سه‌شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۳۳
در جبهه هاهم جانش در كف دستهايش بود. شما جوانها هنوز نمي دانيد كه جنگ چه بوده. جنگ خيلي كار مهمي بود.الان كه مي نشينيم و فكر مي كنيم كه در جنگ چه كارهايي كرديم، مي بينيم كه عقلمان نمي رسد كه بخواهيم دو باره انجام بدهيم.


«شهيد هاشمي، كميته و جنگ»  در گفت و شنود با سردارجواد غنچه ها




 شروع آشنايي شما با شهيد هاشمي به چه زماني بر مي گردد؟


به قبل از انقلاب. من اين برادر بزرگوارمان را از قبل از انقلاب مي شناختم و اهل يك محل بوديم و رفت و آمد داشتيم.از قبل از انقلاب، از مسجد وزير دفتر كه حضرت آيت الله خسروشاهي سخنراني مي كردند، برنامه هاي كاري مان را عليه شاه شروع كرديم و از آنجا بود كه رفت و آمد ما زياد شد و با سيد مجتبي آشنايي كامل پيدا كرديم. سيد گروهي را براي مبارزه با رژيم شاه درست كرده بود و شب ها در آن مسجد فعاليت مي كرديم، تا يك شب ماه رمضان، آيت الله خسروشاهي منبر رفتند و تظاهرات شروع شد. رئيس كلانتري محلمان ازغندي نام داشت و چندين بار به خاطر تظاهرات خيابان ابوسعيد و اطراف آن، او را گرفتند و باز آزاد شد.
اين وقايع مربوط به سال هاي57،56 است تا اينكه انقلاب پيروز شد و ما آمديم به كميته منطقه9. سيد اول مسئول مسجد حاج حسن شاپور بود و بچه ها را آنجا جمع كرده بود. هنوز كميته هاي انقلاب درست نشده بودند و همه جا بحراني و شلوغ بود. كم كم بچه ها اجتماع كردند تا اينكه به دستور امام كميته ايجاد شد و ما همگي رفتيم به كميته 9 و مشغول كار شديم.آن موقع در ساختمان پيشاهنگي سابق در خيابان بهشت بوديم كه الان سازمان ديوان عدالت اداري است.


اشاره كرديد كه قبل از انقلاب هم همراه با شهيد هاشمي فعاليت مي كرديد. يادي از برخي از اين فعاليت ها بكنيد.


 يكي از كارهايي كه قبل از انقلاب انجام مي داديم، تكثير و پخش اعلاميه هاي امام در خيابان هاي منطقه 9و همچنين شعار نويسي بود. سيد خودش براي شعار نويسي روي در و ديوارها نمي آمد، بلكه شعارها را با صداي بلند مي گفت و بچه ها با رنگ روي ديوار ها مي نوشتند. يكي از كارهاي خوب سيد مجتبي اين بود كه همه بچه ها را جمع و تشكيلاتي را درست كرده و سازماندهي خوبي را به راه انداخته بود.


از شعارهايي كه مي نوشتيد، چيزي به خاطر داريد؟

 بله، مرگ بر شاه/ نهضت ما حسيني يه، رهبر ما خميني يه/ تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست. خود سيد بلند دم مي گرفت و شعار مي داد و بچه ها هم پشت سر شهيد، شعار مي دادند.هميشه بعد از سخنراني آيت الله خسروشاهي راه مي افتاديم توي خيابان ها و تا ساعت 1 و2 شب شعار مي داديم.

 برخي ايشان را در دوران پيش از انقلاب، فردي لوتي عنوان مي كنند كه به مرام هاي اخلاقي پايبند نبوده است. واقعيت چيست؟


ايشان از نظر اخلاقي، انساني داش مشتي بود كه هر كس نزد او مي رفت، گرفتاريش را حل مي كرد. من 22 سالم بود كه انقلاب شد و سيد مثل پهلوان هاي قديمي، مشكلات همه را حل مي كرد و كسي را نااميد برنمي گرداند. از لحاظ مالي هم وضعش خوب بود و كمك هاي مالي فراواني هم به فقرا مي كرد، به بعضي ها جا مي داد. قبل از انقلاب خواربار مي خريد و به خانواده هاي بي بضاعت مي داد. به هر حال انسان هميشه،هم دوست دارد و هم دشمن. بالاخره دشمنان در لباس منافقين، زهرشان را به دين و روحانيت اصيل و همه كساني كه به مردم خدمت مي كنند، مي ريزند. شما يقين داشته باشيد تا كسي نيتش خالص نباشد، خدا به او نعمت و فرصت خدمتگذاري را نمي دهد و سيد واقعا آدم مخلصي بود. وقتي كار را براي رضاي خدا كردي، ديگر چه فرقي مي كند كه در باره ات چه بگويند و چه بنويسند؟ آن كسي كه بايد به سيد عزت مي داد، داد و چه مقامي بالاتر از شهادت؟ هميشه تمام زحمات مردم محل روي دوش سيد بود و خونش هم در همان محل و در مغازه اش ريخته شد.
بعد از انقلاب هم كه تا لحظه شهادت، لباس رزم را از تن در نياورد، لباس كوماندوئي با كلاه مخصوصش را هميشه به تن داشت و حتي وقتي براي ورزش به زورخانه مي رفت، با لباس داخل گود مي رفت، در حالي كه اين رسم زورخانه نيست.

 در روز پيروزي انقلاب، شهيد هاشمي بيشتر چه فعاليت هايي را انجام مي دادند؟


روبروي مغازه سيد، حسينيه اي بود به نام آقا كوچك و آن روز، همگي در آنجا، دور او جمع شده بوديم و سيد فرماندهي مي كرد. سيد هر كاري را كه براي انقلاب لازم بود،در آنجا انجام مي داد. در گرفتن پادگان شاپور، راديو،كلانتري محل، كلانتري هاي اطراف و در جنگ هاي خياباني، من همراه سيد بودم.



عكسي از شهيد هاشمي و امام در مدرسه رفاه موجود است. آيا براي ديدار با امام رفته بوديد؟


بله، من هم آنجا بودم. بعد براي ديدن علما به قم هم رفتيم. آن موقع در كميته منطقه 9 بوديم و زماني كه كميته منطقه 9 تعطيل شد،آيت الله خسروشاهي فرماندهي كميته را به عهده گرفتند و همه تحت امر ايشان كار مي كردند. آقاي خسروشاهي يك معاون انتظامي داشتند به نام آقاي رستمي و ايشان هم يك جانشين داشت به نام آقاي هاشمي و با هم كار مي كردند. اموري از قبيل كارهاي ستاد و امنيت شهر و امنيت اجتماعي را با سيد انجام مي داديم. سيد هيچ شبي به خانه نمي رفت و هر شب تا صبح با ما بود. صبح ها هم تا زماني كه در كميته بود، سر كار و مغازه خودش نمي رفت. وقتي از جنگ برگشتيم، رفت سر مغازه اش، ولي اكثراً در كميته بود و در همان ساختمان پييشاهنگي مي خوابيد. روزها يك ساعتي به محل مي رفت و سري به مغازه و خانه اش مي زد، ولي اكثر مواقع در كميته بود.


وظيفه اصلي شهيد در كميته چه بود؟

سيد در كميته مسئول خانه هاي تيمي و درگيري هاي خياباني بود. او در همه گرفتاري هاي اوايل انقلاب مثل حمله به كميته ها، شلوغ كردن كمونيست ها و ماجراي خيابان وليعصر كه روغن ريختند و آتش بازي راه انداختند، ماموريت پيدا كرد كه مقابله كند.


ماجراي آتش سوزي خيابان وليعصر چه بود؟


سال بعد از پيروزي انقلاب، منافقين تظاهرات و سهم خواهي كردند.اينها در خيابان وليعصر، درگيري ايجاد كردند و مغازه ها را آتش زدند و تظاهرات كردند و دستور دادند كه همه مغازه هايشان را ببندند. بعد توي خيابان روغن ريختند كه پاسدارها و ماشين هايشان ليز بخورند. سيد در ابتداي خيابان وليعصر از ماشين پياده شد و با نيروهاي تحت امرش پياده آمدند بالا و بساط منافقين را جمع كرد.
از ديگر كارهاي شهيد هاشمي، همكاري با آيت الله خلخالي در زمينه مبارزه با مواد مخدر بود. كميته درگيري هاي زيادي با قاچاقچيان داشت. يكي از حركت هاي خوب سيد در پارك ملت بود. يك سال بعد از انقلاب، پشت پارك ملت دكه هاي فساد ايجاد كرده بودند. سيد و بنده، تحت فرماندهي آقاي خلخالي آنجا را جمع آوري كرديم. يك روز آقاي خلخالي از شهردار بولدوزر خواست و آنجا را صاف كرديم.


مگر حوزه فعاليت شما منطقه 9 نبود؟

 چرا، ولي ما در حوزه استحفاظي خودمان،از همه حوزه هاي تهران فعل تر بوديم، به همين خاطر، آقاي خلخالي به ما يك حكم سراسري براي جمع آوري قاچاقچيان داده بود و مي توانستيم اقدام و به دادگاه انقلاب كمك كنيم. مي شود گفت تقريباً بازوي اجرايي عملياتي آنها بوديم.


شهيد هاشمي از كي با آيت الله خلخالي آشنا بود؟



از وقتي كه از آقاي خلخالي براي مواد مخدر حكم گرفت. از آنجا به بعد بود كه سيد با دستگيري متهم ها با آقاي خلخالي آشنايي پيدا كرد و رفت و آمد ها زياد شد. آقاي خلخالي مي آمد به كميته و ما مي رفتيم به ستاد مبارزه با مواد مخدر خدمت ايشان.

فداييان اسلام چه زماني تشكيل شد؟


زماني كه جنگ شروع شد، آقاي خلخالي از ستاد مبارزه مواد مخدر آمد و گفت: «مي خواهم براي جبهه تيمي درست گروه هاي نامنظمي ايجاد كنم.» در آن زمان همه به همراه شهيد هاشمي به جنوب رفتيم. وقتي وارد اهواز شديم، هواپيماهاي دشمن در سطح پايين پرواز و بمباران مي كردند. روز دوم جنگ بود و ما كه اصلاً جنگ نكرده بوديم و ناشي بوديم، فكر مي كرديم با كلت مي شود هواپيما را زد!از كميته منطقه 9 حدوداً 750 تا 1000 نفر رفته بودند عمليات.

 مگر كل نيروهاي منطقه 9 چند نفر بودند؟


خيلي بودند، همه هم افتخاري كار ممي كردند و هيچ كس حقوق بگير نبود. همه بسيجي بودند.




به نوعي پيشقراول ارتش 20 ميليوني كه امام فرمودند.


بله، زماني هم شدند فداييان اسلام. يكي از مسئولين پشتيباني تشكيلات عملياتي فداييان مستقر در جنوب كشور، حاج اسدالله صفا بود.
مي گويند شهيد هاشمي ضابطه مند نبود و يك مقدار بي نظم بودند؟
مي دانيد كه كميته در ابتداي انقلاب ضابطه اي نداشت و كسي هم حقوق بگير نبود و همه افتخاري كار مي كردند. يك سري ماندند و يك سري ديگر دنبال زندگيشان رفتند، ولي شهيد هاشمي قيد زندگي را زد و ايستاد و كار كرد و اگر هم گاهي اوقات گفته مي شود كه ايشان حرف شنوي نداشت، از حق وحقوق پرسنل خودش دفاع مي كرد.
از ورود به جبهه و روزهاي نخست جنگ مي گفتيد.
شهر جنگ زده بود و مردم در حال فرار بودند. عده اي از نيروهاي مردمي آمده بودند. لشكر زرهي 92 اهواز هم در آنجا مستقر بود. به اهواز كه رسيديم، ابتدا رفتيم به استانداري و با آنها هماهنگ كرديم و قرار شد كه برويم در آبادان مستقر شويم و بعد برويم خرمشهر. رفتيم آبادان نزد آقاي جمي امام جمعه آبادان. بعد از استقرار نيروها، براي جنگ رفتيم به خرمشهر. آنجا سازماندهي و در هتل كاروانسرا مستقر شديم.


شما از روز اول به لحاظ پشتيباني مشكلي نداشتيد؟


خير، سيد از طريق امام جمعه پيگيري مي كرد و دنبال سلاح بود. هر منطقه فرماندهي داشت. فرمانده ما سرهنگي بود كه نامش را به ياد ندارم.
در خرمشهر عده اي از بچه ها به شهادت رسيدند. بعد از آنكه خرمشهر محاصره شد، ما آمديم عقب. با بچه هاي سپاه خرمشهر و آبادان هماهنگ بوديم و به ما سلاح مي دادند. سلاح به اندازه اي بود كه به همه برسد. در لشكر 92 زرهي اهواز يك سري سلاح دادند و مقداري سلاح هم خودشان رفتند تهيه كردند و بچه ها را مسلح كردند و اسلحه ژ-3 دادند. كم كم كه جنگ شدت گرفت، كلاش و امكانات ديگري را هم گرفتيم.

شما در روزهايي كه خرمشهر درگير جنگ بود، وارد آنجا شديد، از نوع دفاع و كيفيت دفاعي براي ما توضيحاتي بدهيد.
 امروز به عنوان يك درجه دار نظامي آشنا با اصول نظامي گري، نگاهتان به آن شيوه ها چيست؟


ما كوچه به كوچه مي جنگيديم. زماني كه بچه ها به جبهه آمدند،از جانشان مايه گذاشتند و زياد به فنون جنگي آشنا نبودند. ميدان درگيري با دشمن به قدري نزديك بود كه حتي وقتي بچه ها تير مي خوردند، مي توانستيم به راحتي آنها را با دست بكشيم عقب. سيستم نظامي اي نبود و گردان و گروهاني وجود نداشت. همه يكي بودند و با دشمن مي جنگيدند. حتي نيروهاي مخصوص نيرو دريايي پا به پاي ما ايستادند و جنگيدند، ولي دشمن همه چيز داشت، توپخانه حمايتش مي كرد و حتي آنها براي هر يك نفر از ما،از توپ 106 استفاده مي كرد. اين قدر امكانات داشتند، ولي ما مهندسي خاصي نداشتيم، تا اينكه كم كم فهميديم نظامي گري چيست. همه داوطلبانه به جنگ آمده بودند. ما اصلاً خدمت نرفته بوديم كه بخواهيم بدانيم جنگ چيست.


چه شد كه از خرمشهر عقب نشيني كرديد؟

 دشمن وارد شد و كم كم شهر را تسخير كرد و ما نتوانستيم مقابله كنيم. مي گفتند لشكر 77 خراسان مي آيد، لشكر زرهي آبادان مي رسد، ولي خبري نبود. ما ديگر توان نداشتيم. خيلي از بچه ها به شهادت رسيدند و ما حتي نتوانستيم جنازه هايشان را برگردانيم، آن قدر موج انفجار، بچه ها را گرفته بود كه نمي توانستيم كاري را انجام بدهيم.

رابطه شهيد هاشمي با شيخ شريف چگونه بود؟ فرماندهي با چه كسي بود؟


با هم خوب بودند فرماندهي با شهيد هاشمي بود.
از بازديد بني صدر در خرمشهر چيزي به ياد داريد؟
بله، سيد مجتبي هاشمي طرفدار پر و پا قرص روحانيت بود و جانش را براي روحانيت مي داد. بني صدر كه آمد، سيد مجتبي اصلاً تحويلش نگرفت.

سيد، زياد از او خوشش نمي آمد. يك سري امكانات نظامي هم از بني صدر درخواست شد كه گفت نمي دهم!

 از رابطه فداييان اسلام با ارتش خاطره اي به ياد داريد؟

 رابطه شان خيلي خوب بود. فرمانده آنها سرهنگ شكرريز، از طرف ستاد عملياتي كل، فرمانده جنگ آبادان و هماهنگ كننده كل نيروها اعم از كميته، مردم و ارتش بود. خيلي هم رابطه خوبي با شهيد هاشمي داشت و من ديده بودم كه نامه براي هم مي دادند و در جلسات جنگ با هم شركت مي كردند. سرهنگ كيفر هم فرمانده لشكر 77 بود.

نوع رابطه بچه هاي سپاه با فداييان اسلام چطور بود؟


رابطه شان خيلي خوب بود، خيلي امكانات خيلي به ما مي دادند و كمك مي كردند.


آيا شهيد هاشمي و شهيد جهان آرا با هم رفاقت داشتند؟

 بله، خيلي با هم رفيق بودند، چون تمام نيروهاي جهان آرا در ميدان بودند و ما نيروهاي كمكي جهان آرا بوديم.


آيا شهيد جهان آرا روي نيروهاي فداييان اسلام تسلط داشت؟

 آن قدر با سيد هماهنگ بودند كه هر فرماني كه صادر مي شد همه با هم اجرا مي كردند و هيچ مشكلي با هم نداشتند.


هتل پرشين و هتل كاروانسرا از نظر پشتيباني با هم تفاوتي نداشتند؟

چرا، آنها قوي تر بودند. گروه شهيد هاشمي در ابتدا هيچ چيز نداشت.آقاي خلخالي آمد و حكم داد كه از خانه هاي مردم هر چيزي كه مي توانيد برداريد و غذا درست كنيد و به بچه ها بدهيد. بعدها كم كم امكانات خوب شد و مشكل خاصي نبود.

چرا نام شهيد هاشمي و ذوالفقاريه با يكديگر گره خورده است؟


شهيد هاشمي در آنجا در دو شب، عمليات موفقي كرد و آنجا را پس گرفت. ذوالفقاريه از نظر استراتژيك خيلي مهم بود. الان بعد از 23 سال وقتي وارد منطقه بشويم، مي فهميم كه منطقه چقدر اهميت داشت.

 از برگزاري نمازهاي جماعت در سنگرهاي فداييان اسلام چه خاطره اي داريد؟

شهيدهاشمي براي نماز جماعت خيلي اهميت قائل بود و حتي روزهاي جمعه كه دو يا سه صف بيشتر نماز نمي آمدند، همه بچه ها را به خط مي كرد و به نماز جمعه مي برد. چندين بار هم آقاي جمي از ايشان خواست قبل از نماز جمعه درباره بحران منطقه و كارهايي كه انجام مي شد، صحبت كند. ما در نمازها هم خيلي شهيد و زخمي داديم، مثل حاج بهروز صفاري و حاج آقا سماواتي كه در حين نماز مجروح شدند و پاي آقاي سماواتي قطع شد.

 آيا برنامه دعا هم داشتيد؟

 بله جمعه ها دعاي ندبه داشتيم، زيارت عاشورا داشتيم، روزهاي سه شنبه دعاي توسل داشتيم، دعاي كميل،هم در جبهه ها و هم در هتل كاروانسرا برگزار مي شد. نماز جماعت حتماً در هتل برگزار مي شد. به ياد دارم كه چند روحاني آمده و آموزش قرآن گذاشته بودند. خود شهيد هاشمي هم مداحي مي كرد. دعاي كميل و زيارت عاشورا را حفظ بود.

 از ارتباط شهيد هاشمي و شهيد چمران نكاتي را ذكر كنيد.

شهيد چمران يكي دومرتبه آمدند منطقه و صحبت كرديم. قبل از آن در كردستان با ايشان بوديم.آشنايي آنهااز كردستان بود. كميته منطقه 1 و همه ستادها براي پاكسازي كردستان، نيرو فرستاده بودند. آن موقع سرهنگ فلاحي كه بعداً سرتيپ شد، فرمانده يكي از پادگان ها بود. ماه مبارك رمضان به پاوه، مريوان، سنندج و...رفتيم. شهيد هاشمي در تمام اين مراحل بود و فرماندهي مي كرد. شهيد چمران را از آنجا شناختيم.
در جاهاي مختلفي گفته شده كه شهيد هاشمي معاون شهيد چمران بوده است.

آيا اين مسئله صحت دارد؟

در مورد جنگ هاي نامنظم در خرمشهر و آبادان صحت دارد. شهيد چمران به سيد نمايندگي داده بود. آن موقع كه شهيد چمران وزير دفاع بودند، كاخ نخست وزيري جزو منطقه استحفاظي منطقه 9 بود.
در زماني كه در آبادان و خرمشهر بوديد،

 ارتباط فرماندهي هم با شهيد چمران داشتيد؟


بله، سيد هر كاري كه مي خواست انجام بدهد، با شهيد چمران هماهنگ مي كرد، چون ايشان فرمانده جنگ هاي نامنظم بودند. سيد معاون شهيد چمران در منطقه جنوب بود.


در عكس ها خيلي ديده ايم كه فدائيان اسلام با شلوار كردي بوده اند؟

 در گرماي 50 درجه اهواز و آبادان، همه شلوار كردي يا شلوار نظامي گشاد مي پوشيدند كه بتوانند كار كنند. خود كميته اي ها هم اين طور بودند. اين حرف ها چيست؟ اينها مي خواهند قضيه را لوث كنند.


مي گويند كساني را كه سپاه و ارتش نمي توانستند جذب كنند، سيد مجتببي جذب مي كرد؟


يك سري از بچه ها كه مي آمدند جبهه، سپاه شكل گرفته بود و آنها آدم هايي بودند كه سپاه نمي توانست در جنگ هاي نامنظم آنها را به كار بگيرد. نيروئي كه مي آمد منطقه، يا مي رفت سپاه و يا مي رفت فداييان اسلام.

ميدان تير آبادان چه اهميتي داشت؟


 دشمن مي خواست از ميدان تيرِ آبادان وارد و از رودخانه رد شود و به ميدان تير بيايد و ما فشار مي آورديم و نمي گذاشتيم. فداييان اسلام در مقطعي نقش بسيار ويژه اي را در خرمشهر و آبادان ايفا كردند، تا جايي كه حضرت امام وقتي كه پيام تبريك فرستادند،از فداييان اسلام نام مي برند.

چه اتفاقي افتاد كه فداييان اسلام جمع شد؟


ديگر همه چيز سازماندهي شده بود و نمي شد كميته 16 تا دسته و گروه داشته باشد. كميته انقلاب اسلامي لشكري درست كرد به نام لشكر روح الله كه اعضايش همه كميته اي بودند. بعد ما در سال20/2/61 رفتيم به سپاه پاسداران و استخدام شديم.اكثر بچه ها هم رفتند سپاه و ديگر فعاليت فداييان اسلام تمام شد. ما هم تا آن زمان كميته اي بوديم و اگر مي گفتند برگرديد، بر مي گشتيم. كارهاي پشتيباني هم با اقاي خلخالي بود.

 آقاي رفيعي و يا آقاي عبدخدايي گروه ديگري را رهبري مي كردند. آيااينها هم از فدائيان اسلام پشتيباني مي كردند؟

 اصلاً در اين زمينه ها اطلاع نداشتم. ما فقط فكر جنگ بوديم و اصلاً اسم فداييان اسلام براي ما اهميت نداشت. فداييان اسلام بود، ولي اصلاً رابطه اي به آن صورت نداشتيم.

آنها ستاد اعزام نيرو داشتند؟


 بله و عده اي مي آمدند و اسم مي نوشتند، ولي وابسته به آنجا نبودند. تنها يك ستاد پشتيباني بود كه آقاي خلخالي از طريق حاج آقا صفا مي فرستادند منطقه.

شهيد هاشمي بعد از انحلال فداييان اسلام چرا ديگر به جبهه برنگشت؟


مشغول كسب و كارش بود. هميشه در تظاهرات 22 بهمن شركت مي كرد و نماز جمعه هايش ترك نمي شد. حتي چندين بار دعاي ندبه بهشت زهرا هم با هم رفتيم. گاهي هم او را مي ديدم، زنگ مي زديم و احوال پرسي مي كرديم.


بعد از جنگ، فدائيان اسلام با شهيد هاشمي رابطه رسمي داشت؟


 اصلاً، همه جزو سازمان شده بودند.
در سال 64 تقريباً امنيتي نسبي در كشور حاكم شده بود.

چرا منافقين ايشان را ترور مي كنند؟

 سيداسمش در خانه هاي تيمي و مبارزه با ضدانقلاب بود. دشمن را هيچ وقت نبايد دست كم گرفت.

 از ويژگي هاي اخلاقي شهيد هاشمي نكاتي را بيان كنيد.


از نظر رفتار، جوانمرد بود و رفتار خوبي با مردم داشت. انساني با كردار خوب و برخوردهاي انقلابي بود، حتي بچه هاي كميته را جمع و نصيحت مي كرد. براي بچه ها سخنراني هاي خوبي مي كرد. به ياد دارم يكي از بچه ها كه به شهادت رسيده بود، خيلي فعاليت كرد كه ختمي را براي او برگزار كند. تشييع جنازه هاي باشكوهي را برگزار مي كرد. خيلي زحمت مي كشيد. در جبهه ها هم جانش در كف دست هايش بود. شما جوان ها هنوز نمي دانيد كه جنگ چه بوده. جنگ خيلي كار مهمي بود.الان كه مي نشينيم و فكر مي كنيم كه در جنگ چه كارهايي كرديم، مي بينيم كه عقلمان نمي رسد كه بخواهيم دو باره انجام بدهيم. ما نمي دانستيم مين چيست و آن را بر مي داشتيم و مي انداختيم گردنمان! الان از نظر نظامي مي توانيم بفهميم كه چه كار خطرناكي انجام مي داديم و نه تنها خودمان را به كشتن مي داديم كه ديگران را هم به خطر مي انداختيم. بعدها كم كم فهميديم جنگ يعني چه.
ما وقتي با تانك روبرو مي شديم، نمي دانستيم كجاي تانك را بزنيم؟ كلاهكش را بزنيم و يا زنجيرش را. عقلمان نمي رسيد و تانك را با ژ-3 مي زديم. بعد از روزهاي اول و دوم، نظامياني كه آنجا بودند ما را راهنمايي كردند. در آن زمان سپاه هنوز جان نگرفته بود و تكاورهاي ارتش بودند كه واقعاً ما را راهنمايي كردند. اينها پا به پاي ما مي امدند. حتي تكاورها مي پرسيدند شما كجا آموزش ديده ايد؟ مي گفتيم ما اصلاً آموزش نديده ايم. توي وجود ما ترس نبود، ما آمده بوديم از دين و ناموسمان دفاع كنيم.
يك صحنه را به ياد دارم كه به يك ارتشي گفتيم برو تا ميدان تير و او نمي رفت. من و سيد مجتبي تا ميدان تير رفتيم و برگشتيم.الان كه فكر مي كنيم چرا و چگونه اين حركت را انجام داديم؟ خودمان هم در مي مانيم. رفته بوديم شناسايي كنيم.اگر به يك آدم نظامي مي گفتيم برو شناسايي، نمي رفت. شناسايي را شب مي روند نه روز. شب ها كه مي رويد با يك ديده بان، نهايتاً 2 تا روبرو مي شويد، ولي ما وسط روز و زير گلوله باران توپ هاي عراقي رفتيم.


اين نترسيدن شما به خاطر بي اطلاعي بود؟


بله،ارتشي ها مي دانستند وضعيت به چه صورت است و اين كار را انجام نمي دادند. ما وقتي بر مي گشتيم، همه ما را تشويق مي كردند. اگر بخواهم همه خاطرات را يك به يك بيان كنم، بايد 3 الي 4 تا كتاب بنويسم.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده