آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۸۱۴۶
۰۰:۳۳

۱۴۰۴/۱۰/۰۷

بسیجیان، لشکر‌های خدایند که بر سر خفاش‌صفتان فرود می‌آیند

به مناسبت سالروز ولادت و شهادت شهیدحسین بی غم، متن وصیت نامه پرمفهوم او را در قالب متن و عکس‌نوشت پیشکش نگاهتان می‌کنیم.


به گزارش نوید شاهد کرمان،شهید حسین بی‌غم، فرزند اکبر و بی‌بی‌جان، در تاریخ ۱۳۴۱/۱۰/۴در شهرستان بم متولّد شد. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم دررشته برق به پایان رساند و پس از آن با عشق به میهن و دفاع از ارزش‌های اسلامی، به جبهه‌های حق علیه باطل پیوست و نقش فعالی در دفاع مقدس ایفا نمود. این شهید والامقام در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۱۹در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهر ایشان در گلزار شهدای شهرستان بم به خاک سپرده شد.

بسیجیان، لشکر‌های خدایند که بر سر خفاش‌صفتان فرود می‌آیند.

در دامه توجه شما را به وصیت نامه شهید جلب میکنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

الْحَمْدُ لِلَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَاَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم وَ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.

سپاس و ستایش خدایی را سزاست که انسان را آفرید و شناخت او را از میان دو ضد قرار داد و با موجودات متضاد، جهان آفرینش را زینت بخشید و عقل انسان را به کمال رساند. آیا دو عنصر در طبیعت که ضد هم باشند، وجود دارد؟ اکسیژن و گاز کربنیک با هم فرق دارند؛ امّا در رابطه با تنفّس انسان، این دو، ضد هم هستند یا صفت‌های انسان از قبیل ترس و شجاعت با هم فرق دارند؛ ولی در عمل، ضد هم هستند؛ مثل روشنی و تاریکی که در یک زمان و در یک مکان با یک زاویۀ دید و چشم سالم نمی‌توانند با هم باشند؛ چون ضد هم هستند. دو نفر می‌توانند یکی ترسو و یکی شجاع باشند؛ ولی یک نفر با وضعیت فوق نمی‌تواند دارای هر دو صفت باشد.

 

اما هر چه در طبیعت هست، اضداد نیستند؛ بلکه فرق‌ها زیاد می‌باشند و اصلی‌ترین عاملی که ما را به شناخت طبیعت وامی‌دارد، همین اختلاف و فرق‌های اشیا می‌باشد؛ از قبیل رنگ زرد، قرمز، سبز و آبی. و غیر از این، فرق‌های موجود ضد هم نیستند؛ بلکه با ترکیب خود، رنگی جدید و زیبا برای ما می‌آورند.

 

مثلاً در میان عناصر مختلف، اکسیژن و هیدروژن با هم، «آب» مایع حیاتی را به‌وجود می‌آورند؛ در حالی‌که هیدروژن می‌تواند آتش‌سوزنده باشد و اکسیژن، عامل اصلی سوختن مواد است؛ بنابراین، اختلاف و فرق، اوّلین عامل شناخت و اضداد هم عامل دیگر شناخت انسان می‌باشد. مزه و طعم غذاها چطور شناخته می‌شوند؟ با همین فرق‌های آن‌هاست. ترش و شیرین با هم فرق دارند و تلخ و شیرین نیز با هم فرق دارند و ضد هم هستند. حس چشایی انسان از همین طریق هدایت می‌شود و حس لامسه، گرمی، سردی، نرمی، زبری، خشنی و تیزی تیغ و کندی آن را از همین طریق می‌شناسد و حس بویایی، بوهای مختلف و خوب و بد و حس بینایی، زیبایی و زشتی، تاریکی و روشنی، بلندی و کوتاهی، تناسب و به‌هم‌ریختگی، نظم و بی‌نظمی و الی آخر و حس شنوایی، سکوت و صدا و صداهای مختلف را تشخیص می‌دهد و این حواس، پیام‌های موجود را به مغز ارسال می‌دارند و این مغز است که همۀ این‌ها را در کنار هم گذاشته و پاسخ می‌دهد.

 

چه بُعدی از انسان این پاسخ‌ها را می‌شنود؟ مغز این پاسخ‌ها را به چه کسی می‌دهد در حالی که خودش دریافت کرده است؟ این نقطه، بی‌جواب می‌ماند و از ظرافت خاصی برخوردار است. چطور می‌شود که پیام به مغز می‌رسد و در این نقطه، رنج تلخی مرگ وجود دارد؛ پس باید انسان برگردد، ولی برنمی‌گردد و ادامه می‌دهد. اگر طبیعت حاکم بود، باید سریعاً بازگشت صورت می‌گرفت. معلوم می‌شود این شناخت‌ها تحویل قوّه‌ای دیگر از قوای انسانی می‌شوند و او حکم‌کننده می‌باشد و تشخیص می‌دهد.

 

عقل سرباز عراقی و اسرائیلی وقتی می‌بیند مرگ در چند قدمی است، خبر به قوۀ تشخیص می‌رسد. عقل مادّی او می‌گوید برای زندگی دنیا می‌جنگی و مرگ با دنیا منافات دارد؛ پس، هدف از قبل تعیین شده است. مرگ ترس می‌آورد و ترس، نشانه‌ای از شکست را در بر دارد. حالا وقتی یک بسیجی وارد عمل می‌شود و به نقطۀ مرگ می‌رسد، پیام به قوۀ عاقله می‌رسد که مرگ در چند قدمی است، قوۀ تشخیص نگاه می‌کند و می‌بیند هدف، دین است و دین، ابر ایمان را در بالای سر خود می‌بیند. دستور ایمان، حرکت است. مغز را به خدا بسپار. اگر کوه‌ها لرزیدند، تو استوار باش، دندان‌هایت را به هم فشار ده و نگاه به آخر سپاه دشمن بینداز و نبرد بی‌امان خود را ادامه ده. «اِن تَنصُرُوا اللهَ يَنصُرْكُمْ»، تکلیف در اینجاست. تلخی، مبدّل به شیرینی و وحشت، تبدیل به عشق می‌شود و مرگ، شهادتی است دلپذیر و آرزوی جوان مسلمان مسلّح.

 

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اَلْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْداً كَثِيراً... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ وَ اَللَّهُمَّ انصُر اِمامَ الخُمِینی

حمد خدایی را که ما را در زمانی آفرید که اسلام حیاتی دوباره یافته و ما را در زیر لوای خود به سوی نور هدایت می‌کند. خدا را شکر می‌کنم که بازوی مرا به فرمان بندۀ مخلص خود به حرکت درآورد و قدم‌های مرا ارزش داد و عزّت را برای مسلمین به ارمغان آورد. من از هیچ چیز به اندازۀ پیروی از خمینی خوشحال نیستم؛ خمینی مجموع خواسته‌ها و مطلوب‌های من است؛ و این من، شیطان نیست؛ این روحی است که خدا در قالب خاکی دمیده و عاشق روح‌الله است؛ چون هر دو از خدایند و هر دو سرشتی یگانه دارند و با یکدیگر مأنوس و آشنا هستند. اگر روح‌الله نبود، من بی‌دین از دنیا می‌رفتم و اگر منکر حقانیت او شوم، بی‌دین خواهم مرد؛ پس او مطلوب و خواستۀ من است. بدون خمینی، ارزش مفهوم واقعی خود را از دست می‌دهد و راهش را گم می‌کند. خمینی قرآن ناطق و اسلام زنده و پویاست که همه را به حرکت وامی‌دارد تا ظلم را نابود کند و حقایق را به مردم بشناساند. خمینی، اوّل و آخر مطلب دو روزۀ من است که موظف است مرا و دیگران را تحویل مرشد خود دهد. او در این مقطع از زمان، ولیّ و صاحب اختیار مسلمین است و این‌جانب، حقیری ناچیز از این امّت، امّت حزب‌الله هستم.

 

وقتی یک بسیجی در جبهه شهید می‌شود، خیالش راحت است که خمینی یاد خداست و عدل علی(ع) است. به نام خدایی که بسیجی را آفرید و او را شهاب‌های آتشین علیه دشمن خود قرار داد. سلام بر بسیجیان؛ آن‌هایی که جنگ را از تلخی خود مبدّل به شیرینی کردند. آن‌هایی که وقتی به سوی خاکریز دشمن می‌روند، چنان می‌روند که ترس، چشم‌های دشمن را نابینا و زانوهایشان را لرزان می‌کند. آنان از لشکرهای خدایند که بر سر خفاش‌صفتان فرود می‌آیند؛ گویی رعدی بر سر آنان است و برقی که دیدگانشان را می‌رباید و صاعقه‌ای که نابودشان می‌کند. اینان آهنین‌پیکرانند که قدرت‌های زمین را به زانو درآورده‌اند و دشمنان را به دریوزگی کشانده‌اند. آفرین بر این بسیجیان کربلا و عاشقان اباعبدالله؛ اینان بحق لبیک‌گویان خمینی و بازوی ولایت فقیه‌اند.

 

 

 

از روح، شهادت خواستیم، شهامت داد. طوفان در درون و برون ساکت و آرام شد. تنها قطره‌های اشک داغ را بر محاسن خود دیدم. حرارت و گرمای عشق به کمال مطلق، طوفان شد و وجودم را تا مرز نابودی کشاند. گلوله‌ها جسمی نمی‌بینند تا نشانه روند. امواج توپ و تانک در مقابل امواج معنویت نابود شد و آرامش به ارمغان آمد. تنها اشک‌های بلورین بر گونه‌هایم نمایان شد و جهان، آسمان و زمین و تمام موجودات را دیدم که همگی رو به قبله به من نگاه می‌کنند و بشارت زندگی پرعشق را نوید می‌دهند. و در اینجا بود که گفتم: ای کاش دشمنان خمینی می‌دانستند ما به چه سعادتی دست یافته‌ایم و چه کمالی را حمل می‌کنیم.

 

کجایند انسان‌های محروم و ناتوان تا راه را پیدا کنند؟ به‌جای آن‌که نشسته و خرده‌گیری کنند و به جنگ با ما برخیزند، بیایند و حقایق این جهان را درک کنند و طعم رحمت و عظمت سازنده را بچشند و دنیاهای وجود خود را کشف نمایند و اوجی ملکوتی مشاهده کنند. اینجاست که فتح حقیقی نصیب انسان می‌شود و همه چیز معنای خود را بازمی‌یابد و جامعه‌ای با شرافت شکل می‌گیرد؛ مدینۀ فاضله‌ای سرشار از شور و عشق و نالۀ الی‌الله. و اینجاست که می‌بینیم مرگ، شیرین‌ترین حقیقت است. به خدا قسم، مرگ شیرینی دارد که طعم آن در این دنیا نیست. مرگ، همان کنار زدن خواستۀ دنیایی و پیشه کردن خواستۀ الهی است تا لذت معنویت نصیب انسان شود. اگر این مرگ است، کجای آن ترس دارد؟

 

والسلام

حسین بی‌غم

 


انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه