آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۵۰۴۳
۱۵:۴۸

۱۴۰۴/۰۸/۲۷
خاطرات شهید «سیدمصطفی موسوی» از زبان مادرش

جوان‌ترین شهید مدافع حرم به روایت مادر

شهید سید مصطفی موسوی، دانشجوی مهندسی مکانیک و بسیجی تکاور یگان فاتحین تهران، در سن تنها ۲۰ سالگی در نبرد حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد. این شهید که به عنوان «جوان‌ترین شهید مدافع حرم» و یکی از «شهدای اربعه حلب» شناخته می‌شود، در ۲۱ آبان ۱۳۹۴ بر اثر اصابت ترکش در منطقه العیس به لقاء معشوق پیوست .


به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید «سید مصطفی موسوی»، فرزند عین‌الله، روز پنج‌شنبه ۱۸ آبان ۱۳۷۴ در تهران دیده به جهان گشود. او که به عنوان جوان‌ترین شهید مدافع حرم، نابغه مدافع و یکی از شهدای اربعه حلب شناخته می‌شود، دومین فرزند و تنها پسر خانواده بود. شهید موسوی همزمان با فعالیت‌های انقلابی و دفاعی، دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب بود و الگوی زندگی خود را شهید عباس بابایی قرار داده بود.

این بسیجی تکاور از یگان فاتحین تهران روز پنج‌شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، در سن ۲۰ سالگی در منطقه العیس حلب سوریه به شهادت رسید. نحوه شهادت وی، بر اثر شلیک توپ جنگی ۲۳ و اصابت ترکش به ناحیه گلو، قلب، پهلو، چانه و پیشانی رقم خورد. پیکر پاک این شهید، جمعه ۲۲ آبان وارد ایران و مراسم تشییع باشکوهی روز دوشنبه ۲۵ آبان در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) برگزار شد.

جوان‌ترین شهید مدافع حرم/ نابغه مدافع

زندگینامه شهید «سید مصطفی موسوی» از زبان مادرشان

مصطفی روز پنج شنبه هجدهم آبان ۱۳۷۴ در ساعت ده و نیم صبح متولد شد. نوزاد سالمی بود که جای شکر کردن داشت. پنج سالش بود که تجربه جدیدی در بازی‌هایش پیدا کرد. مصطفی از گل چیزهای قشنگی می‌ساخت که در آن سن دور از انتظار بود. آجرهای گلی ریز می‌ساخت و بعد از خشک شدن با آنها خانه‌های زیبایی می‌ساخت. خیلی به جعبه ابزار علاقه داشت. برایش یک جعبه ابزار اسباب بازی پلاستیکی تهیه کردیم؛ اما باز سراغ ابزار واقعی می‌رفت. آشنایی با جعبه ابزار، زمینه ابتکار و خلاقیت را در او زنده کرد. کاردستی‌های بسیار زیبایی می‌ساخت. اول یک تراکتور، بعد خانه‌های زیبا و ظریف، چراغ خواب و … ساخت. ذهن خلاقی داشت و استعداد مهندسی‌اش از همان دوران کودکی شکوفا بود. اولین تابستانی که سرکار رفت، شانزده ساله بود. همراه پسر خاله اش رنگکاری وسایل چوبی انجام میدادند. با اولین حقوقش برای من بلیت سفر مشهد خرید.

جوان‌ترین شهید مدافع حرم/ نابغه مدافع

در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد و از انتخاب رشته ریاضی در دبیرستان هدف داشت. فقط بحث علاقه نبود. می‌گفت: «می‌خواهم در آینده طراح ناو شوم. یک روزی می‌رسد که ناوی را طراحی کنم و ناظر ساختن آن میشوم. حتماً مهندسی‌اش را خودم به عهده می‌گیرم و کامل نظارت می‌کنم تا به بهترین نحو ساخته شود.» اولین سال کنکورش، فیزیک اتمی دانشگاه دولتی بیرجند قبول شد. سال بعد مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب و رشته فیزیک مهندسی دانشگاه دولتی دامغان قبول شد، اما بخاطر علاقه زیاد به مکانیک رشته مهندسی مکانیک را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.

جوان‌ترین شهید مدافع حرم/ نابغه مدافع

مصطفی بسیار نوآور بود اول راهنمایی که بود به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی جهت نمایشگاه مدرسه هلیکوپتر و زیر دریایی ساخت.

شهیدان عباس بابایی، شهید آوینی و شهید چمران الگوی خود قرار داده بود. کتاب‌های دکتر شریعتی، شهید چمران، شهید آوینی، رحیم پور ازغدی و تفاسیر قرآن را مطالعه می‌کرد. می‌گفت رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تلآویو بزنم.

علاقه‌ی مصطفی به کتابخوانی به قدری بود که سه کتاب از جمله زندگی نامه حاج قاسم سلیمانی را با خود به سوریه برد. مصطفی در دیدارش با حاج قاسم خواسته بود کتابش را امضاء کند که سردار گفته بود من دست شما را می‌بوسم و شما باید به من امضاء بدهید.

جوان‌ترین شهید مدافع حرم/ نابغه مدافع

روزی که میخواست عازم سوریه شود، آرام و قرار نداشت. منتظر ماند تا اذان ظهر شود. سجده رکعت دوم بودم که متوجه بستن در و صدای مصطفی شدم که گفت: «مامان، من رفتم خداحافظ».

 مصطفی، وصیتی هم کرده بود از وسایلش چه چیزهایی به جا ماند؟

وصیت نامه کوتاهی با این مضمون نوشته که مختصری نماز و روزه بدهکارم و پدرش را وصی خود انتخاب کرده است. خواسته بود او را کنار شهدای گمنام پارک قائم دفن کنیم و اگر نشد، هر جایی پدرش راضی بود دفن شود. همچنین وصیت کرده بود او را در امامزاده زید، دفن نکنیم. شاید به این خاطر بوده که می‌گفتم: «من را در امامزاده زید به خاک بسپارید.» وقتی مصطفی دلیلش را می‌پرسید، می‌گفتم:«چون نزدیک است و راحت می‌توانید کنار مزارم بیایید.» به نظرم فکر می‌کرده اگر اینجا دفن شود، تمام کار و زندگی‌ام را تعطیل می‌کنم و دائم سر مزارش می‌روم و به همین دلیل، نخواسته بود اینجا به خاک سپرده شود. چند روز پیش وسایلش را برایمان آوردند. خیلی ناراحت شدم و تک تک لباس‌هایش را بو کردم. یک تسبیح شاه مقصود از مشهد خریده بود و همیشه همراهش بود. توی وسایلش یک تسبیح قرمز رنگ بود که گفتم این برای مصطفی نیست، ولی وقتی مهره‌های آن را در دستانم فشردم، متوجه شدم خون‌های پسرم، روی آن خشک شده و آن را قرمز رنگ کرده است.

منبع: کتاب مسافر آبان، نشر معارف

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه