کد خبر : ۵۹۹۹۸۱
۱۱:۴۴

۱۴۰۴/۰۶/۲۲
خاطره‌ای از شهید «ولی الله رسولی»

تا آخرین لحظه حضرت زهرا (س) را صدا می‌زد

شهید رسولی به علت اصابت ترکش پیکر مطهرش سوخت و تا آخرین لحظه حضرت زهرا (س) را صدا می‌زد.


به گزارش نوید شاهد همدان،  شهید ولی الله رسولی هجدهم شهریور ۱۳۳۸ در شهر سامن از توابع شهرستان ملایر دیده به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش حاجیه نام داشتو تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ماه ۱۳۶۵ در خرمشهر براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است.

 شکرخدا بابایی همرزم شهید ولی الله رسولی خاطرات حضور شهید رسولی در جبهه را اینگونه بازگو می‌کند.

شهید ولی الله رسولی جوانی اهل دل، مومن و معتقد به مشیت الهی و عاشق حضرت فاطمه (س) بود.

سال ۱۳۶۵ که به جبهه آمد در گردان ۱۵۱ حضرت مسلم جزء نیرو‌های ما قرار گرفت. در آن زمان من فرمانده دسته بودم و او آرپی جی زن.

حدود یک ماه قبل از عملیات پیش من آمد و گفت مرخصی می‌خواهم که بروم ازدواج کنم و برگردم. قبول کردم رفت و چند روز بعد برگشت و گفت: مرخصی نمی‌خواهم!

پرسیدم چرا؟ گفت: پشیمان شدم نمی‌خواهم ازدواج کنم و فعلاً متفی شده است. نمی‌دانم چه شده بود، اما نرفت. چند روز بعد پیک لشگر آمد که عملیات قرار است آغاز شود و ما آماده عملیات شدیم.

در شب عملیات من و شهید در یک قایق بودیم به اضافه شش نفر دیگر، قرار بر این بود به منطقه‌ای که نوک جزیره‌ام الرصاص بود و با چراغ قرمز روشن شده بود نزدیک نشویم، حرکت که کردیم بمباران منطقه آغاز شد. نمی‌دانم چه مشکلی پیش آمد که قایق ما برخلاف جهتی که سکان دار هدایت می‌کرد حرکت می‌کرد، دقیقاً به منطقه باتلاقی و چراغ قرمز نزدیک می‌شدیم و نتوانستیم کنترل قایق را داشته باشیم، از این رو قایق را خاموش کردیم و زیر آتش سنگین دشمن ماندیم.

بعد از سه ساعت دستور عقب نشینی آمد، همه برگشتند، قایق ما وسط ماند و همه رفتند، حتی طناب نداشتیم که با یکی از قایق‌ها برگردیم، همه از منطقه دور می‌شدند، آتش بس دشمن سنگین بود. شهید رسولی لبه قایق نشسته بود، من عصبانی بودم و فریاد زدم بنشین مگر نمی‌بینی آتش سخت دشمن و رگبار مدام نیرو‌های عراقی را بنشین!

مکث کردم و منتظر بودم تا بنشیند، به آرامی گفت: برادر جنس این قایق توان مقابله با ترکش را ندارد و نمی‌تواند جلوی تیر را بگیرد چه بخوابم و چه بنشینم فرقی ندارد، اگر خدا بخواهد شهید می‌شویم اگر نه که زنده می‌مانیم. من خاموش شدم و حرفی برای گفتن نداشتم.

نزدیک اذان صبح موج آب ما را به ساحل خودی رسانده بود. با هزار زحمت پیاده شدیم و شروع کردیم به دویدن در خیابان پل خرمشهر که ناگهان شش خمپاره ۶۰ بین ۸ نفر به زمین خورد، من به داخل جدول پرت شدم و ترکش به پشت کتفم اصابت کرد، بقیه هم از پهلو زخمی و یا مجروح شدند.

شهید رسولی بازویش را گرفته و با صدای بلند حضرت زهرا (س) را صدا می‌زد، به سمتش رفتم که ناگهان ترکش دشمن به خرج آرپی جی که داخل کوله پشتی شهید رسولی بود اصابت کرد و یکباره دیدم که کوله شهید رسولی آتش گرفت و شهید همانند شمع سوخت و تا لحظه آخر نام حضرت زهرا (س) را فریاد می‌زد.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه