آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۹۷۰
۱۲:۰۱

۱۴۰۴/۰۸/۲۶
زندگی نامه شهید «اسفندیار خادملو»

اجرم نزد خدا محفوظ است

«ابوتراب جعفری» برادر خانم شهید «اسفندیار خادملو» می‌گوید: «یک بار به او گفتم: جبهه دیگر بس است؛ بیا پیش خودم مشغول کار دامداری شو. گفت: چقدر مزد می‌دهی؟ گفتم: دو برابر آن‌چه در جبهه به تو حقوق می‌دهند. گفت: من آن‌جا هم مزد می‌گیرم و هم اجرم نزد خدا محفوظ است. پیش تو فقط کار است. چیزی که به درد آخرتم بخورد، نصیبم نمی‌شود.»


به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «اسفندیار خادملو» متولد ۱۳۶۳ در شهرستان گلوگاه به دنیا آمد. پدرش میرزا بابا و مادرش زهرا نام داشت.

اجرم نزد خدا محفوظ است

اسفندیار با اتمام مقطع ابتدائی در زادگاهش «گلوگاه»، به دلایلی از ادامه تحصیل بازماند.

زمزمه‌های انقلاب که به گوش رسید، او نیز هم‌پای مردم کوچه و خیابان با حضور در تظاهرات، فریاد دادخواهی سر داد و خواستار براندازی حکومت جور شد.

هم‌زمان با پوشیدن جامه پاسداری در ۱۳ شهریور ۱۳۶۰، در واحد انتظامات سپاه بندرترکمن مشغول به خدمت شد.

در اول مهر همین سال ۱۳۶۰ نیز، در کسوت تیربارچی در مناطق عملیاتی حضور یافت.

در ۵ تیر و ۷ شهریور ۱۳۶۱، به ترتیب، به سمت معاون گروهان امام‌حسین (ع) و مسئول آموزش نظامی در بندرترکمن منصوب شد.

ناگفته نماند که او در عملیات محمدرسول‌الله نیز، حضور تاثیرگذاری داشت.

او همچنین در سمت مسئول واحد آموزش نظامی بسیج بندرگز، جانشین گروهان یگان دریایی لشکر ۵ نصر و جانشینی گردان انصارالحسین نیز، خدمات ارزنده‌ای از خود به یادگار گذاشت.

اسفندیار در طول مدت حضورش در جبهه‌های نبرد، دو بار مجروح شد.

او در رشته رزمی کاراته مهارت بسیار داشت و به عنوان مربی، شاگردان زیادی را پرورش داد.

به گفته هم‌رزم دیرینش «محمدرضا علیانی»، «اسفندیار فردی بشّاش و متواضع بود و در عین مهربانی و بردباری، در انجام وظایف روحیه‌ای جدی داشت. او در مدت اشتغال در سپاه، به دلیل توان بدنی خوب، در انجام سخت‌ترین کار‌ها داوطلب بود. علاوه بر آن، در اوج جنگ و فعالیت گروه ضدانقلاب، او در صف اول مبارزه با آنها قرار داشت.»

«علی جعفری» نیز، برگی دیگر از دفتر خاطرات آن روز‌ها را با هم‌رزم خویش، این‌گونه ورق می‌زند: «یک روز در مرکز سپاه می‌خواستند به ما لباس بدهند. اسفندیار هم بود. من دیدم که او یکی در میان، دارد از جلوی صف به انتهای آن می‌رود. تا به من رسید، پرسیدم: چرا این کار را می‌کنی؟ گفت: با توجه به کمبود امکانات در شرایط جنگی شاید لباس کم بیاید. دوست دارم به دوستانم لباس برسد. اگر به من نرسید، اشکال ندارد.»

بانو «ام‌کلثوم جعفری» از همسرش چنین می‌گوید: «یک هفته بعد از ازدواج ناراحت بود. وقتی علت را از او پرسیدم، چیزی نگفت. تا این‌که یک روز به من گفت: پوتین‌های مرا بیاور تا واکس بزنم. پوتین‌ها را برایش آوردم. همین‌طور که سرش پایین بود، ادامه داد: حرفی می‌گویم، ناراحت نشو. من اشتباه کردم و قبل از عقد، مسئله‌ای را به تو نگفتم. من یک روز باید به جبهه بروم و در راه هدفم جان‌فشانی کنم. گفتم: آقا، من شرایط پاسدار‌ها را می‌دانم. سرنوشت‌شان یا شهادت است یا اسارت، یا جراحت. تا این را گفتم، اشک را از چشمانم پاک و با خوشحالی تحسینم کرد. وقتی پیش‌مان بود، خیلی خوشحال بودیم؛ اما می‌دانستیم که دوباره باید برود؛ چون او جبهه را فراموش نمی‌کند. می‌گفت: تا زمانی که جنگ ادامه دارد، باید برای اسلام خدمت کنم. همیشه در راه شهادت و قرآن حرکت می‌کرد. چون متوجه شده بودم که بالاخره روزی شهید یا مفقود می‌شود، کم‌کم خودم را آماده کرده بودم. خودش همیشه می‌گفت: اگر یک روز شهید شوم، چه‌کار می‌کنی؟ می‌گفتم: من هم مثل بقیه همسران شهید! آنها چه کردند؛ من هم همان کار را می‌کنم.»

خانم جعفری در ادامه، گذری به تقیدات دینی اسفندیار می‌زند: «زمانی که مستاجر بودیم، نماز شبش ترک نمی‌شد. او برای نماز خواندن، چراغ را روشن نمی‌کرد. وقتی علت این کار را از او می‌پرسیدم، می‌گفت: شاید صاحب‌خانه راضی نباشد که این موقع شب، چراغ روشن باشد. وقتی از کار بیرون فارغ می‌شد و به منزل می‌آمد، دوست داشت به من کمک کند. خیلی زحمت می‌کشید. دوست نداشت بین‌مان ناراحتی ایجاد شود. دلش می‌خواست مسائل بین ما، با مهربانی و محبت حل شود. ما مدت کوتاهی با هم زندگی کردیم، اما همیشه برایم یک الگو بود.».

اما اسفندیار در کلام برادر خانمش «ابوتراب جعفری»؛ «یک بار به او گفتم: جبهه دیگر بس است؛ بیا پیش خودم مشغول کار دامداری شو. گفت: چقدر مزد می‌دهی؟ گفتم: دو برابر آن‌چه در جبهه به تو حقوق می‌دهند. گفت: من آن‌جا هم مزد می‌گیرم و هم اجرم نزد خدا محفوظ است. پیش تو فقط کار است. چیزی که به درد آخرتم بخورد، نصیبم نمی‌شود.»

و سرانجام، اسفندیار در بیست آبان ۱۳۶۶، در منطقه فاو، به خیل کاروان شهدا پیوست. سپس، با بدرقه یادگارانش «علیرضا و فاطمه»، در گلزار شهدای «سفیدچاه» به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه