شهید علیجانی در زیر شکنجه به شهادت رسید

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید غریب در اسارت «علی علیجانیرنایی» یکم تیر ماه ۱۳۴۴ به دنیا آمد. دوران کودکی را در سایهی لطف پدر و مادری فداکار و زحمتکش و مهربان سپری کرد. دوران تحصیلی خود را در مدرسهی شهید چمران گذراند و بعد از دوران ابتدایی در کارخانه مشغول به کار شد و بعد از آنجا به کار فرچه کاری پرداخت. او فردی سربهزیر و زحمتکش بود. در سن ۱۸ سالگی ازدواج کرد و طی ۳ سال زندگی مشترک صاحب یک پسر به نام جواد شد. او همیشه با همسر و فرزند خود بسیار مهربان بود. فرزندش، چون به سن ۲ سالگی رسید پدر به خدمت سربازی رفت و دوران مقدماتی را در پادگان ۰۵ کرمان به پایان رسانیده و به منطقه اعزام شد. در مرحلهی دوم که میخواست به منطقه برود به همسرش گفت که من میروم و این بار بر نمیگردم. وقتی که میخواست به جبهه برود پسرش را در آغوش گرفت و چندین بار روی فرزند دو سالهی خود را بوسید. در این اعزام از طرف دشمن بعثی یک تیر به سینهی او اصابت کرد و وی که نزدیک عراقیها بود در همان حالت به اسارت درآمد و دو ماه اسارت و شکنجههای روزانه در اردوگاه تکریت عراق مظلومانه در ۲۳ دی ماه سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. او به عنوان یکی از شهیدان غریب در اسارت شناخته میشود؛ انسانی استوار که با ایمان و صبر، جان خود را در راه آرمانهای الهی فدا کرد و نامش برای همیشه در تاریخ و دلهای ملت ایران ماندگار شد.
دالان مرگ، یادگار شبهای سیاه اسارت
برندگی ادامه میدهد: «اردوگاههای اسارت عراق در دوران دفاع مقدس، محیطی بسیار سخت و غیرانسانی بودند. اسرا پس از روزها و ماهها قرنطینه در اردوگاههایی مانند الرشید بغداد، با کمترین امکانات بهداشتی و غذایی نگهداری میشدند. فشارهای روحی و جسمی، شکنجههای مداوم، و محرومیت از ابتداییترین حقوق انسانی، بخشی از زندگی روزانه آنان بود.
در اردوگاه تکریت، عراقیها برای ایجاد رعب و وحشت، شب نخست ورود اسرا «دالان مرگ» تشکیل میدادند. این دالان، مسیری بود که اسرا مجبور بودند از میان آن عبور کنند و در طول مسیر با کابل، چوب و وسایل سخت مورد ضربوشتم قرار میگرفتند. بسیاری از اسرا در همان شبهای نخست دچار جراحات شدید میشدند و برخی حتی جان خود را از دست میدادند. «دالان مرگ» نماد خشونت و بیرحمی دشمن و غربت و مظلومیت آزادگان بود.»
عروج بینهایت
در ادامه برندگی از آشنایی و نحوه شهادت شهید برایمان میگوید: «بنده، در دوران اسارت، با شهید علی علیجانی آشنا شدم؛ جوانی مؤمن، آرام، و استوار که در سختترین شرایط، ایمان و اخلاقش زبانزد همه بود.
شهید علیجانی انسانی متواضع و صبور بود. در اردوگاه الرشید بغداد، روزهایی که با هم در قرنطینه بودیم، با من درد دل میکرد و از خانوادهاش یاد میکرد. ویژگی بارز او ایمان راسخ، اخلاق نیکو، و روحیهای آرام بود که حتی در اسارت، مایه دلگرمی دیگران میشد.
پس از ۴۶ روز قرنطینه، ما را به اردوگاه تکریت منتقل کردند. در آنجا از هم جدا شدیم؛ من در بند ۱ و ۲ بودم و او را به بند ۳ و ۴ منتقل کردند. همان شب اول ورود، عراقیها دالانی موسوم به «دالان مرگ» درست کردند و با کابل و چوب به اسرا حمله میکردند. علیجانی که پیشتر تیر نزدیکی قلبش خورده بود، زیر ضربات شدید دچار خوناستفراغ شد و همان شب مظلومانه به شهادت رسید. پیکرش را در پتویی پیچیدند و از اردوگاه خارج کردند.
پیشتر در اردوگاه الرشید، به من گفته بود: «اگر به ایران برگشتم که هیچ، اگر برنگشتم سلام مرا به خانوادهام برسان.» این جمله کوتاه، آخرین وصیت و یادگار اوست؛ نشانهای از ایمان، غربت و مظلومیت شهیدی که در اسارت جان داد.»
گفتوگو از سعیده نجاتی
تنظیم از آرش سلیمیفر