آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۰۰۱۸
۰۹:۳۶

۱۴۰۴/۰۶/۲۳
روایت آزاده گرانقدر سیدمصطفی میرشجاع از آخرین لحظات زندگی شهید محمدی

شهیدی که آخرین وصیتش را به همرزم سپرد/ از امام بپرسید آیا به تکلیف عمل کرده‌ام؟!

در دل اردوگاه‌های تاریک رژیم بعث، جایی که زخم‌ها بی‌مرهم و درد‌ها بی‌فریاد بودند، شهید محسن محمدی با بدنی مجروح و قلبی سرشار از ایمان، آخرین وصیتش را به همرزمش سپرد؛ وصیتی ساده، اما عمیق: «اگر امام را دیدید، سلام مرا برسانید و بگویید آیا محسن به تکلیفش عمل کرد؟» این جمله، سندی است از غربت یک شهید در اسارت، و شکوهی از وفاداری تا واپسین نفس.


آخرین وصیت شهید غریب اسارت

به گزارش نوید شاهد خراسان رضوی، سید مصطفی میرشجاع، از همرزمان شهید محسن محمدی، در گفت‌وگوی صمیمی، لحظات پایانی حیات این رزمنده تخریب‌چی را چنین روایت می‌کند:

«در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق بودیم. محسن را صدا کردند، نیم ساعت یا سه ربع قبل از شهادتش. رفتم کنارش، بغلش کردم. شکمش از دو طرف گلوله خورده و پاره شده بود. هر بار که نفس می‌کشید، روده‌هایش بیرون می‌زد. چند روزی بود که از خط برگشته بودیم و او خودش حس می‌کرد که رفتنی است. دستم را روی شکمش می‌گذاشتم، خون از لای انگشتانم بیرون می‌زد و بوی زخم فضا را پر کرده بود.

با بغض گفتم: «کجا می‌خواهی بروی؟» شوخی می‌کردم که تنها نرود. اما او آرام گفت: «سید، دارم می‌روم.» بعد شروع به وصیت کرد. گفت که برای آمدن به جبهه، مادرش ابتدا مخالفت کرده بود، اما وقتی شنید که هدفشان باز کردن راه کربلاست، رضایت داد.

محسن انگشتری و چند یادگارش را به من سپرد و گفت: «اگر امام را دیدید، سلام مرا برسانید و بگویید آیا محسن به تکلیفش عمل کرد یا نه.»

چند دقیقه بعد، در حالی که هنوز لبخند محوی بر لب داشت، پر کشید.از سوراخ در نگاه می کردیم که بعثی ها چطور پیکر او را به زمین می کشیدند و می بردند. سال‌ها بعد، پس از چند بار جست‌و‌جو، توانستیم پیکر مطهرش را بیابیم و به میهن بازگردانیم.»

این روایت، تنها گوشه‌ای از ایمان و اخلاص رزمندگانی است که حتی در سخت‌ترین لحظات، نگاهشان به تکلیف و رضایت امام و معبودشان بود.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه