آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۰۰۱۶
۱۱:۲۷

۱۴۰۴/۰۶/۲۳

دلنوشته دختر شهید امید کاظمی‌زاده در سالروز تولد پدر شهیدش منتشر شد

همزمان با سالروز تولد شهید «امید کاظمی‌زاده» از شهدای جنگ ۱۲ روزه، دختر این شهید والامقام با صدای بغض‌آلود خود دلنوشته‌ای خطاب به پدر شهیدش قرائت کرد؛ دلنوشته‌ای که با احساسی عمیق از دلتنگی و عشق به پدر شهید همراه بود.


دلنوشته دختر شهید امید کاظمی‌زاده در سالروز تولد پدر شهیدش منتشر شد

 

به گزارش نوید شاهد کرمان، در سالروز تولد شهید امید کاظمی‌زاده، گلزار شهدای کرمان میزبان خانواده شهید و جمعی از مردم شهیدپرور بود. در این مراسم، دختر شهید با قرائت دلنوشته‌ای عاشقانه، از جای خالی پدر در روز تولد سخن گفت و خاطرات شیرین و دردناک خود را با او بازگو کرد.

این دلنوشته که با کلماتی ساده اما عمیق بیان شد، بازتابی از دلتنگی خانواده‌های شهدا و شکوه ایثار پدرانی است که بزرگ‌ترین هدیه‌شان را در راه وطن تقدیم کرده‌اند.این روزِ تولد، اگرچه با غمِ نبودِ یک پدر همراه بود، اما در عین حال نمادی شد از عشقِ مردمِ کرمان به شهیدانِ خود؛ از پیوندِ ناگسستنیِ خانواده‌ها با فرهنگِ ایثارو شهادت.

نوید شاهد کرمان متن کامل این دلنوشته را به همراه فایل صوتی آن منتشر می‌کند تا نسل امروز با بخشی از روایت صمیمانه یک فرزند شهید بیشتر آشنا شود.

دختر شهید کاظمی زاده در دلنوشته خود به بابایش اینگونه میگوید:

بابای عزیزم، امسال هم برات کیک تولد گرفتیم؛ شمع‌ها رو روشن کردیم و فوت کردیم و آرزو کردیم، اما تو نبودی تا آرزوهات رو با ما تقسیم کنی.

تو فقط، تو قابِ عکس‌هات، لبخند می‌زنی. امسال فقط یه آرزو دارم؛ اینکه تو خواب‌هام بیشتر ببینمت، با همون صدای گرمی که دلم برایش تنگ شده.

یادت میاد؟ همیشه قول می‌دادی برای تولد‌هامون بهترین هدیه رو بیاری، اما بزرگ‌ترین هدیه‌ات رو تو یه روز معمولی دادی؛ هدیه‌ای به نامِ شهادت.

باباجون، جایی که تو نباشی چقدر سرد و خالیه. همه می‌گن «پدرت بهشت رو می‌بینه»، ولی من دلم می‌خواد تو رو تو همین دنیا ببینم؛ همین‌جا، کنارم، با همون نگاه گرمی که همیشه بدرقه راهم می‌کردی.

بابایی، خدا چون می‌دونست تو باید از بینِ ما بری، فاطمه‌زهرا رو به ما هدیه داد واسهٔ روزهای سخت نبودنت؛ ولی فاطمه‌زهرا هیچ خاطره‌ای از تو توی ذهنش نداره. وقتی به حرف بیاد و بگه «بابا»، فقط از تو یه عکسِ دیواری می‌بینه.

باباجون، نمی‌دونی چقدر برامون سخته؛ هر روز ساعت دو و نیم منتظریم که آروم در رو باز کنی و بیای خونه.

مامان که پنهون از چشمِ ما، تو خلوتِ خودش خیلی برات گریه می‌کنه و می‌گه: «یعنی می‌شه یک بار دیگه تو بهشت همدیگر رو ببینیم؟»

باباجون، یادمه هر سال اول مهر ما رو از زیر قرآن رد می‌کردی و می‌بردی مدرسه، اما امسال با یادِ تو راهی مدرسه می‌شیم؛ ولی این رو باور داریم که تو بهشت هوامون رو داری.

بابای عزیزم، بهترین سفرهامون زمانی بود که تو همراهمون بودی. یادت هست آخرین باری که رفتیم زیارتِ امام رضا؟ یه روز سردِ زمستونی بود؛ باورت می‌شه؟ با اینکه خیلی سرد بود، بهترین سفرِ عمرم بود — نه فقط برای من، برای هممون.

مردم می‌گن تو برای همه هستی، ولی من می‌گم تو، بابای قهرمانِ خودِ خودمی. شاید باباهای دیگه خیلی کارها برای بچه‌هاشون می‌کنن، اما تو جونت رو برای دفاع از وطن دادی.

بابا جون، میای یه قول به هم بدیم؟ من قول می‌دم خوب زندگی کنم؛ تو هم قول بده هر پنج‌ نفرمون اون دنیا پیش هم باشیم.

بابا، همیشه اینجا کنارِ ما هستی؛ تو هر نسیمی که می‌وزه، تو هر صلواتی که به زبون می‌آریم، تو هر شعری که از عشق و ایثار می‌خونیم، یادت همیشه تو خونه زنده است.

 

کد ویدیو
 
/انتهای پیام

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه