در روزهای نزدیک به سالگرد شهادت منتشر می شود
پدر یا در جبهه بود یا مشغول جمع آوری کمک برای جبهه ها و یا اشتغال به اموری همچون دستگیری از درماندگان و ضعفا، تألیف بین قلوب، سعی در رفع اختلافات و موانع زندگی خانواده ها سعی در حلّ مشکلات متفرقه مردم بود. او در حقیقت یک " مصلح " به تمام معنا بود. همکاری با نهادها، سازمانها، ادارات، دادستانی، زندانها وغیره تمامی ، به منظور( حل ّ مشکلات مردم ) بسیار "فهیم " بود. از آن حیث که خود آسیب دیده و رنج کشیده بود ، دردمندان را درک می کرد، وهمواره سعی در رفع مشکلات آنها داشت.
قهرمان زندگی یک دختر؛ او در حقیقت یک مصلح به تمام معنا بود

نوید شاهد البرز:


"شهيد محمد اسماعيل آخوندي" در دوازدهم تیر ماه سال 1304 ، در صادق آباد قزوين در يك خانواده مؤمن و مذهبي ديده به جهان گشود و در دامان مادري پاك و عفيف و پدري زحمتكش و مهربان و رئوف پرورش يافت و در سن هفت سالگي براي تحصيل علم و معرفت وارد اكابر شد و تا حدودي به خواندن و نوشتن آشنا شد و سپس به تهران و بعد از آن به كرج آمدند و فردي بسيار متواضع بود و در يك مغازه پارچه فروشي مشغول به كار شد.

بسيار در راه انقلاب و اسلام فعاليت داشت و هميشه از انقلاب دفاع مي‌كرد و براي كمك رساني به پشت جبهه بسيار تلاش مي‌كرد و در مسجدجامع كرج براي كمك‌هاي مردمي و رفتن به جبهه بسيار تبليغ مي‌كرد و پس ايشان تصميم به ازدواج گرفت و با يكي از دختران مؤمن شهر كرج ازدواج نمود و ثمر ازدواجشان هفت فرزند سه پسر و چهار دختر مي‌باشد كه يكي از دخترانش در كودكي فوت مي‌كند و بالاخره با توجه به عشق و علاقه‌اي به جبهه و رزمندگان اسلام داشت و با توجه به اين كه دو تا از پسران ايشان هم به نام مسعود و سعيد در جبهه جنگ به شهادت رسيده بود، دوباره تصميم مي‌گيرد كه به جبهه برود و بالاخره در عمليات والفجر هشت در مورخه بیست و یکم بهمن 64، در منطقه ام‌الرصاص خود به جمع راهيان كربلا پيوست و در آرزوي زيارت كربلاي حسيني به درجه رفيع شهادت نائل مي‌گردد و پیکر پاکش در «امامزاده محمد»کرج به خاک سپرده شد.

قهرمان زندگی یک دختر؛ او در حقیقت یک مصلح به تمام معنا بود


شهید محمد اسماعیل آخوندی از جمله شهدایی ست که هر چه در کف داشت از جان و مال و فرزند تقدیم انقلاب و ایران اسلامی نمود و اکنون در سی و دومین سالروز شهادت این شهید گرانقدر قرار داریم.

نوید شاهد البرز در سالروز شهادت رزمنده دلاور دفاع مقدس « اسماعیل آخوندی» می رود و با دختر این شهید بزرگوار خانم « مریم آخوندی» به گفتگو می نشیند و روایتی از زندگی و کلام شهید را در ادامه می خوانید:

پدرم « شهید اسماعیل آخوندی» در کودکی از نعمت مادر بی بهره شد و در ابتدای دوران نوجوانی به منظور تأمین معاش به کسب پیشه و حرفه ای می پردازد. سالها وضع به این منوال سپری می شود.

او بار تامین زندگی در تلاش مستمر بود و سفری را آغاز نمود که مبدا آن از زادگاهش شروع و به سمت تهران و نهایتا کرج بود و در این شهر با تحمل مرارت ها و مشقت های فراوان برای خود منبعی باری امرار معاش تامین می کنند.

تحمّل سختی ها به او روحیّه؛ سخت کوشی، استقلال، شجاعت، صبر وبردباری، مقاومت در برابر حوادث روزگار، صرفه جویی و قناعت می بخشد و به تدریج این اوصاف و فضایل اخلاقی در زوایا و ابعاد شخصیت او جا گرفته و از او شخصی با چنین اوصاف عالیّه اخلاقی می سازد.

شهید محمد اسماعیل آخوندی بعد از میثاق زندگی مشترک با خانم سیّده صدیقه گل آزاد، از سلاله دخت گرامی نبیّ مکرم اسلام (ص)، توأمان (با مادر) نه فقط در رشد جسمانی فرزندان بلکه در جهت رشد دینی، اخلاقی و اجتماعی آن ها بر اساس موازین قرآن و شرع دائماً می کوشیدند.

این زوج شایسته و پاک همواره در تمام لحظات، موقعیّت ها و عرصه های زندگی و حوادث روزگار  دو الگوی ناب ، عامل به موازین الهی ، اعمّ از ابعاد اعتقادی، فکری ، عملی ، اخلاقی در جنبه های فردی و اجتماعی بودند. پاکدامنی، کسب رزق حلال و طیّب ، تقیّد به تربیت صحیح فرزندان از شاخصهایی بود که والدینم به آن ها بسیار حسّاس و کوشا بود.

همچنان که ذکر شد تقیّدات دینی، اخلاقی شهید و مادر بزرگوارم (مرحومه خانم سیّده صدیقه گل آزاد) ایجاب می نمود که آن ها و فرزندان نسبت به مسائل، حوادث و جوّ خفقان فراگیربی اعتنا نباشند.

قهرمان زندگی یک دختر؛ او در حقیقت یک مصلح به تمام معنا بود

پدرم در کسوت یک انقلابی مبارز و هوشیار

پدر با فرزند بزرگتر خانواده "مسعود" و متعاقباً "سعید " که هردو از سرداران سپاه و از جانباختگان مسیر به ثمر رساندن درخت تنومند انقلاب اسلامی بودند به امر و فرمان مرجعیت فقید دینی حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (ره) گوش جان سپرده و با علم به اندیشه ها و خط مشی ها، بیانیّه ها و اعلامیّه های امام راحل درارتقاء سطح آگاهی ،هوشیاری ، تنویر و جهت دهی افکار مردم کرج ا بتداء در خفا ( به دلیل ضرورتهای فضای خفقان دوران قبل از انقلاب ) می کوشیدند. دوران حکومت نظامی سال 1357 (از اول شهریور 1357، تا بیست و دوم بهمن ماه 1357 ) به مدّت بیش از پنج ماه، ادامه داشت . همچنان آن ها ( پدر و برادران) مکرّر مورد آزار و اذیت رژیم طاغوت بودند.

اوّلین بار ، با توجّه به محلّ سکونت که در خیابان اصلی شهر و نزدیک محلّ استقرار قوای رژیم بود؛ وقتی که مردم در راهپیمایی، مورد یورش قوای نظامی حکومت واقع می شوند از درب مغازه - محلّ کسب پدر که یک در به خیابان اصلی و در پشتی به دانشکده کشاورزی منتهی می گشت. ایشان با نشان دادن راه گریز، مردم را نجات می دهد.

این اقدام متهوّرانه پدرم برای وی تبعاتی داشت. به این صورت که قوای نظامی با ردیابی و درنظر داشتن اوضاع پدر را در حضور فرزند خردسالش به شدّت مورد اهانت و ضرب و شتم قرار داده و وی را دستگیر و سپس مورد ایذاء قرار می دهند.

مورد دوّم ؛ در همان ایّام (حکومت نظامی) شبی هنگام مراجعت از نماز ، در میدان بزرگ شهر (میدان امام خمینی "ره ") مأموران حکومتی در حالی که از مجسمه شاه ، که در میدان بزرگ شهر نصب شده بود حفاظت می کردند، پدر به آن ها هشدار می دهد و آنها را مورد عتاب قرار داده و به آن ها اعتراض می کند. " برای چه از این مجسمه حفاظت می نمایید؟ "

مأموران اعتراض پدر را بی پاسخ نگذاشته و با یورش به او وی را شدیداً مجروح می نمایند.

بارسوّم ، قوای نظامی، "سعید" فرزند دیگر خانواده، شخصیتی که در دوران قبل از انقلاب همواره در کرج و تهران، از طلایه داران برپایی نهضت و راهپیمایی ها بود و مورد شناسایی قوای ساواک قرارگرفته بود، به منظور دستگیری سعید، پدر را شبانه دستگیر می نمایند و شرط استخلاص وی از بند را معرّفی و تحویل سعید به نیروهای ساواک تعیین می کنند.

مقارن با پیروزی انقلاب شکوهمند بهمن57، پدر همگام با مردم عاشق رهبر و معترض به سیاست های منفور رژیم، همچنان به فعالیّت های انقلابی، در حمایت از آرمانهای نهضت و اقدامات انقلابی با صحبت و سخنرانی، مردم را به هوشیاری، بصیرت و تعهد دینی انقلابی فرا می خواند. پدر آنقدر شیفته و متعهد به آرمانهای انقلاب بود که درجهت تحقق این اهداف سراز پا نمی شناخت.

تلاشهای مداوم، شور و هیجان و روحیّه انقلابی پدرم  را به گونه ای ساخته بود که به جرئت می توان گفت که از زمان برپایی نمازجمعه تا زمان شهادت وی هیچگاه نماز جمعه ی او ترک نشد.

او همواره خود را مدیون اسلام و انقلاب می دانست و سعی وافر داشت به هر نحو ممکن دین خود را ادا کند.

قهرمان زندگی یک دختر؛ او در حقیقت یک مصلح به تمام معنا بود

پدر در کسوت رزمنده دفاع مقدس

پدر شهیدم «محمد اسماعیل آخوندی»، مسؤول کمک رسانی لشگر ده سیّدالشّهدا بود. او با بیانات خود؛ از ساعتها پیش از آغاز نمازجمعه و بعد از اتمام نماز، با روشنگری، تبلیغ، مردم را به همیاری و کمک رسانی به رزمندگان فرا می خواند.

بیان پدرم آنقدر دلنشین، گیرا، پرمعنا و نغز بود که هر کس کلام او را می شنید، خود را موظّف به کمک رسانی به جبهه ها دانسته و بدون حمایت مالی صحنه را ترک نمی کرد.

خاطره ای شگفت انگیز در ذهن دارم که در این باب جای ذکر دارد.

در آن روزهای بحبوحه جنگ، بیست و هفت شهید عزیز را بنا بود، مردم کرج تشییع کنند؛ جمعیّت زیادی اجتماع کرده بودند، مغازه داران کسب وکارشان را - به این منظور-، تعطیل و آماده تشییع پیکرهای پاک شهدا بودند. درمیان جمعیّت ماشین پیکانی را دیدم و همزمان با آن سرو صدایی که از بلندگو دستی پخش می شد، نظرم را به خود جلب کرد.  بلند گو در دست کسی بود که در صندوق عقب ماشین نشسته بود. در میان ازدحام جمعیّت قادر به رویت او نبودم. بعداز کمی تلاش ، پدر را دیدم در حالی که تا سینه او غرق در اسکناسهای کمک های مردمی بود  و با آنچنان شور و هیجانی وصف ناپذیر، مردم را ترغیب به کمک رسانی به جبهه ها می نمود.

پدر آن قدر به کارش ( سازماندهی و جمع آوری اعانات نقدی و جنسی مردم ) تعهد داشت  که در روزهای نخست شهادت برادرانم؛ سرداران شهید مهندس مسعود و سعید آخوندی که مصادف با روز " جمعه " می شد، این کار را به ماندن در منزل و دیدار افرادی که برای تعزیت و تسلیت به دیدار او می آمدند، ترجیح می داد.

پدرم در عملیّات های مختلف حضور نظامی داشت. او با بقیه همرزمانش دوره آموزش غوّاصی دیده بود و در اعزام سراسری " راهیان کربلا "، در آذر 1364 به جبهه نبرد جنوب اعزام گشت. بعد از مدّتی، با یک فاصله اندک، برای انجام برخی کارهای نیمه تمام ، به احتمال زیاد احساس می کرد، آخرین اعزام و شهادت او است. از جبهه برگشت بعد از مدّت اندکی مجددّاً ًعازم عرصه های نبرد شد.

شب عملیّات والفجرهشت ، در بیست و یکم بهمن ماه 1364،  او سکاندار قایق و مسؤول انتقال نیروهای رزمی از اروند رود به منطقه " امّ الرصاص " بود بعد از یک رفت و برگشت و پیاده کردن نیروها ، بار دوّم قایق با سرنشینانش مورد اصابت خمپاره دشمن قرارگرفته و در وضعیّتی که قایق درهم می شکند، همه رزمندگان سوار برقایق، مجروح و شهید، در آبهای اروند رود غوطه ور می گردند.

پدر و خدمات پشت جبهه

در تمام سنوات جنگ، زیرزمین منزل را که فضایی بزرگ بود در اختیار بخشی از سازماندهی فعالیّت های مردمی - جبهه ای قرار داد. خانمها به اموری همچون بسته بندی آجیل، نان، مربا و سایر ارزاق می پرداختند.

در فضایی دیگر از زیر زمین، پارچه هایی که خود ایشان از قبل برش زده بود و چندین چرخ خیاطی بزرگ صنعتی که پیش ترتهیه شده بود، در آنجا خانمها به دوخت لباس برای رزمندگان می پرداختند.

پخت آش و فروش و جمع آوری مبالغ حاصل از فروش آن برای تهیه ملزومات جبهه صرف می شد. بافت کلاه، جوراب و دستکش و ... از فعالیّت های دیگری بود که توسط خانمهای مؤمن، انقلابی و متعهد که گاهی تعدادشان به صدو پنجاه تن می رسید ، انجام می شد.

پدر یا در جبهه بود یا مشغول جمع آوری کمک برای جبهه ها و یا اشتغال به اموری همچون دستگیری از درماندگان و ضعفا، تألیف بین قلوب، سعی در رفع اختلافات و موانع زندگی خانواده ها سعی در حلّ مشکلات متفرقه مردم بود. او در حقیقت یک " مصلح " به تمام معنا بود. همکاری با نهادها، سازمانها، ادارات، دادستانی، زندانها وغیره تمامی ، به منظور( حل ّ مشکلات مردم ) بسیار "فهیم " بود. از آن حیث که خود آسیب دیده و رنج کشیده بود، دردمندان را درک می کرد، وهمواره سعی در رفع مشکلات آنها داشت.


                                                تنظیم از نجمه اباذری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده