سی و پنجمین سالروز شهادت شهید اسماعیل نیاز زاده
او همواره عادت داشت کاری را انجام بدهد که برای دیگران مشکل است و نیروی بدنی فوق العاده اش به این خواسته کمک می کرد. در جبهه نیز او داوطلب پاشیدن نفت سیاه در خط مقدم جبهه با ماشین قیر پاشی گردید که احتیاج به تعمیرداشت...

نوید شاهد البرز:

مروری بر رشادتها و دلاوریهای شهیدی بی ادعا که جسارت و توانمندی کارهای سخت را داشت


"شهید اسماعیل نیاززاده" در تاریخ دهم فرودین ماه سال 1328 در خانواده متدینی دریکی از قراء کرج بنام ولیان دیده به جهان گشود. او دوران طفولیت را در ولیان گذراند و سپس به دلیل مشکلاتی که پدر کشاورز با آن درگیر بود، ناچارهمراه با خانواده به تهران مهاجرت کرد .

او دوران دبستان را در دبیر ستان جلال آل احمد شاهپور تجریش سابق و سه ساله اول دبیرستان را نیز در همین دبیرستان گذراند.

ازاوان کودکی او به دنبال مسئله ای سوای مسائل معمول کودکان دیگربود، وقتی درسهای رایج مدارس معمولی او را اقناع نمی کرد. او بیشتر علاقمند به دروس عملی و حرفه ای بود، بهمین سبب پس از پایان دوره اول دبیرستان به هنرستان صنعتی تهران رفت و رشته اتو مکانیک را دنبال نمود.

درتمام طول تحصیل به دلیل فقر و مشکلات مالی خانواده درتعطیلات تابستانی او بیکار نمی نشست و باکارمداوم به امرارمعاش خانواده کمک می نمود، بنای خود سازی این شهید ازاین تابستانهای طاقت فرسا آغازگردید و این مسائل ازاو انسانی حساس و همدرد با دیگران ساخت.

صفتی که همواره در تمام طول زندگی همراه او بود و روزبروز و ثانیه به ثانیه دراو تشدید می گردید.

پس ازپایان دوران تحصیل متوسطه با وجود اینکه درامتحان اعزام دانشجو پذیرفته گردیده بود اولا بخاطر بودن دروطن و در کنار انسانهایی همانند خود بودن ثانیا بخاطر پیگیری مسائل اعتقادی خویش و ثالثا بدلیل عدم امکانات مالی کافی خانواده ازرفتن صرفنظر کرد و به خدمت سربازی رفت و او دوره آموزش نظامی را در کرمان گذراند و سپس به تهران آمد و در صنایع هلیکوپترسازی ارتش مشغول خدمت گردید.

بودن در این محیط و مشاهده تفاوت فاحش طبقاتی و رفاه خارج ازحد امریکایی ها که در این محیط مشغول کاربودند و مقایسه وضع آنان با هموطنان و طبقات محروم اجتماعی این مملکت جرقه ای را که او ازطفولیت به دنبالش بود، روشن کرد و شاید این امکان آغازگرتلاشی برای سرنگونی رژیمی که عامل این نابرابریها بود، گردید.

تلاشی که پیش ازانقلاب برای سرنگونی رژیم و بعد از آن برای حراست و پاسداری ازانقلاب و وطن عزیزش گردید .

پس از اتمام خدمت سربازی ازآنجا که او رژیم فاسد سابق راقبول نداشت، ازپذیرفتن شغل دولتی سرباز زد و با سرمایه یکی ازدوستانش اقدام به تاسیس آژانس کرایه اتومبیل نمود.

برای گرفتن جواز او با مشکلات زیادی مواجه شد، اهم این مشکلات وجود این آژانس در مسیرشاه و همراهانش بود در حالی که سالها بود، شاه رنگ این خیابان را ندیده بود. شاید وجود این آژانس منظره خیابان را ازهلیکوپترزشت می کرد و حاصل این بهانه جوئی ها این شد که او شغلش را برای مدتی ازدست بدهد.

همزمان با موج تظاهرات و اعتراضات علیه رژیم پهلوی تمام زندگی او شرکت فعال در تظاهرات و تلاش جهت شکوفائی انقلاب مردم مسلمانی که جز برپائی حکومت عدل اسلامی چیزی نمی خواستند، می گذشت و در این راه او ازهیچ چیز ترسی نداشت.

پس ازپیروزی انقلاب او تلاشش را رها نکرد و جهت حفظ تداوم انقلاب شروع به همکاری با کمیته سعد آباد نمود و بدون هیچ گونه چشمداشت مالی و با قبول تمام خطرات شبانه روز به پاسداری ازانقلاب می پرداخت.

درمهرماه 1358 او با دختری همفکر خودش که یارو یاور و شریک غمهای او درتمام مسائل مورد توجهش بود، ازدواج کرد و دریکم مرداده ماه دو سال بعد خداوند به اوفرزندی دختربنام مریم عطا نمود.

اودرجوارفعالیت در کمیته سعد آباد برای امرارمعاش خود با گرفتن قرضهای فراوان اقدام به ایجاد مجدد آژانس درمحل دیگری نمود. با وجود مشکلات اقتصادی ناشی ازجنگ و جیره بندی بنزین اوموفق به ادامه کارنگردید و بناچار مغازه راکه هنوز جواز نداشت، باسرمایه اندکی تبدیل به لبنیات فروشی نمود درآمد این مغازه نه تنها برای پرداخت دیون او بلکه برای امرار معاش نیز کافی نبود .

ازابتدای جنگ تحمیلی ایران وعراق او همواره اندیشه رفتن به جبهه رادرسر می پروراند و درواقع با وجود تلاشهای بی حدش در تهران خودرا در قفسی احساس می کرد که رفتن به جبهه او را آزاد می ساخت .اواحساس می کرد که به مردم رهبر وطنش و اسلام عزیز مدیون است و یکبارکه برای حمل آذوقه و مهمات به جبهه رفت .

پس ازبازگشت او یکپارچه آتش شده بود و میل به جهاددراو به طرز عجیبی شدت یافته بود. او آنقدربا این پندارها بسربرد که طاقت نیاورد و با پای خود به میعادگاهش رفت .

او ابتدا جهت حمل آب برای رزمندگان به اهواز رفت و در آنجا دریافت که نیرو و توانی بیشتردارد، بهمین سبب در واحد زرهی سنگین در جبهه خونین شهر مشغول تلاش گردید.

او همواره عادت داشت کاری را انجام بدهد که برای دیگران مشکل است و نیروی بدنی فوق العاده اش به این خواسته کمک می کرد. در جبهه نیز او داوطلب پاشیدن نفت سیاه در خط مقدم جبهه با ماشین قیر پاشی گردید که احتیاج به تعمیرداشت.

او این تعمیرات را خودش انجام داد و با وجود اینکه ازنظرساختمان این قیرپاش مناسب منطقه جنگی خطرناک نبود او بی محابا به قیرپاشی با این اتومبیل نمود.

در صبح خونین یکشنبه 9 خرداد 1361 هنوز خورشیدبه نیمه آسمان نرسیده بود که خورشید زندگی خاکی او غروب کرد و او تنها به ایثارجان خود برای حراست از وطن نمود و به جائی رفت که سعادتش را درآنجا می دید.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده