستید و خطبه میخوانید، خطبه های شهید مدنی چه ویژگی ممتازی داشت؟
ایشان از امام(ره) بسیار یاد میكردند، از تقوا بسیار صحبت میكردند، از جنایات صدام بسیار سخن میگفتند و مردم را به انقلاب، نظام و ولایت فقیه تشویق میكردند. حتی در جایی خوانده ام كه ایشان فرموده اند:«چون سرچشمه ولایت فقیه، ولایت عالم است، اگر كسی به ولایت فقیه علاقه نداشته باشد، به اهل بیت هم علاقه چندانی ندارد.» یعنی كسی كه به اهل بیت(ع) علاقه دارد، باید به ولایت فقیه هم علاقمند باشد. چون ولایت متمم ولایت آل محمد(ص) است و سرچشمه ولایت فقیه ولایت آل محمد(ص) است، لذا ایشان بسیار از امام پشتیبانی میكردند و به ایشان علاقه داشتند و اظهار ارادت میكردند.
آیا آیت الله مدنی تألیفاتی هم داشتند؟
من كه خودم ندیده و نشنیده ام كه ایشان تألیفاتی داشته باشند. با اینكه
بیشتر اهل خطبه بودند، نوعاً خطبه هایشان از بین رفته است. حتی ما یك دفتر
مخصوص هم پیدا نكردیم كه در آن حساب و كتاب وجوهات نوشته شده باشد. فقط چند
قبض را كه از مردم بود، پیدا كردیم.
آیا خاطره ویژه ای از شهید آیت الله مدنی هست كه به آن اشاره نكرده باشید؟
ازایشان خاطرات بسیار است كه این خاطرات را ضمن گفتگو به یاد میآورم. آیت
الله مدنی به ما لطف داشتند و ماهم به ایشان ارادت داشتیم من همیشه در نماز
جمعه ایشان در صف اول و دوم مینشستم. حتی عكسی است كه در آن یك شال گردن
سفید داشتم و هوا سرد بود. نوشته شده بود كه آن عكس مربوط به آخرین جمعه
است، ولی من گفتم، نه این مربوط به جمعه گذشته است. چون در روز شهادت ایشان
من نبودم.
ظاهراً عدهای سعی میكردند بین آیت الله شهید قاضی طباطبایی و آیت الله شهید مدنی اختلافاتی ایجاد كنند. آیا در این امر موفق شدند؟
خیر. موفق نشدند. میخواستند آیت الله شهید مدنی را با شهید آیت الله قاضی طباطبایی روبرو کنند. آیت الله قاضی طباطبایی می گفتند :«آیت الله شهید مدنی را خودم دعوت كرده ام كه به تبریز بیایند.» ولی بعضی افراد میخواستند میان این دو بزرگوار جدایی بیفكنند. حتی آنها در تشیع جنازه ها با هم بودند، با هم به راه پیمایی میرفتند. من عكس هایی دارم كه ایشان با هم هستند. قبل از شهادت شهید قاضی كه ایشان به تبریز آمدند، نوشته بودند، در نجف نوشته شد كه من نماینده تام الختیار حضرت امام هستم. مردم به این دلیل میگفتند که حالا كه این آقا نماینده تام الختیار حضرت امام است، پس یعنی آن آقا نماینده تام الاختیار نیست؟ حتی آیت الله شهید قاضی طباطبایی گفته اند كه علاقه امام به ایشان كمتر شده است. امام نامه نوشتند كه من به آیت الله قاضی طباطبایی علاقه وارادت دارم و ایشان مثل برادرم است. اختلافی بین آن دو بزرگوار نبود. شاید مردم میخواستند بین آنها اختلاف به وجود بیاید. هر دو علاقمند به حضرت امام و خدمتگزار نظام بودند.
اشاره كردید كه ایشان معلم اخلاق بودند. از مشی و سلوك اخلاقی ایشان خاطره خاصی دارید؟
آیت الله مدنی كم حرف و متفكر بودند. حكیمانه و عارفانه صحبت میكردند. مثل امیرالمؤمنین (ع) واقعاً اسدالله یاشیر خدا بودند.
اگر نكته دیگری باقی مانده است بفرمایید.
ان شاءالله خداوند به رهبر معظم انقلاب عمر طولانی و بابركت عنایت بفرماید.
دشمن ولایت فقیه را اگر اصلاح پذیر نباشد و آمریكا را محو و نابود و
انقلاب ما را به انقلاب حضرت مهدی (عج) متصل كند. سایه رهبر معظم انقلاب از
سرمان كوتاه نشود. ان شاءالله خداوند آنهایی را كه به انقلاب كمك میكنند،
یاری كند.