کد خبر : ۶۰۸۲۸۳
۰۹:۴۷

۱۴۰۴/۱۰/۰۶
روایتی از زندگی شهید جنگ ۱۲روزه «رضا درودیان»

جانبازی با اخلاص، شهادت با افتخار

شهید رضا درودیان، جانباز بی‌ریا و پاسدار ولایت، سال‌ها با دردهای جنگ و جراحت زیست اما هیچ‌گاه از مسیر خدمت و اخلاص جدا نشد. او در زندگی ساده و گمنام خود، همواره به اهل‌بیت عشق می‌ورزید، حق‌الناس را رعایت می‌کرد و در کنار خانواده و مردم، با مهربانی و دست خیر شناخته می‌شد. سرانجام دوم تیرماه ۱۴۰۴، در بمباران پادگان بسیج مستضعفین، به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید و نامش در کنار شهیدان جاودانه شد.


زندگی با اخلاص، شهادت با وصال

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، پاسدار شهید رضا درودیان از شهدای جنگ ۱۲ روزه، بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. از نوجوانی وارد جبهه‌های دفاع مقدس شد و در عملیات بیت‌المقدس در سن هجده سالگی به شدت مجروح گردید و سال‌ها با آثار جانبازی و شیمیایی زندگی کرد. با وجود درد‌های جسمی هیچ‌گاه از مسیر خدمت جدا نشد و تا پایان عمر در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت بود. در سال ۱۴۰۲ بازنشسته شد، اما همچنان در فعالیت‌های اجتماعی و مذهبی حضور پررنگ داشت. او فردی ولایت‌مدار، بی‌ریا و مخلص بود که همواره به اهل‌بیت عشق می‌ورزید، حق‌الناس را رعایت می‌کرد و در کنار خانواده و مردم با مهربانی و دست خیر شناخته می‌شد. روز دوشنبه دوم تیرماه ۱۴۰۴ در جریان بمباران پادگان بسیج مستضعفین در اتوبان افسریه تهران به شهادت رسید و پس از هشت روز پیکر مطهرش شناسایی شد و در تاریخ یازدهم تیرماه همان سال در قطعه ۴۲ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

در ادامه زهرا نجومی همسر شهید رضا درودیان می‌گوید: «همسرم رضا در تاریخ بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۴۸ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۷۰ ازدواج کردیم و ثمره ازدواجمان دو فرزند دختر، نگار و نازنین فاطمه است. رضا از نوجوانی پایش به جبهه‌های دفاع مقدس باز شد و در عملیات بیت‌المقدس در سن هجده سالگی به شدت مجروح شد؛ جراحتی که تا پایان عمر با او ماند و او را جانباز کرد. با وجود درد‌های جسمی و آثار شیمیایی، هیچ‌گاه از مسیر خدمت جدا نشد و تا آخرین روز‌ها در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول خدمت بود. مردی بی‌ریا، ولایت‌مدار و عاشق اهل‌بیت (ع). نماز اول وقت برایش واجب‌تر از هر کار دیگری بود؛ هر جا صدای اذان می‌آمد، می‌ایستاد و نماز می‌خواند. حق‌الناس را در کوچک‌ترین امور رعایت می‌کرد، حتی به جز به جز حقوقش دقت می‌کرد تا مبادا اشتباه باشد. دست خیر داشت و بار‌ها با ما به مناطق محروم و میان کارتن‌خواب‌ها رفت تا غذا و چای پخش کند. هیچ‌گاه از بنیاد شهید یا محل کارش چیزی طلب نکرد و زندگی‌اش را با ساده‌زیستی و اخلاص گذراند. رضا پدری مهربان و همراه برای دخترانمان بود؛ هر وقت مشکلی داشتند، تنها با چند جمله نصیحت پدر آرام می‌شدند. رابطه‌ی او با بچه‌ها پر از محبت و صمیمیت بود.

سرانجام روز دوشنبه دوم تیرماه ۱۴۰۴، در جریان بمباران پادگان بسیج مستضعفین رضا به آرزوی دیرینه‌اش رسید و شهید شد. پیکر مطهرش پس از هشت روز شناسایی شد و در یازدهم تیرماه در قطعه ۴۲ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

رضا زندگی‌اش را با ایمان، ولایت، خدمت و اخلاص گذراند و شهادتش ادامه‌ی همان مسیر پاک بود. خوش به حالش که قشنگ زندگی کرد و قشنگ هم رفت.»

جامانده از شهادت، همراه با درد و اخلاص

نجومی در خصوص جانباز بودن همسرش در دوران جنگ هشت ساله می‌گوید: «رضا از همان نوجوانی دلش در جبهه‌ها بود. وقتی فقط سیزده سال داشت همراه برادرش علی به منطقه رفتند. شهید علی درودیان در شانزده سالگی به شهادت رسید و رضا همیشه می‌گفت من جا مانده‌ام. در هجده سالگی در عملیات بیت‌المقدس شرکت کرد و همان‌جا به شدت مجروح شد. جراحتش آن‌قدر سنگین بود که ابتدا او را در میان شهدا قرار دادند و برای انتقال آماده کردند، اما صبح روز بعد دیدند کاور پیکرش بخار کرده و وقتی باز کردند، رضا هنوز زنده بود. شکم و پهلویش به شدت آسیب دیده بود و سال‌ها با درد و عوارض آن زندگی کرد.

از همان روز به بعد رضا جانباز شد؛ جانبازی که هیچ‌وقت از دردهایش شکایت نکرد. همیشه می‌گفت: «من باید شهید می‌شدم، جا مانده‌ام.» با وجود موج‌گرفتگی، سردرد‌های شدید و حتی آثار شیمیایی، هیچ‌گاه دنبال پرونده و امتیاز نرفت. زندگی‌اش را با همان جراحت‌ها ادامه داد و باز هم به سپاه برگشت تا خدمت کند.

رضا جانباز بود، اما بیش از هر چیز یک عاشق بود؛ عاشق اهل‌بیت (ع)، عاشق ولایت و عاشق شهادت. هر بار که دردهایش شدت می‌گرفت، تنها می‌گفت: «دعا کنید، شاید این بار خدا مرا ببرد پیش برادرم و شهدا.»

زندگی با اخلاص، شهادت با وصال

شهیدی که نوجوانان را با محبت جذب می‌کرد

همسر شهید ادامه می‌دهد: «رضا همیشه باور داشت که آینده انقلاب و دین در دست نوجوانان است. می‌گفت این نسل پاک و بی‌آلایش است و اگر درست هدایت شود، می‌تواند ستون‌های محکم جامعه باشد. به همین دلیل، در مسجد و هیئت هیچ‌وقت خودش را از بچه‌های نوجوان جدا نمی‌کرد. کنارشان می‌نشست، با آنها شوخی می‌کرد، قصه‌های جبهه را برایشان تعریف می‌کرد و در عین حال با مهربانی نصیحتشان می‌کرد. رفتارش با نوجوانان نه از بالا به پایین، بلکه مثل یک دوست صمیمی بود. وقتی می‌دید نوجوانی دلگیر یا دچار مشکل است، با آرامش گوش می‌داد و با چند جمله ساده، اما پرمعنا او را آرام می‌کرد. همین برخورد باعث شده بود بچه‌ها به او اعتماد کنند و حرف دلشان را راحت بزنند.

رضا همیشه تأکید می‌کرد که نوجوانان باید گوششان به بیانات رهبر انقلاب باشد و از مسیر اهل‌بیت جدا نشوند. می‌گفت اگر این نسل درست تربیت شود، در دنیا و آخرت شرمنده نخواهند شد. برای همین، در جلسات روضه و هیئت، بیشتر از همه به حضور نوجوانان اهمیت می‌داد و حتی برنامه‌ها را طوری تنظیم می‌کرد که آنها احساس کنند جایگاه ویژه‌ای دارند.

او با نوجوانان مثل یک پدر مهربان رفتار می‌کرد، اما در عین حال مثل یک رفیق نزدیک هم بود. همین دوگانگی زیبا ــ هم پدرانه و هم دوستانه ــ باعث شده بود نوجوانان مسجد و بسیج او را الگوی خود بدانند. بسیاری از آنها بعد‌ها می‌گفتند که نصیحت‌های کوتاه رضا مسیر زندگی‌شان را تغییر داده است.»

روضه اهل بیت (ع) را چراغ خانه می‌دانست

خانم زهرا نجومی در ادامه اشاره میکند: «رضا عاشق برگزاری روضه و مجالس اهل‌بیت (ع) بود. چه در خانه، چه در مسجد و حتی در پارکینگ منزل زمانی که مسجد محل در حال ساخت بود، خودش پیش‌قدم می‌شد و مجلس روضه برپا می‌کرد. برایش مهم نبود مکان کوچک یا بزرگ باشد؛ مهم این بود که یاد اهل‌بیت (ع) زنده بماند. در محرم و ایام شهادت‌ها با عشق و اخلاص برنامه‌ریزی می‌کرد و خودش در گوشه مجلس می‌نشست، ذکر می‌گفت و بی‌ریا عزاداری می‌کرد. هیچ‌گاه دنبال دیده شدن نبود، بلکه همه چیز را برای رضای خدا انجام می‌داد. ما در پانزدهم هر ماه قمری، در خانه مان روضه سه نفره، من، آقا رضا و مداح را برگزار میکردیم.

این روضه‌ها آیینه‌ای از زندگی خودش بود: ساده، بی‌ادعا، پر از عشق و اخلاص. او باور داشت که این مجالس، چراغی است برای دل‌ها و راهی است برای نزدیک شدن به اهل‌بیت (ع).»

زندگی با اخلاص، شهادت با وصال

به آرزوی دیرینه‌اش رسید

همسر شهید از نحوه شهادت می‌گوید: «هنوز لحظه‌های آخر زندگی او را فراموش نکرده‌ام. رضا سال‌ها با درد‌های جانبازی زندگی کرد؛ اما هیچ‌گاه شکایت نکرد و فقط آرزوی شهادت داشت.

روز شهادتش، حالش بد شد. درد‌ها به او فشار آورده بود، با وجود بازنشستگی، اما همچنان در روز‌های جنگ آماده خدمت می‌شد. آن روز، رضا در مأموریت بود. در همان عملیات، هدف حمله دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه‌اش رسید. خبر شهادتش به ما رسید، اما پیکرش همان لحظه پیدا نشد. هشت روز بعد، پس از جست‌و‌جو و تلاش همرزمان، پیکر پاکش پیدا شد و به خانه بازگشت. وقتی خبر رفتنش آمد، برای ما هم سخت بود و هم شیرین. سخت بود، چون ستون خانه‌مان شکست، پدری مهربان و همسری بی‌ریا از میان ما رفت. اما شیرین بود، چون می‌دانستیم رضا سال‌ها آرزوی شهادت داشت و بالاخره به آرزویش رسید.

حال ما در آن روز ترکیبی از اشک و آرامش بود. دختر هایم گریه می‌کردند، اما در دلشان آرامشی بود که پدرشان به آرزویش رسیده است. من هم با همه دلتنگی، خدا را شکر کردم که رضا قشنگ زندگی کرد و قشنگ هم رفت. شهادتش برای ما یادآور این بود که زندگی با اخلاص و بی‌ریایی، پایانش جز وصال به شهدا و اهل‌بیت (ع) نیست.»

گفتگو از آرش سلیمی‌فر

تنظیم از سعیده نجاتی


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه