کد خبر : ۶۰۰۳۷۶
۱۴:۱۲

۱۴۰۴/۰۶/۲۷
روایت اسارت و شهادت شهید غریب «سعید گیل آبادی» در گفتگو با آزاده «نادر قربانی»؛

سعید برای نجات جان همرزمانش خودش را پاسدار معرفی کرد

آزاده و جانباز «نادر قربانی» در روایت شهادت شهید غریب اسارت «سعید گیل آبادی» می گوید: بخاطر اینکه عراقی ها کمتر اسرای ایرانی را کتک بزنند، زمانی که پرسیدند چه کسی پاسدار است، سعید با رشادت تمام بلند شد و خودش را پاسدار معرفی کرد.


به گزارش نوید شاهد لرستان، نادر قربانی متولد 1339 در شهرستان خرم آباد می باشد. وی دوران سربازی را در ارتش سپری کرد و در واپسین روزهای خدمت خود که همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود در محاصره ۳۳ روزه خرمشهر حضور داشت. با سقوط خرمشهر به اسارت نیروهای بعثی درآمد و مدت ۱۰ سال را در زندانهای عراق سپری کرد.

وی از دوران اسارت خود خاطراتی دارد که بخشی از آن به شهدای غریب اسارت اختصاص دارد و در این فرصت از اسارت تا شهادت شهید غریب «سعید گیل آبادی» برای ما روایت کرد:

سعید برای نجات جان همرزمانش خودش را پاسدار معرفی کرد

بعد از سقوط خرمشهر که عراقیها وارد شهر شدند. من و چند نفر دیگر که همراهم بودند را اسیر کردند. ما را به بصره بردند. ۱۳ روز در بصره بودیم که هر شب ما را به یک محوطه در پشت زندان می بردند و تا چند ساعت می گفتند: می خواهیم شما را بکشیم. شنکجه روحی زیادی به ما وارد می کردند ولی در نهایت ما را به زندان برمی گرداندند.

بعد از ۱۳ روز ما را سوار بر ماشین کردند. حدوداً ۱۷ ساعت طول کشید که از بصره وارد بغداد شدیم. آنجا در استخبارات سربازان صف کشیده بودند که ما را از بین آنها عبور دادند. این صحنه برای من تداعی کننده اسرای شام بود. سربازان عراقی می زدند و می رقصیدند بابت اینکه اسیر گرفته اند و هرچه به دستشان می رسید به سمت ما پرتاب می کردند.

در یک سوله ما را جا دادند که حدود ۲۰۰ اسیر آنجا بودند. اکثر بچه ها در قصرشیرین اسیر شده بودند. در بین آنها یکی از جوانان به نام سعید گیل آبادی اهل خرم آباد را شناختم. سعید از بچه های ورزشکار و تنومند بود. کمی با هم خوش و بش کردیم. در آن سوله واقعاً جا برای اینکه بتوانیم دراز بکشیم نبود. فضا کم و تعداد ما خیلی زیاد بود. به هر طریقی سعی می کردیم بچه هایی که زخمی بودند را روی زمین بخوابانیم.

سعید گفت: عراقیها ما را خیلی شکنجه کرده اند. مدام میگویند: هر کسی که پاسدار است خودش را معرفی کند. من چند بار خواستم بگویم پاسدار هستم ولی بچه ها نگذاشتن. اگر همینطور پیش برود ممکن است خیلی از بچه ها شهید شوند.

خواستم در جواب صحبتهایش حرف بزنم که در باز شد و یک فرمانده و چند سرباز عراقی وارد سوله شدند. یکی از آنها که چهره سیاه و خشن تری داشت با باتوم چوبی که دستش بود بالای سر بچه ها ایستاد و با لحن تندی گفت: هر کسی پاسدار است جلو بیاید. هیچکس حرفی نزد. بعد از چند دقیقه به همراهانش اشاره کرد که ما را کتک بزنند. آنها هم به میان ما آمدند و با کابل و باتوم شروع به کتک زدن ما کردند. خیلی از بچه ها بخصوص آنها که زخمی بودند اذیت شدند.

دست سعید را محکم گرفته بودم که حرکتی نکند. صورتش قرمز شده بود. مشخص بود که از این وضعیت عصبانی است. در یک لحظه دستش را کشید و بلند شد و رو به عراقی که کتک خوردن ما را تماشا میکرد، گفت: من پاسدار هستم، میخواهید چه غلطی کنید!

من و کسانی که اطراف سعید بودیم از جمله پسرعمه اش «محمود شرافتی» سعی می کردیم او را منصرف کنیم که حرفش را پس بگیرد ولی کار از کار گذشته بود.

فرمانده عراقی دستور داد که سعید را با خودشان ببرند. بلافاصله چند نفر روی سر سعید ریختند و او را به بیرون سوله بردند. در را به روی ما بستند. کاری از ما برنمی آمد. بعد از چند دقیقه صدای شلیک گلوله شنیدم. احساس کردم که سعید شهید شده. ناراحت شدم. جان من و کسانی که داخل سوله بودند مدیون فداکاری سعید بود.

فکر اینکه چه بلایی سر سعید آمده دست از سرم برنمی داشت. ولی نمی توانستم به هیچ شکلی از او خبری به دست بیاورم.

سعید برای نجات جان همرزمانش خودش را پاسدار معرفی کرد

مدت سه ماه ما را در استخبارات نگه داشتند و مدام ما را بازجویی می کردند. در یکی از روزهای ماه سوم حضورم در آنجا، زمانی که مرا از اتاق بازجویی به سوله می بردند در بین راه متوجه شدم که دو سرباز عراقی یک اسیر را با خودشان کشان کشان می بردند. خوب که دقت کردم فهمیدم سعید گیل آبادی است. آنقدر کتک خورده بود، آنقدر لاغر شده بود. وقتی روبرویش قرار گرفتم صدایش کردم : سعید! ولی جوابی نداد. آنقدر از بین رفته بود و ضعیف که مرا نشناخت.

بعد از سه ماه ما را به اردوگاه منتقل کردند ولی دیگر تا پایان اسارت خبری از سعید به دست نیاوردم و او را هیچوقت ندیدم.

بعد از آزادی که به خرم آباد برگشتم، فهمیدم سعید شهید شده و جز شهدای جاویدالاثر می باشد. تاکنون هم خبری از نحوه شهادت و پیکر سعید به دست خانواده اش نرسیده است.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه