بمب خوشهای روی پشتبام خانهمان افتاد؛ بچهام در آغوشم بود

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، «پروانه کریمی فرد» میگوید: سال ۱۳۶۵ بود. در محله «آبادانی مسکن» زندگی میکردیم. همان موقعی که شرکت نفت را بمباران کردند. بعد از آن، بمبهای خوشهای را آوردند و ریختند روی مناطق مسکونی.
یکی از آن بمبها به پشتبام خانهی ما اصابت کرد. من وحشتزده شدم. بچهی دو سالهای در آغوشم بود. فوری او را بغل کردم و از خانه زدم بیرون. همینکه در را بستم، دیگر نه راه پس داشتم، نه پیش. در همان لحظه مجروح شدم. بچه در بغل من بود، اما خدا را شکر آسیبی به او نرسید.
شوهرم سرهنگ بازنشسته بود. ما تازه از تهران به کرمانشاه منتقل شده بودیم. مردم از شهرهای جنگزده فرار میکردند، اما ما آمده بودیم؛ چون قانون بود و همسرم باید منتقل میشد.
نزدیکی ظهر بود که کل محله را بمباران کردند. آنقدر شهید و مجروح دادیم که ما را روی وانتبار ریختند و بردند. آن زمان، بیمارستان امام حسین تازه تأسیس شده بود.
تا شب شوهرم از ما بیخبر بود. احتمالاً حدود ساعت یازده شب من را پیدا کرد. من همان موقع که مجروح شده بودم، دیگر توان صحبت نداشتم. سمت چپ بدنم فلج شده بود. هنوز هم وقتی عصبی میشوم یا ناراحتم، پا و صدایم میگیرد.
هیچکس نمیدانست من کجا هستم. فقط اسمم دهانبهدهان چرخید تا بالاخره پیدایم کردند. از یک بیمارستان به بیمارستان امام حسین منتقل شدم. بعد هم به شهدا، بعد هم امام خمینی.
روز خیلی بدی بود. خدا نکند تکرار شود.
بچههایم پیش همسایهها مانده بودند. وقتی شوهرم از پادگان آمد، گفتند: «خانمت مجروح شده». فامیل همه بسیج شده بودند که مرا پیدا کنند.
بعد من را بردند بیمارستان شهدا. با شنیدن آژیر قرمز باید به پناهگاه میرفتیم، اما من تنگی نفس داشتم و امکان جابهجاییام نبود. با هزار مصیبت من را به تهران منتقل کردند. همراه من یک جانباز جبهه هم بود. دو نفری اعزام شدیم.
در تهران حدود چهل روز بستری بودم. در بیمارستانهای فیاضبخش، امام خمینی، لواسانی… هر جا که میشد رفتیم، تا بالاخره تشخیص دادند و عملم کردند.
آن روزها دو دختر داشتم. یکی کلاس اول بود، یکی دو ساله. فکرم پیش بچهها بود، خانهام هم بمب خوشهای ویران کرده بود؛ درست روی آشپزخانه.
در ادامه فیلم گفتوگو را ببینید:
انتهای پیام/