در پایگاه چابهار بودیم، پدرم فرمانده این پایگاه بود و برای انجام کاری به ماموریت رفته بود. از طرف مدرسه، مسابقه کتابخوانی برگزار شد. من و چند تن از دوستانم قرار بود در مسابقه شرکت کنیم.
ماجرای مسابقه کتابخوانی شهید علیرضا یاسینی

در پایگاه چابهار بودیم، پدرم فرمانده این پایگاه بود و برای انجام کاری به ماموریت رفته بود. از طرف مدرسه، مسابقه کتابخوانی برگزار شد. من و چند تن از دوستانم قرار بود در مسابقه شرکت کنیم. چون تعداد کتابها نسبت به شرکت کنندگان کم بود، به هر سه نفر یک جلد کتاب داده بودند تا به نوبت مطالعه کنند، زمان برای مطالعه بسیار کم بود، من و دودستانم مانده بودیم که چکار کنیم تا همگی بتوانیم از آن کتاب بهره ببریم.

یک روز در حالی که با هم شاگردی ها در این مورد بحث می کردیم، یکی از دوستان پدرم از کنار ما می گذشت. سلام کردم، جوابم را به گرمی داد و پس از احوالپرسی گفت:

- آقا بهزاد چه کار می کنی؟

- هیچی، مسابقه کتابخوانی داریم، ولی کتاب به اندازه نداده اند. مانده ایم چطور با این وقت کم خودمان را آماده کنیم.

کتاب را به من بده تا برات کپی کنم.

با خوشحالی کتاب را به او دادم، همان روز کپی کرد و به من برگرداند.

- این چیه می خوانی؟

- کپی کتاب مسابقه است.

- کی بیرات کپی گرفته؟

- آقای ...

- کجا کپی گرفته؟

- فکر کنم تو اداره کپی گرفته.

با شنیدن این حرف به یکباره ابروهایش در هم گره خورد و گفت:

- تو نمی دانی که استفاده شخصی از اموال بیت المال گناه دارد. چرا این کار را کردی؟

کپی ها را از دستم گرفت و به دقت شمرد. 30 صفحه شد. آنها را درون کشوی میزش گذاشت و گفت:

- اگر قرار است با خواندن این کپی ها در مسابقه برنده شوی بهتر است که نشوی.

فردا کپی ها را با خود به اداره برد و دیگر بازنگرداند. گرچه شرکت در ان مسابقه محروم شدم ولی درس بزرگی از این حرکت پدر یاد گرفتم که ممکن بود با خواندن چندین کتاب ه آن دست نمی یافتیم.

منبع: انتخابی دیگر/ مروری بر زندگی شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی/ نیروی هوایی ارتش/ 1377

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده