بار خدایا! هدفی دارم عالی و مقصدی والا و آن، لقای توست

به گزارش نوید شاهد کرمان،شهید محمد برخورداریدشتخاکی در ۱ مهر ۱۳۴۶ در روستای دشتخاک زرند دیده به جهان گشود. او در خانوادهای مؤمن و سادهزیست پرورش یافت و تحصیلات خود را تا سوم متوسطه در رشتۀ انسانی ادامه داد.محمد با آغاز جنگ تحمیلی، با ایمان و شور حسینی راه جبهه را برگزید و برای دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی عازم میدان نبرد شد.سرانجام در ۴ دیماه ۱۳۶۵، در منطقۀ اُمّالرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله دشمن به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در گلزار شهدای دشتخاک آرام گرفت.
در ادامه توجه شما را به متن وصیتنامه این شهید والامقام جلب میکنیم.
بسم ربّ الشهداء و الصدّیقین و الصالحین
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی»
به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان.
حمد و سپاس بیقیاس خداوندی را سزاست که نامش کریم و کرمش عمیم است، و با درود و سلام بر آخرین فرستادۀ پاک او، اشرفالانبیاء، محمد مصطفی (ص)، که نام مقدّسش زینتفزای عالم آفرینش است و مهر و ولای او، عروهالوثقیِ عرفان و بینش.
بار خدایا! دلی دارم آکنده از گناه و معاصی؛ قلبی دارم زنگار گرفته؛ ایمانی دارم ضعیف؛ ارادهای دارم پست؛ امّا هدفی دارم عالی و مقصدی والا، و آن لقای توست.مرا ببخش و از گناهانم درگذر، زیرا تو رحیمی.
ای نیک نکرده و بدیها کرده
وآنگاه نجات خود تمنّا کرده
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
ناکرده چو کرده، کرده، چون ناکرده
و یکدفعه از کربلای حسینی ندایی به گوشم رسید که با خود تصمیم گرفتم به جبهه بروم. پیش خود گفتم باید دو راه در پیش بگیرم:اوّل اینکه حسینوار، مانند شهدای عملیاتهای قبل، با تمام قدرت رفتن را انتخاب کنم و به صف شهدا، که خدا خواست، بپیوندم.و دیگر اینکه در همینجا بمانم و راه پوچ و بیهدفی را دنبال کنم.باز هرچه فکر کردم، دیدم راه اوّل بهتر است.ولی با همۀ اینها تقاضای عفو دارم از همۀ مردم؛ امیدوارم از گناهانم درگذرند و خدایا! مرا در زمرۀ دوستان خود قرار دهی.
خطاب به پدر و مادرم:
ای پدر و مادر عزیزم! مرا ببخشید از اینکه نتوانستم حق شما را آنچنان که باید و شاید ادا کنم؛ زیرا رضای خدا مستلزم رضای شماست.از شما خواهش میکنم امام را دعا کنید.ای پدر بزرگوارم! مادر عزیزم! و برادر و خواهرم! بر سر مزار من آزادانه گریه کنید، شاید چند نفر بیفکر دلشان به حال من بسوزد و راه شهادت و جبهه رفتن را پیش گیرند؛ و از دوستانم میخواهم که برای شادی روح من، سنگرها را پر کنند؛ زیرا خالی گذاشتن این سنگر، خیانت به اسلام و خون شهداست.
تو را شکر میکنم،ای خدای دانا، که راه شهادت را بر من گشودی.
به چند بیت شعر که در سنگرم نوشتم توجه کنید:.
چون قصۀ عشق جاودانی شدهاید
دانی که چه لطائفی است گل را به بهار
نامش به لب لعلِ نیاز است علی (ع)
در مسجد کوفه، چون شهیدش کردند
از نقش شرور در عذابم چه کنم.
چون روز سؤال پرسند اعمال مرا.
چون طائر قدس آسمانی شدهاید
هنگام شهادت آنچنانی شدهاید
بر خلوتیان محرم راز است علی
گفتند مگر اهل نماز است علی!
از غفلت و جهل عرقِ خون چهکنم
گویم که مپرس بیجوابم چهکنم
در آخر نامه، شما را به تقوا سفارش میکنم.
از پدر و مادرم میخواهم حسین وار بر مزار من گریه کنید؛ و از شما خواهران و برادران میخواهم که فراگیریِ درس را انتخاب کنید؛ زیرا اگر پیش از انقلاب پنجاه درصد مردم باسواد بودند، ملّتمان به این روز گرفتار نمیشد.از خدا بخواهید که این شهادت را نصیب من بکند، انشاءالله، و تمام گناهان مرا ببخشد.از خواهر گرامیام میخواهم که او هم مرا ببخشد و انشاءالله درست را به پایان برساند.از همه میخواهم که این رهنمودهای مرا با جان و دل پذیرا باشید.دیگر عرضی ندارم، شما را به خدا میسپارم.
«وصیّتنامۀ مرا آیتالله کمساری بخواند.»
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی.
حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار.
۱۳۶۵/۹/۳۰
از همۀ شما التماس دعا و عفو دارم.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته


انتهای پیام/