گفتگوی اختصاصی با محمد پالیزبان جانباز جنگ تحمیلی
دوران قشنگ زندگی من بعد از مجروحیتم شکل گرفت، چرا که یک حس خوبی به من داد و احساس سبک بالی دارم از اینکه گوشه ای از دین خود را نسبت به خاک و اعتقاداتم و نظام جمهوری اسلامی و آرمانهای امام راحل و شهدای عزیز ادا کرده ام...

نوید شاهد البرز:

جانباز يعني نقطه اوج شکفتن، جانباز يعني يک نگاه صادقانه، تا وسعت سبز بهشتي جاودانه، جانباز يعني با خطر اعجاز کرده، تا قله هاي عاشقي پرواز کرده، جانباز مرد ساختن با درد و اندوه، مردي که مي ماند صبور و سخت چون کوه، جانباز يعني مثل گلها تازه بودن، در عاشقي بي حد و بي اندازه بودن، جانباز يعني يک بهار سبز و زيبا، جانباز يعني در تلاطم مثل دريا، جانباز يعني خاطرات دفتر جنگ ، بوي شلمچه، ياد ياران هماهنگ

"جانباز محمد پالیزبان" فرزند عباسعلی در سال 1343 در ساوجبلاغ (هشتگرد) در خانواده ای مومن ومتعهد دیده به دنیا می گشاید. روزهای کودکی را در آن دیارزیر سایه پدر ومادری مهربان ودلسوز می گذراند. مبارزات علیه رژیم پهلوی در اوج نوجوانی وی شکل گرفت و آشنایی با اینگونه مبارزات از طریق برادرشان که معلم آموزش و پرورش و با اعلامیه های امام وشرکت در راهپیمایی ها بود، انجام پذیرفت. بعد از پیروزی انقلاب در سال 1359 ایشان در کلاس سوم راهنمایی بودند که جنگ شروع می شود و دشمن بعثی با تمام قوا و تجهیزات به جنوب کشور حمله می کند. علی رغم سن کم به جبهه می رود و در عملیات مسلم بن عقیل مجروح می شود. این جانباز عزیز سالها به دنبال درمان بوده و بعد از آن به ادامه تحصیل مشغول می شود و در رشته علوم سیاسی کارشناسی و در رشته روابط بین الملل به سطح کارشناسی ارشد دست پیدا می کند. ایشان متاهل و صاحب یک فرزند می باشند.

عملیات

 

*نوید شاهد البرز: جناب پالیزبان بفرمایید؛ که چه انگیزه ای شما رابه جبهه کشاند ودر چه عملیاتی وچگونه به درجه جانبازی نایل آمدید:

بسیجی آمده ام بسیجی هم می روم

در اوایل نوجوانی من جنگ ناجوانمردانه عراق وایران شروع شد، سال شصت بود که ما امتحانات آخر سال را پشت سر نهادیم و با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم به جبهه برویم . از آنجایی که سنم کم بود و من اجازه اعزام به جبهه را نداشتم، مجبور شدم که شناسنامه ام را تغییر بدهم که این دستکاری شناسنامه بعدها برای من مشکل ساز شد اما کار من را در آن مقطع زمانی حل کرد و من جهت اعزام به جبهه برای آموزش به پادگان امام حسین در تهران معرفی شدم و بعد از آموزش به امید رفتن به جبهه بودم که ما را تقسیم کردند و یک عده از بچه ها را به عنوان محافظت از شخصیتها نگه داشتند. آن زمان منافقین کوردل اقدام به ترور شخصیتها و مردم کوچه وخیابان می کردند. با توجه به شرایط روحی که من داشتم، من را بعنوان بادیگارد انتخاب کردند. آن شب ، شب سختی بود من ناراحت بودم که فردا به جبهه اعزام نمی شوم؛ فردای آن روز به فرمانده گفتم : من یا به جبهه می روم یا از همین راه که آمده ام بر می گردم؛ بسیجی آمده ام بسیجی هم می روم ... خلاصه من را هم با بقیه رزمنده ها به جبهه فرستاده شدم.


                                                                        *نوید شاهد البرز: در مورد عملیاتی که در آن زخمی شدید، بفرمایید:

                                                                                           "مسلم بن عقیل " با رمزمبارک " یا ابوالفضل العباس"

به سمت غرب کشور حرکت کردیم ودم دمای غروب بود که به پادگان الله اکبر در غرب رسیدیم. در میدان صبحگاه جمع شدیم، همه گردانها بودند و مسئولیتها مشخص شد. بنظر می آمد، عملیاتی در پیش است. شهر سومار و نفت شهر را عراق اشغال کرده بود، اعزام به خط دو سه روز به تاخیر افتاد وما شبانه به سمت سومار که خط مقدم بود،رفتیم. من بسیار هیجان زده بودم و احساس رضایت خاطری داشتم. صدای شلیک خمپاره از نزدیکی به گوش می رسید. مادر سنگرها مستقر شدیم. با توجه به اینکه عملیات محرمانه بود خود رزمنده ها هم تاریخ عملیات را نمی دانستند. بعد از ده دوازده شب در خط مقدم، حدود یازده ونیم شب بود که آماده باش دادند وآن شب هم بدلیل گرد وخاک عملیات اتفاق نیفتاد، ما برگشتیم.

شب سوم عملیاتی با نام "مسلم بن عقیل " با رمزمبارک " یا ابوالفضل العباس" با حرکت تیپ حضرت رسول که آن موقع هنوز لشکر نشده بود و تیپ هوابرد شیراز در ساعت 12:45 دقیقه بامداد ابتدا با شلیک خمپاره ها شروع شد. وظیفه گردان ما که گردان مالک اشتر بود، تصرف یک پاسگاه مرزی عراقی(دررالشریر) بود. این پاسگاه جایی بود که تمام تجهیزات با تمام امکانات وتجهیزات سبک وسنگین نظامی دشمن در آنجا مستقر بود و مشرف به شهر سوماربود و گردان ما وظیفه داشت به صورت نعل اسبی ورود پیدا کند واز پشت عراقی را به تصرف کند و آتشدهی که در پاسگاه بود را خاموش کند. تیر بارهای دشمن کار می کرد وتوپ خانه دشمن هم به همین شکل بود. رزمنده ها بخش اعظم شهر سومار را تصرف کرده بودند. یک تعدادی از بچه های گردان و فرمانده گردان ما آقای حسینی که از بچه های اسلام آباد غرب بود، در این عملیات شهید شد.

هوا روشن شد و نقطه پایان عملیات نقطه صفر مرزی بود. ما وارد پاسگاه شدیم. با توجه به اینکه تانکهای عراق در حال فرار به سمت "شهر مندل" بودند، معاون گردان به بچه های آر پی چی زن وتعدادی از تک تیراندازها گفت دنبال تانکها بروید. به سمت شهر "مندل" حرکت کردیم، نخلستانها را که دیدیم، بی سیم زدند، که به پاسگاه برگردید.

پاتکهای دشمن شروع شد، همه رزمنده ها می دانند که عملیات یک مقوله ای است وپاتکهایی که دشمن همیشه می زند، چیزی دیگر. دشمن برای باز پس گیری مراکز از دست داده پاتکهایی طراحی کرده بود اما به حول وقوه الهی همه بچه های تیپ حضرت رسول وتیپ 55 هوابرد شیراز دلاور مردانه یازده روز مقاومت کردند. در مقابل دشمن بعثی که مجددا این امکان رانداشته باشد سومار را دوباره تصرف کند. رزمنده ها آنجا سنگرها را مستحکم کردند و نفت شهر دست عراق بود و موازی با شهر سومار بود. باز پس گیری شهر سومار به عنوان یک منطقه سوق الجیشی، دشمن از منطقه نفت شهر اقدام به یک پاتک بسیار سنگین نمود. بیش از هفتاد تانک تی 72 که شوروی سابق و تانکهای مدرن آن روز تقدیم عراق کرده بود در این پاتک به کار برده شده بود.

در آن پاتک در نیمه شب سیزدهم آبان 1361 ما به صورت قیچی به محاصره دشمن در آمدیم. من در اثر اصابت گلوله تانک زخمی شدم، گلوله به سنکر اصابت کرد و هشت تن از همرزمان من در این انفجار شهید شدند. من چهار روز بی هویت بی هوش بودم.دوستان گردان فکر می کردند که من شهید شدم.از آنجا که خداوند می خواست عمر ما باقی بماند وبه عنوان یک نشانه از دوران دفاع مقدس بمانیم ، زنده ماندم.

عملیات


                                                                                  *نوید شاهد البرز: در مورد زندگی بعد از جانبازی صحبت کنید:

دوران قشنگ زندگی من بعد از مجروحیتم شکل گرفت

من به شکلی زخمی شدم که سالها نتوانستم به جبهه برگردم و از سال 61 تا 67 مشغول مداوا در ایران وخارج از کشوربودم. خیلی از رزمنده ها دچار آسیب جسمی و روحی شده بودند و من با خیلی ها آشنا شدم وخداوند کم کم آن صبر و پایداری رابه همه جانبازان عطا کرد. دوران قشنگ زندگی من بعد از مجروحیتم شکل گرفت، چرا که یک حس خوبی به من دادو احساس سبک بالی دارم از اینکه گوشه ای از دین خود را نسبت به خاک و اعتقاداتم و نظام جمهوری اسلامی و آرمانهای امام راحل و شهدای عزیز ادا کرده ام.

                                                                     *نوید شاهد البرز: آیا جامعه امروز شباهتی به جامعه آن روزهای جنگ دارد:

ما شاهد جانفشانی آتش نشانان پلاسکو بودیم

در حال حاضر هم در جامعه مردم را می بینم که به من لطف دارند وقدر ارزشها را می دادند. امروز هم اگر سایه امنیت بر کشور عزیزمان سایه افکنده است، مدیون ایثارگری جوانان همین کشور؛ شهدای مدافع حرم هستیم. امروز هم روحیه ایثارگری و از خود گذشتگی در جامعه ما وجود دارد و به دلیل همین گذشت وایثار است که ما شاهد جانفشانی آتش نشانان پلاسکو بودیم.


                                                      *نوید شاهد البرز: چگونه می شود با نسل جدید ارتباط برقرار کرد و ارزشها ودفاع مقدس را به آنها شناساند:

اگر انسانها عملگرا باشند...

در رابطه با نسل گذشته ونسل جدید یک پل ارتباطی باید زد واین شکاف نسلها را برداشت . وظیفه ماست که با قشر دانشجو ارتباط برقرار کنیم و خاطرات و حال وهوای آن روزها رزمندگان را بیان کنیم. اگر انسانها عملگرا باشند، قطعا آن رفتار واعمال آنها تاثیر خودش را می گذارد. جوانان ما باهوش هستند و این حرف امام علی را نباید فراموش کنید که فرزندانتان را بر اساس زمانه خودتان تربیت کنید. باید از راهش وارد شد. جوانان ما باید بدانند که دوران جوانی چون برق وبادی تمام می شود و تا می توانند از این دوران متنفع شوند و اخلاق مداری؛ اخلاق انسانی و عدالت انسانی و هر چه برای خود می پسندید برای دیگران هم بپسندید را سر لوحه کار خود قرار دهند.




           گفتگو از نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده