شهیدی که آخرین وصیتش را به همرزم سپرد/ از امام بپرسید آیا به تکلیف عمل کردهام؟!

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، سید مصطفی میرشجاع، از همرزمان شهید محسن محمدی، در گفتوگوی صمیمی، لحظات پایانی حیات این رزمنده تخریبچی را چنین روایت میکند:
«در اردوگاههای رژیم بعث عراق بودیم. محسن را صدا کردند، نیم ساعت یا سه ربع قبل از شهادتش. رفتم کنارش، بغلش کردم. شکمش از دو طرف گلوله خورده و پاره شده بود. هر بار که نفس میکشید، رودههایش بیرون میزد. چند روزی بود که از خط برگشته بودیم و او خودش حس میکرد که رفتنی است. دستم را روی شکمش میگذاشتم، خون از لای انگشتانم بیرون میزد و بوی زخم فضا را پر کرده بود.
با بغض گفتم: «کجا میخواهی بروی؟» شوخی میکردم که تنها نرود. اما او آرام گفت: «سید، دارم میروم.» بعد شروع به وصیت کرد. گفت که برای آمدن به جبهه، مادرش ابتدا مخالفت کرده بود، اما وقتی شنید که هدفشان باز کردن راه کربلاست، رضایت داد.
محسن انگشتری و چند یادگارش را به من سپرد و گفت: «اگر امام را دیدید، سلام مرا برسانید و بگویید آیا محسن به تکلیفش عمل کرد یا نه.»
چند دقیقه بعد، در حالی که هنوز لبخند محوی بر لب داشت، پر کشید.از سوراخ در نگاه می کردیم که بعثی ها چطور پیکر او را به زمین می کشیدند و می بردند. سالها بعد، پس از چند بار جستوجو، توانستیم پیکر مطهرش را بیابیم و به میهن بازگردانیم.»
این روایت، تنها گوشهای از ایمان و اخلاص رزمندگانی است که حتی در سختترین لحظات، نگاهشان به تکلیف و رضایت امام و معبودشان بود.