شنبه, ۰۲ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲۰
دكترچمران از اصطلاح و تعبير تيمسار فلاحي برداشتي عارفانه و زيبا نمود و چنين نوشت كه من بازيافته‏ ام، من رفته بودم، پس ديگر مني و منيّتي نيست و همه من خود را زير پا گذاشته ‏ام ...
انسان بازيافته


نوید شاهد: دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد. در سحرگاه سی ام خرداد ماه 1360 یعنی یك ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اكبر، شهید چمران پس از شهادت ایرج رستمی ( فرمانده منطقه دهلاویه )بطرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین بار همدیگر را دیدند وبه حركت ادامه دادند تا اینكه به قربانگاه رسیدند. چمران  همه رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد و  گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگرخدا ما را هم دوست داشته باشد، می برد.» چمران در آن منطقه در حین سركشی به مناطق و خطوط مقدم  بر اثر اثابت تركش خمپاره های دشمن به شهادت رسید . در ادامه، خاطره ای تاثیرگذار از شهید دکتر چمران برگرفته از کتاب«رقصی چنین میانه میدانم آرزوست» را در «نوید شاهد» بخوانید:


دكترچمران پس از نبرد سخت سوسنگرد، كه براي اولين ‏بار ارتش عراق طعم شكست را چشيد و از سوسنگرد گريخت و باز براي اولين‏ بار تجربه اتحاد و اتفاق نيروها و دركنار هم قرار گرفتن ارتش و سپاه و نيروهاي مردمي تجربه شد و ثمره‏ اي شيرين بخشيد و آغازي شد براي حمله‏ ها و نبردها و حماسه‏ هاي بعدي، و بعد از آنكه از دو نقطه پا با تركش گلوله تانك و با گلوله سربازان زبده دشمن از فاصله‏ اي نزديك زخمي شد و با يك كاميون عراقي كه بازهم براي اولين بار به غنيمت گرفت از ميان انبوه دشمن، راهي بيمارستان شد و پس از عمل جراحي، ‌بعدازظهر همان روز مسئولين و فرماندهان به ديدن او مي‏ آمدند و از جمله شهيد تيمسارفلاحي رئيس وقت ستاد مشترك ارتش بود. او بعد از ديدن دكترچمران و بوسيدن او درحالي كه چند قطره اشك شوق بر گونه‏ ها داشت به دكترچمران گفت تو بازيافته ‏اي! دكتر پرسيد منظور شما چيست؟ شهيدفلاحي پاسخ داد، در ارتش، ما اقلام مفقودي داریم و اگر از بين مفقودي ‏ها چيزي را بيابيم او را بازيافته مي‏ ناميم و شما را از دست داده بوديم و شهيد يا مفقود مي‏ پنداشتيم و هم‏ اكنون كه مي‏بينمت، چنان است كه شما را بازيافته ‏ايم.

دكترچمران از اين اصطلاح و تعبير تيمسار فلاحي برداشتي عارفانه و زيبا نمود و چنين نوشت كه من بازيافته‏ ام، من رفته بودم، پس ديگر مني و منيّتي نيست و همه من خود را زير پا گذاشته ‏ام و

انسان بازيافته:

انسان مخلوق عجيبي است؛ از لحظه‏ اي كه چشم به جهان مي‏ گشايد، همه دنيا را براي خود مي‏خواهد؛ همه آمال و آرزوهايش بر محور «من»، و «خود» دور مي‏زند؛ تصور مي‏ كند كه همه دنيا براي رضاي خاطر او و تأمين لذات او خلق شده است؛ معيارهاي او براساس مصالح و منافع او تغيير يافته و حق و باطل را بر پايه خودخواهي و مصلحت‏ طلبي خود توجيه مي‏نمايد

اين همه خودخواهي؛ كينه و حقدها، آتش‏ افروزي‏ ها، ‌غرورها، حق‏ كشي‏ ها، خون ريزي‏ ها، اختلاف‏ ها، و كشمكش‏ ها؛ از همين‏جا سرچشمه مي‏گيرد…. تاريخ جهان؛ صفحه تمام نماي اين خصيصه فطري انسانهاست.

در دنيا انسان‏هايي نيز يافت مي‏شوند كه عمق ديدشان يا ديگران تفاوت دارد، به لذات مادي دنيا راضي نمي‏شوند، به مال و جاه و اولاد علاقه چنداني ندارند، به آروزهاي زودگذر دل نمي‏بندند و بطور كلي اسيردنيا نمي‏ شوند، ولي در عين حال به «خود» و به «من» علاقمندند. «منِ» آنها والامقام است و خواسته ‏هايي والا دارد و هيچ‏گاه خود را سرگرم بازيچه‏ هاي دنيا نمي‏كند، آرزوهايي آن آسماني و خدايي است، به بي‏نهايت و ابديت اتصال دارد و همه دنيا را در بر مي‏گيرد، از معراج روح سيراب مي‏شود و در بُعدي روحاني و خدايي سير مي‏كند. ولي به هر حال رنگي از خودخواهي و خودبيني درآن وجود دارد

البته هستند معدود كساني كه از اين خودخواهي هم مي‏گذرند و آن‏چنان در خدا محو مي‏شوند كه ديگر «خود» و «من» نمي‏بيند، و با همه وجود به درجه وحدت مي‏رسند. از اين بحث‏ هاي فلسفي و عرفاني بگذريم، زيرا هدف انتقال آنها نيست. اينجا سخن از موقعي است كه آدمي در برابر تجربه‏ اي سخت قرار مي‏گيرد و مرگ بر او مسلم مي‏شود، و براستي دست از جهان مي‏شويد، ‌با همه دنيا و مافي‏ها وداع مي کند، همه خودخواهي ‏هايش ريخته مي ‏شود، به پوچي زندگي و آرزوهاي زودگذرش آگاه مي‏شود، آسمان رنگ ديگري به خود مي‏ گیرد، زمين جلوه ديگري مي ‏يابد؛ گذشته ‏ها همچون خيال از نظر آدمي مي‏گذرد، دشمني‏ ها، كينه ‏ها، حسادت‏ ها، كوته‏ نظري‏ ها، خودخواهي ‏ها، غرورها، خواسته‏ ها، آرزوها، همه پوچ و بي‏ معني مي‏ نمايند؛ آدم مي‏ماند و خدا كه ماوراي اين زمين و زمان است و بقيه بازيچه است، مسخره است، بي‏ معني است….

در اين حالت، آدمي با دنيا وداع مي‏كند، از همه ‏چيز مي‏گذرد، خود را به خدا مي ‏سپرد و آماده هجرت به دنياي ماورايي مي‏شود، از همه خواسته ‏ها و آرزوها سبك مي‏گردد، گويي در عالم برزخ سير مي‏كند و حالتي خاص و عجيب در او پديد مي‏آيد كه با هيچ‏ چيز قابل مقايسه نيست.

انسان در اينجاست كه كاملاً خود را به خدا مي‏دهد و از همه‏ چيز خود، حتي غرور و منِ «خود» درمي‏گذرد، مي ‏داند و اطمينان حاصل مي‏ كند كه همه آنها به باد رفته ‏اند و نابود شده ‏اند و ديگر نيستند و بي‏ معني و پوچ بودند، و ديگر باز نمي‏گردند

اكنون اگر به خواست خدا، انسان از عالم برزخ باز گردد، دوباره قدم به جهان مادي بگذارد و دوباره زندگي را از سرگيرد، حالات زير در او بوجود مي‏ آيند:

 -1  احساس شرم از آن همه كودكي و آن آرزوهاي بچگانه و خواسته‏ هاي پست كه قبلاً داشته است.

 -2احساس اينكه به عقلي كلي ‏تر پي برده و به حقايق بزرگي عملاً رسيده است. بنابراين، معيارها در نظر انسان تغيير پيدا مي‏كند، از پوچي‏ها و مسخره‏ها صرف‏نظر مي‏كند و خواسته‏هايش در بعدي عميق‏تر و وسيع‏تر جاري مي‏گردد.

 -3احساس اينكه او و همه او متعلق به خداست، او از همه ‏چيز خود درگذشته است، و اگر دوباره به دنيا آمده، فقط به خواست و اراده خدا بوده است، بنابراين او براي خود چيزي و وجودي ندارد، هر چه هست اراده و مشيت خداست، و او فقط بايد به خاطر خدا و در راه خدا قدم بردارد، و سراسر وجود خود را وقف خدا نمايد و بس

اين حالات، كه در تجربه ‏اي كوتاه و سريع به انسان دست مي ‏دهد، با نتيجه سال ‏ها عبادت و رياضت و مطالعه و تحقيق برابري مي‏كند، و آنچنان آدمي را منقلب مي‏نمايد كه انساني جديد و بازساخته به وجود مي‏آورد

در نبرد معروف سوسنگرد، در تاريخ 26/8/59 هنگامي كه توسط 50 تانك و صدها كماندوي عراقي محاصره شده بودم، چنين حالتي براي من پيش آمد، كه بسيار مقدس و ملكوتي بود

از خداي بزرگ مي‏خواهم كه اين حالت ملكوتي را در وجود من مستدام بدارد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده