نگاهی به خاطرات شهید سرلشکر خلبان یاسینی؛ پرواز با اف 5
نوید شاهد: مدتی از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه می گذشت، پس از پشت سرگذاشتن هشت سال دفاع مقدس، نیروهای نظامی ما با تجربه هایی که از این دوران کسب کرده بودند مجالی پیدا کرده تا با تاسیس مراکز آموزشی و بازنگری در نحوه آموزش، با بهره گیری از این تجربه های گرانقدر، نیروهای جوان را تربیت کنند.
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در جنگ کارنامه ای درخشان داشت، در تمام زمینه ها به ویژه فن خلبانی به تجربه و اندوخته های ذیقیمتی دست یافته بود که لازم بود توسط خلبان زبده این نیرو که هر یک سرشار از این تجربه های ارزشمند بودند، در مکانی آموزشی به نیروهای جوان و مستعد این رشته آموزش داده می شد، به همین سبب تصمیم به تاسیس دانشگاه پرواز گرفته شد.
هر چند هنوز دانشکده پرواز رسمیت نیافته بود، ولی من به عنوان فرمانده گردان آموزشی شیراز، مشغول آموزش تعدادی از دانشجویان بودم. یک روز صبح خیلی زود (ساعت 30/4 صبح) به گردان پروازی رفتم. در آن روز با دانشجویان در بریفینگ (سالن توجیه) کلاس داشتم که تا ساعت 30/6 دقیقه به طول انجامید. وقتی از بریفینگ بیرون آمدم، خلبان بلند قدی را دیدم که در محوطه گردان در حال قدم زدن بود. گاه گاهی نیز نگاهی به داخل ساختمان می انداخت و از پشت پنجره درون اتاقها را نگاه می کرد. او را قبلا ندیده بودم. جلو رفتم و با او احوالپرسی داشته باشد، به خود اجازه ندادم که اسم و رسم ایشان را سوال کنم. چون کاپشن پوشیده بود، نتوانستم ایشان را از روی علایمی که بر روی لباس پروازش بود، بشناسم. او نیز خود را معرفی نکرد.
از سلوک و رفتارش معلوم بود که علی رغم داشتن درجه امیریف خیلی متواضع و فروتن است. به حدی که در همان برخورد اول نفوذ کلام و رفتار مودبانه اش مرا مجذوب کرد. من نیز از روی ادب او را به درون باشگاه جهت صرف صبحانه دعوت کردم.
بلافاصله دعوتم را پذیرفت. به اتفاق رفتیم و روی یکی از میزها نشستیم. پس از صرف صبحانه رو به من کرد و گفت:
- مسئول گردان کیست؟
جواب دادم:
- من هستم، امری داشتید؟
گفت:
- من یاسینی هستم...
بی درنگ از جایم برخاستم، با او دست دادم و صورتش را بوسیدم و از اینکه او را نشناخته بودم، عذرخواهی کردم. در این لحظه لبخندی شیرین روی لبانش نقش بست و گفت:
- برای بازرسی آمده ام.
تیمسار یاسینی خلبان «اف-4» بود و من خلبان «اف- 5» به علت اینکه نوع هواپیماهایمان با هم متفاوت بود، بالطبع محلهای خدمتی مان نیز یکی نبود. گرچه وصف ایشان را زیاد شنیده بودم و احساس می کردم که با او الفتی دیرینه دارم، ولی تا آن روز از نزدیک وی را ندیده بودم. تمام وجودم لبریز از احساس خوشی بود، زیرا آنچه را در وصفش شنیده بودم در همان برخورد اول برایم اثبات شده بود.
پس از همین بازرسی بود که فرماندهی منطقه هوایی شیراز به ایشان سپرده شد. روزی تلگرامی را به من نشان داد و گفت:
- جلال! این مجوز را داده اند تا با هواپیمای «اف-5» پرواز کنم. حالا یا خودت و یا یکی از بچه های گردان با من بیایید تا پرواز کنیم.
ترجیح دادم خودم در خدمت ایشان باشم. هر چند او از زبده ترین خلبانان «اف – 4» محسوب می شد و رشادتهای فراوانی را در جنگ تحمیلی از خود بروز داده بود، ولی علاقه و عقشقش به پرواز او را واداشته بود تا نوعی دیگر از هواپیماهای شکاری (اف- 5) آموزش ببیند تا در مواقع لزوم بتواند از این نوع هواپیما نیز استفاده کند.
چنان اشتیاق پرواز با هواپیمای «اف-5» در وجود او موج می زد که گویی دانشجویی تازه وارد است که برای اولین بار پرواز را تجربه می کند. اشتیاق زائدالوصف آن مرد بزرگ مرا نیز سر شوق آورده بود و از اینکه به عنوان آموزش دهنده ایشان در پرواز با هواپیمای «اف – 5» بودم بر خود می بالیدم. زیرا افتخار معلم خلبانی شخصیتی را یافته بودم که خود از بهترین معلم خلبانان «اف- 4» بود و پروازهای جنگی زیادش زبانزد خاص و عام شده بود.
کسانی که با فن خلبانی آشنایی دارند، به خوبی می دانند که خلبان یک نوع هواپیما چنانچه بخواهد با نوع دیگری پرواز کند لازم است آموزش تئوری و عملی فشرده و سنگینی را طی کند. با چنان مهارتی با هواپیمای «اف – 5» پرواز می کرد که من خود شگفت زده شده بودم.
چندین بار روی باند پایگاه ظاهر شدیم و با تبحری خاص چند مرتبه عمل (نشستن و بلافاصله برخاستن از روی باند) را انجام داد. با خوشحالی به او گفتم:
- تیمسار! بسیار عالی بود. جلسه آینده خود را برای سُلو آماده کن.
خندید و گفت:
- جلال جان! به نظرم شما در مورد من غلو می کنید بهتر است چند جلسه پرواز کنیم و بعد برای سلو بروم.
- به هر حال به نظر من نیازی به جلسات بعدی نیست. ولی هر طور شما صلاح می دانید.
هوش و استعداد سرشار آن شهید بزرگوار در فراگیری پرواز با هواپیمای «اف-5» به حدی بود که تنها با سه جلسه پرواز، چون خلبانی ماهر که سالیان متمادی با این هواپیما پرواز کرده است به پرواز در می آمد.
راوی: سرهنگ خلبان جلال آرام
منبع: انتخابی دیگر/ مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی/ نیروی هوایی ارتش/ 1377