خاطرات شفاهی همسران شهدا
صبورانه از همسرم پرستاری کردم
همسر جانباز شهید «نصراله خادمی» از خاطراتش اینچنین بیان میکند: همسرم مجروح شده بود، اولش فکر میکردم به شهادت رسیده است، خیلی نگران بودم ولی بعد فهمیدم مجروح شده، اول او را به شیراز اعزام کرده بودند، بعد از مدتی به بیمارستان قائم مشهد آوردند. وقتی او را ملاقات کردم به طرز فجیعی مجروح شده بود که فقط جفت دستانش سالم مانده بود. سرش پانسمان بود. پاهایش و صورتش و تقریبا کل بدنش مجروح شده بود. چندین سال در منزل یا روی ویلچر و یا روی تخت بود و من از او پرستاری میکردم. بسیار سخت بود ولی دامنه صبرم را بالا بردم تا مقداری سرپا شد.