سیم خاردار، آخرین زخم را بر پیکر زینالعابدین نشاند
به گزارش نوید شاهد فارس، زینالعابدین حیدری، بسیجی اعزامی از داراب فارس، نوجوانی را پشت سر گذاشت و راه جبهه را برگزید. او پس از مجروحیت شیمیایی و بازگشتی کوتاه به خانه، دوباره رهسپار میدان نبرد شد و در عملیات کربلای ۵ مجروح و به اسارت دشمن بعثی درآمد. نبود درمان و انتقال به سلولهای الرشید، وضعیت جسمیاش را بهسرعت وخیم کرد و سرانجام به شهادت انجامید؛ شهادتی که روایت مظلومیت رزمندهای است که ایستادگی را تا آخرین لحظه ادامه داد.
آزاده و جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس، کرامت امیدوار که سالها از عمر خود را در اردوگاه تکریت ۱۱ گذراند، اکنون در گفتوگو با نوید شاهد فارس از نحوه شهادت این شهید بزرگوار روایت میکند. با ما همراه باشید.

تولد در تیزآب داراب / شوقی که معافیت را نپذیرفت
در آغاز این گفتوگو، نگاهی کوتاه خواهیم داشت به زندگی پُرافتخار شهید «زینالعابدین حیدری».
شهید زینالعابدین حیدری چهارم شهریور سال ۱۳۴۷ در تیزآب شهرستان داراب دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد. دوره راهنمایی را در روستای همجوار مختاجرد به پایان رساند.
در نوجوانی راهی جبهه شد. به هجده سالگی که رسید؛ برای انجام خدمت سربازی نامنویسی کرد اما به دلیل حضور برادر دیگرش در لباس سربازی به طور موقت تا پایان خدمت او معاف شد. زینالعابدین تاب نیاورد و به عنوان بسیجی عازم جبهه شد.
در یکی از عملیاتها بر اثر حملات شیمیایی مجروح شد. پس از بهبودی نسبی بار دیگر با گردان کمیل به عنوان آرپیجیزن راهی جبهه شد و در عملیات کربلای ۴ حضور یافت.
پس از مدتی به خانه بازگشت، اما این بازگشت کوتاه بود. دوباره تصمیم خود را گرفت و این بار در عملیات کربلای ۵ شرکت کرد و در همین عملیات به اسارت دشمن بعثی درآمد.

دلبستگی به خدا و آرزوی شهادت
مادر این شهید بزرگوار در خاطرهای روایت میکند: «زینالعابدین از فرزندان بسیار خوب من بود. او با خدا بود و هیچگاه به یاد ندارم نمازش ترک شده باشد. اغلب نماز را در مسجد به جماعت میخواند. روز آخری که میخواست راهی جبهه شود گفتم مادر جان تو میخواهی مرا با این پدر پیر و خواهر معلولت کجا رها کنی و بروی؟ گفت مادر اگر میدانستی دشمن چه بر سر مردمان ما میآورد هیچگاه نمیگفتی بمان. مردم ما شب و روز خواب ندارند و جوانهایشان همانند کوه استوار در برابرش ایستادهاند. مادر جان من عاشق شهادت هستم…»
او در وصیتنامه خود مینویسد: «اینجانب زینالعابدین حیدری عضو بسیج اعزامی از داراب فارس با دلی خالص و قلبی آکنده از ایثار برای یاری رساندن به اسلام و دفاع مقدس به جبهه آمدهام. من با خوشحالی و بدون هیچگونه ناراحتی و بدون هیچگونه اجبار به جبهه آمدهام. آمدهام تا به ندای امام امت لبیک گفته باشم و یکی از سربازان امام زمان باشم…»

سلولهای الرشید؛ زخم، عفونت و بیامکاناتی مطلق/ شهادت در غربت اسارت
آزاده و جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس کرامت امیدوار سالها از زندگی خود را در اردوگاه تکریت ۱۱ گذرانده است. او در ادامه از نحوه شهادت شهید حیدری روایت میکند:
کرامت امیدوار هستم. روایت من بازمیگردد به ششم بهمن سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در سهراه مرگ منطقه شلمچه. آن شب، شب عملیات بود. در آتش سنگین درگیری مجروح شدم.
شهید زینالعابدین حیدری نیز در همان عملیات حضور داشت. از ناحیه ران تیر خورده بود، اما هنوز توان راه رفتن داشت. پس از پایان درگیری هر دو به اسارت دشمن بعثی درآمدیم.
ما را از خط اول به دریاچه ماهی و سپس به بصره منتقل کردند. دو روز بعد با همین بدنهای مجروح من و زینالعابدین و چند نفر دیگر از دوستان اسیر را داخل ماشین ایفا انداختند و به استخبارات بردند.
من به همراه دو شهید غریب اسارت شهید محمدرضا دشتی و یکی دیگر که نامش اکنون به یادم نمیآید به بیمارستان منتقل شدم. زینالعابدین با وجود جراحت شدید به بیمارستان برده نشد و او را مستقیم به سلولهای الرشید منتقل کردند.
مدتی بعد ما را هم از بیمارستان به سلولهای الرشید آوردند. همانجا دوباره زینالعابدین را دیدم. حالش بسیار وخیم بود. عفونت تمام بدنش را فرا گرفته بود و به اندامها و کلیههایش سرایت کرده بود.
هیچ باند و امکانات پزشکی نداشتیم. دوستان اسیر ناچار شدند از زیرپوش خودش به جای باند استفاده کنند و زخمهایش را ببندند. از سلولهای الرشید ما را به اردوگاه منتقل کردند. زینالعابدین دو شب را با آن درد و عفونت گذراند و سپس آرام آسمانی شد.
پیکر شهید را در پتو پیچیدند و با سیم خاردار محکم بستند؛ بهگونهای که اگر هنوز نشانی از حیات در او باقی مانده بود همان سیمهای خاردار جانش را گرفت. سپس پیکرش را از اردوگاه بیرون بردند. سال ۱۳۸۱ پیکر این شهید بزرگوار به خانه بازگشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
گفتگو از صدیقه هادیخواه