آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۷۵۷۴
۱۲:۰۰

۱۴۰۴/۰۹/۲۵

تنهایی و ایمان؛ سه شبانه‌روز در سنگر

شهید صامت جعفرزاد در تپه کوره‌دره، سه شبانه‌روز بی‌هیچ آذوقه‌ای تنها ماند و با ایمان به خداوند بر ترس و تنهایی غلبه کرد. او با لبخند می‌گفت تا زنده است، تیربار و خاک وطن را رها نخواهد کرد. این ایستادگی، نماد شجاعت و باور عمیق او بود که شهادت را راه نجات اسلام می‌دانست.


به گزارش نوید شاهد ایلام، شهید صامت جعفرزاد فرزند بیژن، نهم شهریور ۱۳۳۵ در روستای سلطان‌قلی شهرستان چرداول چشم به جهان گشود. با آغاز جنگ تحمیلی، به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت و به عنوان نیروی بسیجی راهی جبهه‌های نبرد با متجاوزان بعثی شد. سرانجام در بیست و پنجم آذرماه ۱۳۶۴، در منطقه عملیاتی چنگوله بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به قلب، به فیض عظیم شهادت نائل آمد. از او سه فرزند به یادگار مانده است و مزار مطهرش در گلزار شهدای امامزاده میرحمزه (ع) بخش آسمان‌آباد شهرستان چرداول قرار دارد.

 همراهی با یک شهید
 
سال ۱۳۶۰، از اسلام‌آباد به سوی کردستان و شهر کامیاران اعزام شدیم؛ شهری که در آن روز‌ها زیر حکومت نظامی و در دست گروهک‌های کومله و دموکرات بود. سه ماه تمام، شبانه‌روز به پاکسازی شهر پرداختیم و در گشت‌ها و نگهبانی‌ها حضور داشتیم.

شبی برای گشت شبانه، یکی از اهالی روستایی اطراف با اصرار فراوان ما را همراهی کرد. در پرسش‌هایمان اعتراف کرد که دموکرات‌ها شب پیش به روستا آمده‌اند و حتی چند کیسه آرد از مردم برده‌اند؛ برخی کیسه‌ها در جوی آب افتاده و هنوز آثارشان باقی بود.

شهید صامت جعفرزاد، تیربارچی گروه بود. من که با او نسبت فامیلی داشتم و هم‌محله‌ای بودیم، گاه با شوخی می‌گفتم: «اگر دموکرات‌ها بیایند، تیربار را از تو می‌گیرند و دست خالی برمی‌گردی.» شهید با لبخند پاسخ می‌داد: «تا زمانی که زنده باشم، هیچ‌کس نمی‌تواند این تیربار را از من بگیرد. من تا آخرین لحظه از خاک و سنگر دفاع می‌کنم؛ پس از شهادتم، این تیربار به دست دیگری خواهد افتاد.»

تپه کوره‌ دره

شبی دیگر، در نقطه‌ای استراتژیک به نام «کوره‌دره» چهارده نفر حضور داشتیم. ساعت دو نیمه‌شب، نیرو‌های دموکرات به ما حمله کردند. نبرد تا چهار صبح ادامه یافت و سرانجام دشمن گریخت. صبح هنگام، در میان غنایم به‌جا مانده، پیکر یکی از دموکرات‌ها دیده شد.

شب بعد، فرماندهی از طریق بی‌سیم دستور داد تنها تیربارچی، بی‌سیم‌چی و یک تک‌خدم بر روی تپه باقی بمانند و دیگران به مقر بازگردند. من که فرمانده گروه بودم، با آنان مشورت کردم؛ اما جز شهید صامت، هیچ‌کس حاضر به ماندن نبود. او با قاطعیت پذیرفت که تنها بماند. هرچه اصرار کردم همراهش بمانم، قبول نکرد.
سه شبانه‌روز، بی‌هیچ آذوقه‌ای، در آن تپه تنها ماند. پس از پاکسازی روستای الک، به سوی تپه بازگشتیم؛ نمی‌دانستیم زنده است یا نه. نزدیک که شدیم، دیدیم در سنگرش آسوده نشسته و حتی چای آماده کرده است.

برای نجات اسلام باید شهید شد

با شگفتی پرسیدم: «تنها بودی، نترسیدی؟» لبخند زد و گفت: «نه، این تجربه‌ای شیرین بود؛ با یاد خداوند مهربان، بر ترس و تنهایی غلبه کردم.»

وقتی به مقر بازگشتیم، فرمانده وقت، آقای احمدی، از او پرسید: «حتماً در این چند روز ترسیده‌ای؟» شهید صامت پاسخ داد: «هرگز نترسیدم؛ تنها اندوهم از این است که دشمن بیگانه به سرزمین مسلمانان هجوم آورده. دغدغه‌ام همیشه این بوده که باید شهید شویم تا اسلام بماند و پیروز گردد.»

 

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه