آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۱۷۱۵
۱۳:۵۶

۱۴۰۴/۰۷/۱۲
روایت عشق/

از حنای تازه روی پاهایش، برادرم را شناختم

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «احد ذبیحی قراملکی»، روایتی از زبان برادر این شهید بزرگوار منتشر شد.


به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید احد ذبیحی قراملکی بیست‌وپنجم تیر ۱۳۴۰، در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پدرش علی‌اصغر و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. راننده بود. به عنوان سرباز ارتش خدمت می‌کرد. دوازدهم مهر ۱۳۵۹، در بمباران هوایی زادگاهش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شنب‌غازان همان شهرستان واقع است.

از حنای تازه روی پاهایش، برادرم را شناختم

روایتی از زبان برادر شهید: 

چندی از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نگذشته بود که کشور، با وجود مشکلات و مصائبِ دوران انقلاب، در مسیر استوارسازی ریشه‌های نوپای خود گام برمی‌داشت. اما مخالفت‌های داخلی و اقدامات ضدانقلابیون، هرچند بی‌ثمر، ادامه داشت تا آنکه دشمنان به جنگ ناجوانمردانه سال ۱۳۵۹ متوسل شدند.

در آن روزگار تلخ، برادرم احد، جوانی بود پاک، خوش‌رو، خوش‌رفتار و خندان. کوچک و بزرگ، همه دوستش داشتند و کسی از او دل‌آزرده نمی‌شد. خانواده‌ای ساده، زحمتکش، متدین و باایمان داشت و در میان مردم زبانزد بود.

یک روز مانده به شهادتش، برای مرخصی ساعتی آمده بود. آماده‌باش چندروزه باعث شده بود پوتین‌هایش را از پا درنیاورد و پاهایش تاول بزند. مادرم، با دیدن پاهایش دلش لرزید؛ حنا و مرهم گذاشت، و پس از استحمام برایش پیراهن قرمزی خرید که همان‌روز به تن کرد. عصر، ساعت ۱۷، او را با ماشین خودم به پایگاه رساندم. نمی‌دانم چرا آن لحظه حس غریبی داشتم، گویی دیگر او را نخواهم دید.

آن شب، دشمن بعثی پایگاه شکاری را بمباران کرد. فردای آن روز، در مسیر به پمپ‌بنزین، آمبولانس‌هایی را دیدم که به بیمارستان امام می‌رفتند. شنیدم پایگاه بمباران شده است. بی‌قرار به پایگاه رفتم و منصور نیازی، دوست برادرم، سعی کرد مرا آرام کند، اما سرانجام گفت که احد مجروح شده و به بیمارستان منتقل شده است.

به بیمارستان امام رسیدیم. یکی از درجه‌داران گفت: “شهید شده است. ” برادرم احد، همراه ۳۸ شهید دیگر ـ که سه تنشان از محله شنب‌غازان بودند: احد ذبیحی، محمد فرشی‌پیرایی و اکبر فرامرزی ـ به وادی‌رحمت منتقل شدند. جنازه‌ها به مسجد وادی‌رحمت برده شده بود. وضعیت پیکر‌ها به‌گونه‌ای بود که جز از روی پیراهن قرمز تازه و حنای پاهایش، نتوانستم برادرم را بشناسم.

پس از غسل و آماده‌سازی، پیکر‌ها را به خیابان نماز و سپس به خانه شهید بردند. فردای آن روز، تبریز شاهد تشییع جنازه باشکوه ۳۸ شهید والامقام بود که نخستین شهیدان شهر در جنگ تحمیلی محسوب می‌شدند. جمعیت پرشوری از جلوی بانک ملی تا میدان نماز همراهی کردند؛ سپس هر شهید به محله خود برده شد.

یاد همه شهیدان گرامی و نام‌شان جاوید باد.

 

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه