آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۷۰۰۸
۱۲:۰۸

۱۴۰۴/۰۹/۱۸
مصاحبه با یک هنرمند

دختر نقاش دهه‌هفتادی که اینستاگرام را با نقاشی یک شهید مرزبان به چالش کشید

مریم دهشکی، متولد ۱۳۷۹ و مدرس جوان نقاشی، این روز‌ها با انتشار تابلوی چهره یک شهید مرزبان در اینستاگرام، زیر بار موجی از توهین‌ها و حمله‌های مجازی قرار گرفته؛ اما نه پستش را حذف کرده و نه از موضعش عقب نشسته است. او که از کودکی عاشق نقاشی بوده و در کنار تحصیل در رشته حسابداری برای حرم رضوی و دیوارنگاری چهره شهدا قلم‌مویی زده، معتقد است در عصر الگو شدن چهره‌های بی‌ریشه در فضای مجازی، باید دوباره به «اسطوره‌سازی» از شهدا و قهرمانان واقعی برگشت تا نسل جوان از بحران بی‌معنایی و بی‌هویتی فاصله بگیرد.


به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی ، در زمانی که برخی از جوان‌ها وقت خود را پای صفحات زرد و بی‌محتوای مجازی می‌گذرانند، بعضی‌ها هم هستند که از همان فضا، برای روایت قهرمانان این سرزمین استفاده می‌کنند. یکی از این جوان‌ها «مریم دهشکی» است؛ متولد ۱۳۷۹، هنرمند جوانی که از کودکی عاشق نقاشی بوده، با وجود مخالفت‌ها سراغ رشته ریاضی و بعد حسابداری رفته، اما قلم‌مو را هیچ‌وقت زمین نگذاشته است.

دختر نقاش دهه‌هفتادی که اینستاگرام را با چهره یک شهید مرزبان به چالش کشید

او این روزها به‌خاطر انتشار تصویر نقاشی‌اش از چهره «شهید مهران اقرع»؛ شهید مرزبان نیروی انتظامی که در سال ۱۳۹۴ در سیستان و بلوچستان و در مقابله با گروهک‌های تروریستی به شهادت رسید، در اینستاگرام خبرساز شده است. هجمه‌ها، توهین‌ها و فحاشی‌های عجیبی که به‌خاطرِ دیدن یک لباس پلیس، بدون کوچک‌ترین تحقیق و مطالعه روانه صفحه این هنرمند شد، برای او نه‌تنها عقب‌گرد نبود، بلکه فرصتی شد برای حرف زدن درباره «اسطوره‌پروری» و بحران «بی‌معنایی» در میان نسل جوان.

در گفت‌وگوی «نوید شاهد»، مریم دهشکی از کودکی و مسیر هنری‌اش می‌گوید، از ماجرای نقاشی شهید اقرع و فشارهای مجازی، از دغدغه‌هایش درباره وضعیت الگوها در جامعه و از امیدش برای اینکه هنر بتواند دوباره شهدا و قهرمانان ملی را به متن زندگی جوان‌ها برگرداند.

لطفاً ابتدا خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید.

من مریم دهشکی هستم، متولد اردیبهشت سال ۱۳۷۹. از بچگی نقاشی را دوست داشتم. واقعاً از همان سال‌های کودکی، هر جا کاغذ می‌دیدم شروع می‌کردم به کشیدن. تا حدود یازده‌سالگی، آن‌قدر پافشاری کردم تا بالاخره پدر و مادرم راضی شدند من را در کلاس نقاشی ثبت‌نام کنند. مدتی کلاس رفتم؛ بعد دوباره مخالفت‌ها شروع شد. خانواده‌ام دوست نداشتند سمت هنر بروم؛ بیشتر تأکید داشتند که سراغ رشته‌های به‌اصطلاح «مطمئن» بروم.

در دبیرستان، رشته‌ام ریاضی بود؛ اصلاً اجازه نداشتم رسمی و جدی بروم سمت هنر اما دلم با نقاشی بود و همین‌طور ادامه‌اش دادم. بعد هم در دانشگاه، لیسانس حسابداری گرفتم؛ یعنی باز هم رشته‌ام هیچ ربطی به هنر نداشت، ولی عملاً از حدود ۱۷–۱۸ سالگی مدرس نقاشی شدم و تدریس می‌کردم.

جالب است که در ۱۹–۲۰ سالگی برای حرم کار کردم؛ در آستان قدس رضوی، روی چهره‌هایی مثل حاج قاسم سلیمانی و مقام معظم رهبری کار داشتم. ضبط برنامه هم در فضای زیرزمین حرم انجام شد؛ شبکه‌های مربوط به آستان قدس بودند. همان‌جا حس کردم که می‌شود هنر را وقف ارزش‌هایی کرد که به آنها اعتقاد دارم.

جالب است؛ خانواده‌تان، شما را به سمت رشته‌های نظری و حسابداری بردند اما مسیر واقعی‌تان هنر بود. این دو مسیر چطور کنار هم پیش رفتند؟

راستش را بخواهید، یک جور زندگی دوگانه بود. روی کاغذ، من دانش‌آموز و بعد دانشجوی ریاضی و حسابداری بودم؛ اما در عمل، همه ذهنم درگیر رنگ و خط و پرتره و ترکیب‌بندی بود.

سر کلاس‌های مدرسه هم اغلب گوشه دفترم نقاشی می‌کشیدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، دیگر عملاً تدریس نقاشی را شروع کرده بودم. ۱۷–۱۸ سالم بود که شاگرد داشتم و این برایم خیلی جدی بود؛ حس می‌کردم هنر دارد تبدیل می‌شود به شغل و هویت من، هرچند عنوان رسمی‌ام «دانشجوی حسابداری» بود.

حس خوبی بود که هم کمک خرج خودم باشم و هم در کاری که دوست دارم، یعنی نقاشی، معلمی کنم. بعد هم کم‌کم پروژه‌های بزرگ‌تر آمد؛ از جمله همان کارهایی که برای حرم انجام شد. دانشگاه می‌رفتم و همزمان سفارش می‌گرفتم، دیوارنگاری می‌کردم و کارم را ارتقا می‌دادم.

سبک هنری شما الان چیست و از کجا به آن رسیدید؟

سبک اولیه‌ای که خیلی به آن دلبسته بودم «امپرسیونیسم» بود. بعد کم‌کم رفتم سمت رئال؛ الان هم بیشتر کارهایم یا رئال هستند یا با حال‌وهوای امپرسیونیسم. در واقع بین این دو فضا رفت‌وآمد می‌کنم و هر دو برایم جذاب‌اند.

در آینده می خواهم وارد فضای اکسپرسیونیسم شوم و سبک کارهایم را به‌طور جدی عوض کنم؛ یعنی به‌سمتی بروم که احساس و درونیاتم را با شدت بیشتری روی بوم بیاورم. اما در عین حال نمی‌خواهم از ریشه ایرانی کارهایم دور شوم. برای همین همیشه سعی می‌کنم در هر سبکی که کار می‌کنم، یک امضای شخصی و یک هویت ایرانی وجود داشته باشد.

دختر نقاش دهه‌هفتادی که اینستاگرام را با چهره یک شهید مرزبان به چالش کشید

به نقاشی چهره شهید مهران اقرع برسیم؛ انگیزه اصلی‌تان از کشیدن و بعد منتشر کردن تصویر ایشان در اینستاگرام چه بود؟

اول از همه باید بگویم که نگاه من به شهدا فقط یک نگاه احساسی ساده نیست؛ برای من شهدا «اسطوره» هستند. هم شهدایی مثل شهید حاج قاسم سلیمانی و هم اسطوره‌هایی مثل دانشمند مرحومه مریم میرزاخانی یا چهره‌های علمی و فرهنگی دیگر. من باور دارم که جامعه برای زنده ماندن، نیاز به اسطوره دارد؛ اسطوره‌هایی واقعی، نه مصنوعی.

در مورد شهید مهران اقرع، وقتی درباره زندگی‌شان خواندم، برایم خیلی تکان‌دهنده بود که یک جوان متولد ۱۳۷۱، در ۲۲ سالگی، در سیستان و بلوچستان، در مبارزه با گروهک‌های تروریستی و دفاع از مرزهای کشور، جانش را گذاشته کف دستش و شهید شده. به‌نظرم چنین آدمی مصداق واقعی «اسطوره» است.

اینستاگرام پر شده از آدم‌هایی که هیچ پشتوانه علمی، اخلاقی یا فرهنگی ندارند و برای نسل جوان الگو می‌شوند. من فکر کردم چرا ما نباید تصویر قهرمان‌های واقعی‌مان را در این فضا برجسته کنیم؟ چرا نباید چهره یک شهید را با کیفیت بالا و با عشق نقاشی کنیم و بگذاریم مردم ببینند؟

پس این کار برای من فقط یک «اثر هنری» برای رزومه نبود؛ هرچند حتماً در کارنامه‌ام می‌ماند. بیشتر یک اعلام موضع بود؛ اینکه من به جای آن‌که وقت و مهارتم را صرف چهره‌های بی‌ریشه کنم، ترجیح می‌دهم برای کسی نقاشی کنم که جانش را برای امنیت من گذاشته است.

بعد از انتشار این اثر، گفتید که با هجمه شدید و توهین‌های زیادی روبه‌رو شدید. کمی از آن فضا برایمان بگویید.

متأسفانه، خیلی‌ها حتی یک لحظه مکث نکردند ببینند این تصویر چه کسی است. فقط چون لباس پلیس تن شهید بود، شروع کردند به فحش دادن. نه صفحه من را درست دیدند، نه شرح زیر پست را خواندند، نه حتی اسم شهید را یک بار در اینترنت جست‌وجو کردند.

درحالی‌که الان با یک جست‌وجوی ساده، هر کسی می‌تواند بفهمد شهید مهران اقرع که بوده؛ یک مرزبان ۲۲ ساله که در سیستان و بلوچستان، در مبارزه با عوامل تروریستی و دفاع از مرزها شهید شده. اما مشکل اینجاست که بعضی‌ها اصلاً اهل مطالعه نیستند. راحت‌ترین کار برایشان توهین کردن است.

من کامنت‌ها را پاک نکردم؛ فقط مجبور شدم کامنت‌ها را ببندم. علتش هم این بود که اینستاگرام به خاطر حجم گزارش‌ها و هجمه‌ها، نزدیک بود صفحه‌ام را کامل ببندد. حتی یک بار پیجم را پاک کرد و با کد واتساپی دوباره برگرداندم. برای همین مجبور شدم جهت حفظ صفحه، کامنت را ببندم.

اما سرِ کارم ایستاده‌ام و می‌ایستم. نه کاری که من کردم اشتباه بود و نه شهیدی که کشیدم آدم اشتباهی بود. یک جوان ۲۲ ساله که در خط مقدم امنیت ما بوده، برای من شایسته نهایت احترام است.

دختر نقاش دهه‌هفتادی که اینستاگرام را با چهره یک شهید مرزبان به چالش کشید

شما چند بار از واژه «اسطوره» استفاده کردید. چرا شهید را اسطوره می‌دانید؟

به‌نظرم کسی که از جانش می‌گذرد تا مردم کشورش با آرامش زندگی کنند، اسطوره است. این فقط یک جمله کلیشه‌ای نیست؛ واقعاً دل بزرگی می‌خواهد. ما در جامعه‌مان معمولاً آدم‌هایی را گنده می‌کنیم که نهایت فداکاری‌شان عوض کردن مدل ماشین یا فلان سفر لاکچری است!

اما یک شهید، به‌خصوص شهیدانی مثل شهید مهران اقرع، وقتی در ۲۲ سالگی تصمیم می‌گیرند روی مین بروند، مرز را نگه دارند، جلو تیر بایستند، معنایش این است که سطح درک‌شان از «مسئولیت» و «معنا» خیلی بالاتر است.

من معتقدم اگر ما به جای این‌که آدم‌های بی‌ارزش را الگو کنیم، شهدا و عالمان و اندیشمندان و قهرمانان واقعی را برجسته کنیم، جامعه‌مان مسیر دیگری می‌رود. اسطوره‌پروری یعنی همین؛ یعنی الگو ساختن از کسانی که واقعاً ارزش الگو بودن دارند، نه از هر کسی که چند هزار فالوئر جمع کرده است.

به‌نظر شما ریشه این حجم از خشونت کلامی و قضاوت‌های شتاب‌زده در فضای مجازی چیست؟

فکر می‌کنم ترکیبی از چند عامل است. از یک طرف، مردم زیر فشار اقتصادی، اجتماعی و حتی روانی هستند؛ از گرانی و تحریم گرفته تا مشکلات شغلی و… همه این‌ها عصبی‌شان کرده. از طرف دیگر، فرهنگ مطالعه و تفکر در جامعه ضعیف شده است.

وقتی آدم تحت فشار است و مطالعه هم ندارد، تحلیل درست هم نخواهد داشت. در نتیجه، هرکس را ببیند که نماد یک نهاد یا یک ساختار است، بدون این‌که موضوع را بشناسد، شروع می‌کند به تخریب.

در ماجرای نقاشی شهید هم همین بود. خیلی‌ها حتی نپرسیدند این شهید کیست، در چه شرایطی شهید شده، خانواده‌اش چه کسانی‌اند، کجا خدمت می‌کرده. چون لباس پلیس دیدند، برچسب زدند و فحش دادند.

مشکل ما همین «کور بودن» است؛ کور بودن نسبت به حقیقت. من حتی چند بار گفتم: شما که دسترسی به اینترنت دارید، یک جست‌وجوی ساده کنید، بعد اگر باز هم نظری داشتید، محترمانه مطرح کنید. اما متأسفانه خیلی‌ها نه کتاب می‌خوانند، نه حتی یک سرچ ساده می‌زنند.

شما چند بار از بحران «بی‌معنایی» در میان جوانان صحبت کرده‌اید. کمی بیشتر بازش می‌کنید؟

چیزی که من را ناراحت می‌کند این است که بسیاری از جوان‌ها حتی برای لحظه‌ای به این فکر نمی‌کنند که «برای چه آمده‌اند این دنیا؟» یعنی نه دنبال فهمیدن معنای زندگی هستند، نه دنبال کشف هدف خودشان.

الگوهایشان اغلب چند نفر هستند که سبک زندگی‌شان خلاصه می‌شود در مهمانی‌های شبانه، مصرف‌گرایی، نمایش تجمل و حرف‌های سطحی. طبیعی است که وقتی یک نسل، ساعت‌ها با این فضا زندگی می‌کند، کم‌کم باورش می‌شود که تنها راه «جوانی کردن» همین است.

من خودم مطالعه‌ام بیشتر روی معنای زندگی بوده؛ این‌که ما چرا آمده‌ایم، قرار است چه کنیم و مسئولیت‌مان چیست. هنوز هم معتقدم اگر یک جوان بداند برای چه زنده است، هم رفتار شخصی‌اش عوض می‌شود، هم نگاهش به شهدا و اسطوره‌ها.

درد من این است که خیلی‌ها حتی یک کتاب جدی در طول زندگی‌شان نخوانده‌اند. کنجکاوی برای فهمیدن حقیقت کم شده. جوان‌ها باید بروند سراغ علم، هنر، مطالعه؛ باید سعی کنند ناآگاه از این دنیا نروند. حداقلش این است که بفهمند مأموریت‌شان در این دنیا چیست.

اگر بخواهید یک پیام صادقانه به هم‌نسلان خودتان بدهید، چه می‌گویید؟

می‌گویم قبل از هر چیز، دنبال «فهمیدن» بروید. دنبال علم، هنر و معنای زندگی. نگذارید فضای مجازی برایتان نسخه زندگی بپیچد.

به‌جای این‌که الگویتان یک آدم بی‌ریشه و فاسد باشد که فقط ظاهر خوش‌رنگی دارد، بروید زندگی کسانی را بخوانید که واقعاً برای چیزی جنگیده‌اند؛ شهدا، دانشمندان، متفکران. حتی اگر در نهایت هم‌عقیده‌شان نشدید، حداقل با آگاهی تصمیم گرفته‌اید، نه از روی بی‌خبری.

نکته دوم این است که بدون معنا زندگی نکنید. نگذارید تمام دغدغه‌تان این باشد که «شب کجا برویم مهمانی؟» یا «چه‌قدر خرج کنیم؟». زندگی بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. اگر معنا را پیدا کنید، خودبه‌خود خیلی چیزها سر جای خودشان می‌نشینند؛ از انتخاب شغل و رشته گرفته تا نوع نگاهتان به کشور، مردم و شهدا.

در بین شهدا، چهره‌ای هست که به‌طور خاص دوستش داشته باشید یا درباره‌اش بیشتر خوانده باشید؟

بله، شهیدانی مثل شهید بهشتی و شهید چمران همیشه برایم جذاب بوده‌اند. البته همان‌طور که گفتم، تمرکز مطالعاتی من بیشتر روی فلسفه زندگی بوده تا زندگی‌نامه شهدا، اما از هرچه بگذریم، حس مشترکی که نسبت به همه شهدا دارم این است که آن‌ها به معنایی رسیده بودند که حاضر شده‌اند برایش جان بدهند.

برای همین، حتی اگر جزئیات زندگی تک‌تک شهدا را حفظ نباشم، می‌دانم در یک نقطه، بین همه‌شان و بین مسیری که خودم دنبالش هستم، یک اشتراک جدی وجود دارد؛ همان «معنا». این است که باعث می‌شود همه‌شان را دوست داشته باشم، حتی اگر همه نام‌ها را دقیق ندانم.

نقش هنر در معرفی شهدا و قهرمانان ملی

به‌نظر شما چطور می‌توان با استفاده از هنر، شهدا و قهرمانان ملی را بهتر به نسل جدید معرفی کرد؟

به‌نظر من، اگر قرار است روی جوان‌ها تأثیر بگذاریم، باید از خود جوان‌ها کمک بگیریم. یعنی در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، لازم است از هنرمندان جوان، فیلم‌سازان جوان، طراحان گرافیک و فعالان رسانه‌ای هم‌سن نسل مخاطب استفاده شود.

جوان‌ها بیشتر به هم‌نسلان خودشان اعتماد می‌کنند. وقتی یک جوان می‌بیند کسی هم‌سن خودش، با زبان و ادبیات خودش، از شهدا و قهرمانان حرف می‌زند و اثر هنری خلق می‌کند، خیلی بیشتر تأثیر می‌گیرد تا وقتی فقط از تریبون‌های رسمی و آدم‌های خیلی بزرگ‌تر از خودش می‌شنود.

از طرف دیگر، باید اجازه داده شود جوان‌ها خلاقیت‌شان را خرج کنند؛ در پوستر، در نقاشی، در انیمیشن، در کلیپ، در موسیقی. اگر فضا باز باشد، نتایج شگفت‌انگیزی می‌بینیم. شهدا آن‌قدر زندگی‌های پرماجرا و عمیقی دارند که هرکدام‌شان می‌تواند سوژه چندین کتاب، فیلم و اثر هنری باشد. فقط باید کمی اعتماد کرد و میدان را به نسل جدید سپرد.

قبل از این‌که برای گفت‌وگو و همکاری با بنیاد شهید با شما تماس بگیرند، نگاه‌تان به این نهاد چگونه بود؟

صادقانه بگویم، مثل بسیاری از جوان‌ها یک «گارد» داشتم. متأسفانه در فضای عمومی، خیلی چیزها به سیاست گره خورده و همین باعث می‌شود جوان‌ها نسبت به هر چیزی که اسمش «نهاد» یا «سازمان» است، حساس شوند.

در ذهن خودم هم تصوراتی داشتم که بعد از این ارتباط فهمیدم دقیق نبوده. وقتی تماس گرفتند و بعد گفت‌وگو شکل گرفت، دیدم نگاهشان به هنر جدی است و واقعاً می‌خواهند از هنرمندان حمایت کنند. این‌که آثار را ببینند، دعوت کنند، تجلیل کنند، پیشنهاد چاپ آلبوم و کتاب بدهند، برای یک هنرمند خیلی ارزشمند است.

برای ما هنرمندان، موضوع فقط پول نیست؛ دیده شدن، جدی گرفته شدن و تشویق شدن خیلی مهم است. این ارتباط برای من نشان داد که می‌شود نهادهایی مثل بنیاد شهید را از این قالب‌های صرفاً سیاسی جدا دید؛ به‌عنوان نهادهایی که می‌توانند پشتوانه فرهنگی و هنری یاد شهدا باشند.

امیدوارم این گاردها کم‌کم در ذهن جوان‌ها شکسته شود و فضای گفت‌وگو بازتر شود؛ به‌شرطی که خود جوان‌ها هم مطالعه کنند، آگاهانه حرف بزنند و صرفاً بر اساس جو قضاوت نکنند.

وقتی برای این گفت‌وگو و همکاری به شما زنگ زدیم، چه حسی داشتید؟

واقعاً خوشحال شدم. هم بابت این‌که هنر من دیده شده و هم این‌که کسانی هستند که برای هنر در حوزه ایثار و شهادت اهمیت قائل‌اند.

برای هنرمند، همین «دیده شدن» و «توجه» خیلی مهم است. احساس می‌کنی کارهایی که در خلوت انجام داده‌ای، حالا به دست کسانی رسیده که آن را می‌فهمند و می‌خواهند از آن حمایت کنند. امیدوارم این شروع یک همکاری بلندمدت باشد؛ چه در قالب تقدیر، چه سفارش آثار جدید، چه چاپ کتاب و آلبوم.

برای خود من، ادامه دادن فعالیت در حوزه ایثار و شهادت قطعاً افتخار است. حس می‌کنم اگر قلم‌مویم بتواند حتی یک نفر را کنجکاو کند که برود زندگی یک شهید را بخواند، کارم را کرده‌ام.

اگر نکته‌ای مانده که احساس می‌کنید باید گفته شود، بفرمایید.

فقط یک خواهش از جوان‌ها دارم: بی‌مطالعه قضاوت نکنید. قبل از هر واکنشی، کمی بخوانید، تحقیق کنید، بپرسید. دنیا فقط آن چیزی نیست که چند صفحه مجازی به شما نشان می‌دهند.

و یک خواهش هم از مسئولان فرهنگی و نهادهایی مثل بنیاد شهید: با جوان‌ها حرف بزنید، به آن‌ها میدان بدهید، از زبان خودشان استفاده کنید و به هنرشان اعتماد کنید. اگر این دو طرف به هم نزدیک شوند، هم شهدا آن‌طور که شایسته‌اند شناخته می‌شوند، هم نسل جوان از این بی‌معنایی و سردرگمی فاصله می‌گیرد.

من هم، تا جایی که توان داشته باشم، کنار این مسیر می‌مانم؛ با قلم‌مو، رنگ و تصویر قهرمانانی که جانشان را برای ما گذاشتند.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه