آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۸۰۰۱
۱۳:۴۶

۱۴۰۴/۱۰/۰۱

خاطرات/ روحیه‌ بسیار شاد و شوخ طبعی داشت

دوست شهید «قدرت اله برزگر زاری محله» می‌گوید: او روحیه‌ای بسیار شاد و شوخ طبعی داشت، بیشتر مواقع گوشه حصیر را به پیراهن یا شلوار ما می‌بست و صبح وقتی از خواب بیدار می‌شدیم هنگام راه رفتن حصیر با ما حرکت می‌کرد و او بود که با صدای بلند شروع به خندیدن می‌کرد.


به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «قدرت اله برزگر زاری محله» متولد پانزدهم دی ماه ۱۳۴۰، در شهرستان ساری به دنیا آمد و در تاریخ یکم دی ماه ۱۳۶۰، در کامیاران، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر این شهید بزرگوار در گلزار شهدای روستای بادله به خاک سپرده شد.

خاطرات/ روحیه‌ای بسیار شاد و شوخ طبعی داشت

چند خاطره‌ای از شهید «قدرت اله برزگر زاری محله»:

در توصیف شخصیت شهید دوستش محمدعابد بادلی از شوخ طبعی هایش خاطره‌ای را نقل می‌کند: قدرت الله قبل از شهادت و جنگ تحمیلی در دوران رژیم منفور شاهنشاهی به علت اوضاع مالی ضعیف خانواده در تمام طول سال خصوصاً قبل تابستان و روز‌های تعطیل برای گذراندن تحصیلات و تامین معاش خانواده و کمک به آنان در کوره آجرپزی کار می‌کرد. من نیز با او در این راه همراه بودم. از هزار عدد خشت خام مبلغ ۳۰ تومان دستمزد می‌گرفتیم وقتی شب‌ها زیر چادر نایلونی که در آن حصیر فرش می‌کردیم می‌خوابیدیم. او روحیه‌ای بسیار شاد و شوخ طبعی داشت، بیشتر مواقع گوشه حصیر را به پیراهن یا شلوارما می‌بست و صبح وقتی از خواب بیدار می‌شدیم هنگام راه رفتن حصیر با ما حرکت می‌کرد و او بود که با صدای بلند شروع به خندیدن می‌کرد.

دوست دیگر شهید احمد اکبری نیز به یاد شوخ طبعی اش می‌گوید: ما بچه‌های محل بیشتر کار‌های خانه را انجام می‌دادیم اعم از رسیدگی به حیوانات و تهیه علوفه برای آن‌ها و آوردن هیزم و پخت غذا و در بعد از ظهر‌ها هم به اتفاق هم به فوتبال می‌رفتیم. روزی برای مسابقه در جام محلات به اسلام آباد رفتیم و با تیم آن‌ها مسابقه دادیم که در این مسابقه ما یک گل از آنان عقب بودیم و سر بچه‌ها داد و فریاد می‌زدیم که گل بزنید. در این زمان ایشان گفتند من بروم گل بزنم لذا پا برهنه به داخل زمین رفت. دقیقه‌های آخر بود و توپ به او رسید و شوت زد و به تیر دروازه خورد. خودش شروع کرد به کف زدن و با خوشحالی گفت: دیدید من به تیر دروازه زدم. گفتیم گل می‌خواهیم با خنده گفت شما صبر کنید یواش یواش اینجا بود که تایم بازی تمام شده بود و ما او را خندان می‌دیدیم و می‌گفت: یواش یواش صبر کنید.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه