کد خبر : ۵۹۹۹۰۷
۱۱:۳۰

۱۴۰۴/۰۷/۰۹

از من اطلاعات نظامی می خواهند

شهید غریب فیض الله امانی می گفت: هر دفعه که مرا به استخبارات می برند مرا شکنجه کرده  و از من اطلاعات نظامی می خواهند و عراقی ها فکر می کنند بنده از افسران ارشد نظامی هستم و بنده نیز با مقاومت خود در زیر شکنجه حسرت دادن اطلاعات را بر دل آنها می گذارم  و این کبودی یکی از شکنجه ها هست.


به گزارش نوید شاهد آذربایجان غربی،شهید غریب فیض الله امانی متولد 1323 در کردستان می باشد. ایشان در 1359 در ماهشهر به اسارت رژیم بعث عراق در می آید و سرانجام در سال دوازدهم شهریورماه 1368 در اسارت و در کشور عراق به درجه رفیع شهادت نائل می گردد و در زادگاهش به خاک سپرده شد.

در ادامه گفتگویی با همرزم شهید غریب فاتح بهاری در خصوص نحوه شهادت ایشان در اردوگاه اسرا که توسط آزاده سرافراز جعفر حسینی روایت شده است تقدیم علاقمندان می گردد.

خداوند سرنوشت من را با اسارت رقم زده

معرفی

درسال 1358 در مراکز تبریز سرباز وظیفه بودم. با افسری شجاع و با هیبت نظامی و نترس روبرو شدم که فرمانده انتظامات مرکز بود و نامش فیض الله امانی بود. همه پادگان از اوحساب میبردند و در پادگان تعریف می کردند که او در جریان حمله احزاب منحله دمکرات و کومله به پادگان سنندج در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی  با تعدادی از همکاران وطن دوست و انقلابی خود فداکاری و رشادت های بی نظیری از خود نشان داده است و پادگان سنندج را از سقوط حتمی نجات داده و از دست مبارک امام (ره) نائل به درجه افسری گردیده است. او همچنین در غائله حزب خلق مسلمان در حفاظت از صدا سیمای تبریز اقدامات زیادی انجام داده است  و از او به نیکی یادی شد.

خداوند سرنوشت من را با اسارت رقم زده

دفاع مقدس

زمانیکه در 31 شهریور 1359حمله ناجوانمردانه رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی شروع شد و بخشی از خاک پاک وطن را تصرف و اشغال نمود بسیاری از اقشار مردمی و رزمندگان اسلام داوطلبانه جهت رفع تجاوزات دشمن بعثی به جبهه های نبرد حق علیه باطل در جنوب کشور شتافتند و شهید امانی به عنوان فرمانده گروه اول جانبازان جنگ های نامنظم متشکل از داوطلبین مردمی و سپاه و ارتش به جبهه جنوب اعزام و در مقر فرماندهی در جنوب و در نخلستان های شادگان مستقر شد.

اسارت

ایشان شبی در جریان شناسی خطوط دشمن با نیروهای تا دندان مسلح بعثی درگیر و ضمن گرفتن تلفات زیاد از آنان و رشادت های بسیار و با نجات نیروهای تحت امر خود به اسارت نیروهای بعثی عراق در می آید.در پادگان حرف های متناقضی در خصوص سرنوشت شهید امانی شایعه شده بود و عده ای می گفتند ایشان شهید شده است وعده ای از مفقودالاثر شدن ایشان صحبت می کردند و برخی دیگر به اسارت ایشان اعتقاد داشتند. این حقیر در 10 دی ماه 1359 برای جابجایی با گروه اول عازم جبهه جنوب شده و در مقر فرماندهی جنوب مستقر شدم. بعد از آموزش های ابتدایی در خصوص کاربرد سلاح های سازمانی جنگ های نامنظم در مورخه 18 دی ماه 1359 برای آزاد سازی هفت کیلومتر محور آبادان و ماهشهر از سمت دریا به خط لجمن اعزام و شبانه با عبور از میدان مین با نیروی عراقی خط اول درگیر شدم و از آنان با رزمندگان دیگر تلفات زیادی از دشمن گرفتیم. جنگ تا ظهر فردا طول کشید. در این درگیری شدید اکثر نیروها شهید و بنده از ناحیه کمر و ریه مجروح گشته و پس از 24ساعت مقاومت، سرانجام به اسارت دشمن بعثی درآمدم. در میدان جنگ مرگ و زندگی فهمیدم که خداوند سرنوشت من را با اسارت رقم زده و امتحان سختی پیش رو دارم.45 روز در بیمارستان بصره بستری بودم و نهایتا به استخبارت بغداد منتقل  و بعد از 12 روز در  نوروز 1360با جمعی از اسرا در اردوگاه رومادیه قدیم پذیرش شدیم وزندگی اسارت باطن خودش را به من نمایان ساخت.

دیدار با شهید در اردوگاه

در اردوگاه رومادیه شهید امانی را ملاقات کرده و به ایشان گفتم در پادگان شایعه است که شما شهید شده اید.بنده شش ماه با شهید امانی هم اردوگاه بودم. ایشان در آردوگاه  از اسرای فعال و تاثیر گذار بود وحتی برای مدتی فرمانده انتظامی داخل آردوگاه اسرا بود. هر وقت یکدیگر را می دیدیم در خصوص مسائل مختلف بحث و گفتگو میکردیم. یاداور میشوم افسرها در اتاق جداگانه بودند و حق ارتباط با سایر اسرا  را نداشتند و ملاقات بنده با شهید بزرگوار به صورت پنهانی و در بزنگاهها صورت می گرفت. شهید ایثار هرماه حقوق اسارت خود را تقسیم و به اسرای نیازمند می داد.

 شهید عزیز با وجود اینکه خود نیازمند بود در داخل سیفون توالت و کبریت پول را جاسازی میکرد و به بنده پیغام می داد که پول را به فلان اسیر برسانید و بنده این اینکار میکردم. عراقی ها ایشان را هراز چندگاهی به استخبارات بغداد میبردند و بعضی از اسرا شایعه سازی می کردند که چرا ایشان را به استخبارات می برند .لذا یک روزی بعد برگشت ایشان از بغداد در پله ها او را دیدم  و گفتم اقای امانی شما را چرا به بغداد می برند؟ این شهید به گریه افتاد و پهلوی کبود خویش را به بنده نشان داد که خیلی ناراحت شدم و گفت هر دفعه که مرا به استخبارات می برند مرا شکنجه کرده  و از من اطلاعات نظامی می خواهند و عراقی ها فکر می کنند بنده از افسران ارشد نظامی هستم و بنده نیز با مقاومت خود در زیر شکنجه حسرت دادن اطلاعات را بر دل آنها می گذارم  و این کبودی یکی از شکنجه ها هست.

 شهید بزرگوار جزوه ای در خصوص انقلاب اسلامی بر روی ورق های تاید بنگارش در َآورده بود که به بنده داد تا برای خواندن آن به سایر اسرا نیز برسانم. ایشان یک روز نامه به من نشان داد که مسئولین رده بالای نظامی بود و بیان داشتن مسائل اسارت را از طریق وی به سمع و اطلاع مقام معظم رهبری رساند. باید اذعان کنم که در زمان مسئولیت خود در اردوگاه اسرا، کاملا در خدمت اسرا بوده و مانع پرخاشگری عراقی ها بر علیه اسرا بود.

شهادت

متاسفانه بعد شش ماه از خدمات این شهید محروم شدیم یاداوری این نکته ضروری هست که این شهید در حین اسارت مقاومت زیادی کرده بود و مامور عراقی با کوبیدن سر ایشان به بدنه تانک موجب شده بود که ناراحتی دو چشم پیدا کرده و مشکل چشم و ناراحتی سر نیز  داشت. سرانجام در هنگام تبادل اسرا فهمیدم که در اثر جراحات شکنجه و سرطان حنجره به درجه رفیع  شهادت نایل آمده است.

 

گفتگو از هادی وطن خواه

 


گزارش خطا

برچسب ها:
ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه