آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۸۰۸۸
۱۱:۴۴

۱۴۰۴/۱۰/۰۲
وصیت‌نامه شهید اسداله اسدی بمناسبت سالروز شهادتش منتشر می‌شود/

آخرین حرف‌ها در شب حمله

در شامگاه یک شب سرنوشت‌ساز، شهید اسداله اسدی در وصیت‌نامه‌اش با مرور خاطرات کودکی، از پدر و مادر و خانواده طلب حلالیت می‌کند و با دلی آرام، رفتن خود را سفری به‌سوی خدا می‌داند؛ وداعی صادقانه پیش از آن‌که شاید هرگز بازنگردد.


به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید اسداله اسدی هفتم فروردین ۱۳۴۰ در شهرستان مرند به دنیا آمد. پدرش مختار، کارگر بود و مادرش تکذبان نام داشت. تا پایان دورهٔ ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش فعالیت می‌کرد. دوم دی ۱۳۶۰ در کرخه نور بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای باغ رضوان زادگاهش واقع است.

آخرین حرف‌ها در شب حمله

در متن وصیت‌نامه این شهید گرانقدر چنین آمده است: 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام بر امام مهدی (عج) و نایب بر حقش امام خمینی (ره) و با سلام بر حضور پدر عزیزم و مادر مهربانم و برادران عزیزم آقایان نورالله و حمدالله و خواهران عزیزم. 

پس از عرض سلام، سلامتی شما عزیزانم را از درگاه خداوند متعال خواستارم. امشب، حمله داریم و امیدوارم که پیروز شویم. اگر خواست خدا بر مرگ من بود، حلالم کنید.

برادر جان، به مادرم بگو:
نوزده سال زحمت کشیدی و شب و روز نخوابیدی تا مرا بزرگ کردی. نتوانستم زحماتت را که هیچ، بلکه یک‌هزارم از زحماتت را تلافی کنم. حلالم کن.

و به پدرم، نور چشمانم، بگو:
تا به حال هر چه زحمتتان دادم و به حرف‌هایتان گوش نکردم و نافرمانی شما را کردم، مرا ببخشید.

برادر جان، من شاید فردا نباشم. به مادر بگو:
روزی نان خواستم (آن موقع که بچه بودم)، شما هم گفتید بیا و در خانه بخور. من قاشق را به طرف شما پرت کردم و شما گریه کردید. امروز می‌فهمم که چه گناه بزرگی را مرتکب شده‌ام. لذا از شما مادر، با گذشتم، طلب بخشش دارم. مادر جان، حلالم کن، چون دیگر روی شما را نمی‌بینم.

برادر جان، از عوض من:
از صورت پدر، مادر، برادر کوچکم و از روی خواهرانم ببوس. بگو حلالم کنند و بگو که برادرتان به مسافرت دوری رفته و شاید برنگردد. بگو رفته پیش خدا.

برادر جان، شما خودتان هم حلالم کنید در بچگی با شما خیلی دعوا کرده‌ام. سلام مرا به تمامی اقوام و فامیل‌ها برسان و سلام مرا به همسایه‌ها برسان و برایم حلالیت بطلب. برادر جان، یادت هست که به اتفاق آقایان لشکر و عزیز آقا به یام (پیمان) رفتیم؟ یاد آن روز به خیر و شما عزیزان را دیدن. همان بود،

 دیگرحرف قابل عرض ندارم. و برایم نامه ننویسید. امروز یک لیوان شربت درست کردم و خوردم. به خودم گفتم که این شربت شهادت است که می‌خورم.

زندگی چیست؟ خون دل خوردن.
اولش رنج و آخرش مردن.

ما از آن پاک‌دلانیم، از کسی کینه نداریم.
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم.

خدایا، خدایا، ترا به جان مهدی، تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی (عج)، خمینی را نگهدار.

خدانگهدارتان

انتهای پیام/

 


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه