شهید پوریانی در بیمارستان بعثیها شهید شد
به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید اسحاق پوریانی، بیستوهفتم اسفندماه سال ۱۳۴۷ در روستای پارم از توابع شهرستان بهشهر در کانون خانوادهای مومن و مذهبی متولد شد. تا دوم دبیرستان تحصیل کرد و در نهایت دفاع از وطن، خاک و ناموس خود را بر ادامه تحصیل و کسب علم ترجیح داد.

شهید پوریانی عضو بسیج بود و اکثراً در پایگاههای امام جعفر صادق (ع)، نامجو و شهید قدوسی میرفت و با آنان همکاری داشت و از طریق این نهاد به جبهه اعزام شد. او طی سه مرحله از تاریخ ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۴ الی ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۵ از سپاه بهشهر، لشکر ۲۵ کربلا با عضویت بسیجی به منطقه شلمچه اعزام شد و ۸ ماه و ۳ روز در جبهه حضور داشت. این شهید در جبهه تک تیرانداز و تزریقاتچی بود.
سرانجام شهید پوریانی با اصابت ترکش خمپاره قطع نخاع شد و در یکی از بیمارستانهای بغداد به سر میبرد تا اینکه در تیرماه سال ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در اسارت دژخیمان بعثی
علی اصغر حکیمی مزرعه نو از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس، اهل یزد در روایت از اسارت و شهادت اسحاق پوریانی به عنوان یکی از شهدای غریب اسارت، با بیان اینکه ۳۰ دی ماه سال ۱۳۶۵ برای آخرین بار به جبهه اعزام شدم، گفت: پس از ۱۱ روز به اسارت دژخیمان بعثی درآمدم.
وی افزود: منطقهای که در آن اسیر شدیم ۱۰ کیلومتر تا بصره فاصله داشت، دو گروه بودیم و سوار دو خودروی وانت شدیم که به خط اصلی درگیری برویم.
حکیمی با عنوان اینکه باید بر روی یک دژی که در دو طرف آن باتلاق وجود داشت، حرکت میکردیم، ذکر کرد: فرمانده به ما دستور داد که از یک کانالی که مسیر آن نزدیکتر و امنتر بود، عبور کنیم.
این آزاده سرافراز خاطرنشان کرد: ۵ ساعت به صورت سینهخیز از این کانال عبور کردیم و به سنگری رسیدیم. در نزدیکیهای صبح متوجه شدیم که صدای تیر نمیآید و آرامش کامل بر منطقه حکمفرما شده است.
حکیمی اظهار کرد: ناگهان صدای عراقیها را شنیدیم و سعی داشتیم که از دست آنها فرار کنیم که آنها متوجه حضور ما در سنگر شدند.
وی گفت: یکی از عراقیها با ته خشاب به پیشانی بنده ضربه زد و احساس کردم پیراهن پشت گردنم به دلیل خونریزی خیس شده، اما دردی احساس نکردم.
این آزاده سرافراز تصریح کرد: شب را در بصره سپری کردیم و هرگز به این فکر نمیکردیم که قرار است روزی آزاد شویم، زیرا هنگام بازجوییها صدای شکنجههایی وحشتناک به گوش میرسید و نمیدانستیم چه چیزی در انتظار ماست.
او افزود: به مدت ۳ سال و ۷ ماه مفقودالاثر بودم و طی این مدت در اردوگاه تکریت ۱۱ رنج و سختیهای بسیاری را تحمل کردم و در ۵ شهریور سال ۱۳۶۹ به وطن بازگشتم.
روایت اسحاق
علی اصغر حکیمی با اعلام اینکه در اسارت یکی از مجروحین به نام اسحاق پوریانی قطع نخاعی روی برانکارد بود که امکان تناول غذا نداشت، بیان کرد: چشمهایش با سر و وضعی پر از خاک و گرد و غبار سیاه ناشی از انفجارات، پر از اشک بود. در گودی چشمان زیبایش اشک با خاک مخلوط شده بود و سرش را هم نمیتوانست تکان دهد که با گوشه آستین لباسم اشکش را پاک کردم.
وی افزود: این شهید عزیز از بچههای لشکر ۲۵ کربلا بود و تا استخبارات افتخار همراهی با او را داشتم.
حکیمی خاطرنشان کرد: بعد از انتقالمان به استخبارات بغداد، او هم همراه ما بود و هنگامی که از اتوبوس پیاده و سوار خودروی مخصوص حمل زندانیان شدیم، او و سایر مجروحین را با وضع اسفناکی در کف خودرو انداختند.
او با اظهار اینکه فضای داخل خودرو تنگ و تاریک و مجروحین زیر دست و پای یکدیگر بودند، یادآور شد: از آنجا به بعد شهید پوریانی را به بیمارستان تموز بغداد که متعلق به ارتش بود، منتقل کردند.
شهادت غریبانه
این آزاده سرافراز با عنوان اینکه شهید پوریانی تا خرداد سال ۱۳۶۶ (حدود چهار ماه و نیم) در بیمارستان بستری بوده، اعلام کرد: او به علت عدم رسیدگی، زخم بستر گرفته و از ناحیه کتف، کمر و پاشنه پا عفونت شدید میکند در حدی که استخوانهای پاشنه پا بیرون میزند و نهایتا در اثر عفونت و تحلیل رفتن قوای جسمی، شب قبل از شهادت تب کرده، ضریب هوشی کاهش یافته و در نزدیکیهای ظهر اول تیرماه ۱۳۶۶ به شهادت میرسد و او را در قبرستان الکرخ الاسلامیه در قطعه ۱۴۷ به خاک میسپارند.
او ادامه داد: روایت دیگری حکایت از شهادت ایشان با تزریق آمپول هوا دارد، هرچند که وی قطع نخاع بود و بهبودی از این ناحیه تقریبا محال بوده، اما مستندی در این زمینه به دست نیامده است.
حکیمی بیان کرد: برادر آزاده امرالله موسویزاده که مدت مدیدی در همین بیمارستان بستری بوده، روایت میکند که تا آخرین لحظات همدم شهید پوریانی بوده و پس از شهادت به اتفاق دوست دیگری پیکر این شهید عزیز را غسل داده و تحویل مقامات بیمارستان میدهند.
بازگشت شهید پس از ۱۲ سال
وی گفت: سرانجام پس از دوازده سال پیکر پاک شهید پوریانی به وطن بازگردانده شد و در ۸ دی ماه سال ۱۳۷۷ پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای بهشهر به خاک سپردند.
حکیمی اعلام کرد: تا بعد از آزادی از اسارت، از سرنوشت شهید پوریانی خبری نداشتم و در اردوگاه هم خبری از وی حاصل نشد. همیشه از دوستانی که با هم اسیر شده بودیم پیگیر و جویای احوال او بودم تا اینکه بعد از حدود سی سال بالاخره انتظار به سر آمد و در همایشی که اخیرا در مشهد مقدس در کنار آزادگان بودم، خبر شهادتش بر حسرتم افزود.
انتهای پیام/