آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۹۲۲۸
۱۲:۳۳

۱۴۰۴/۰۶/۰۹
زندگینامه شهید «نقی شمالی متنق»

گم‌شده‌اش را در جبهه یافته بود

شهید نقی شمالی بار‌ها هماهنگ با دیگر برادران گردانِ الرعد به پاک‌سازی میدان مین می‌پرداخت. در عملیات‌های والفجر ۸ و کربلای ۵ و ۴ رشادت‌هایی کرد؛ انگار گمشده چند ساله خویش را در گردان تخریب یافته بود و به هیچ عنوان نمی‌توانست از جبهه دل بکند.


به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید نقی شمالی متنق چهاردهم شهریور ۱۳۴۴، در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پدرش غلامعلی خراز بود و مادرش راضیه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. کارمند بنیاد شهید بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفدهم مرداد ۱۳۶۶، با سمت تخریب‌چی در سردشت توسط نیرو‌های عراقی بر اثر اصابت ترکش به سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای وادی رحمت زادگاهش واقع است.

گم‌شده‌اش را درجبهه یافته بود

ارادت والدین این شهیدبزرگوار به اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیهم‌السلام) زبانزد بود و نقی فرزند امید آینده و احیاگر ارزش‌های متعالی به‌شمار می‌رفت. پس از دوران کودکی، راهی دبستان شد. سال‌های ابتدایی را در دبستان شیخ محمد خیابانی سپری نمود. در این دوران، به سبب برخورداری از فعالیت ذهنی و پشتکار، معمولاً بیشتر از سایرین مورد تشویق معلمان قرار می‌گرفت. در مسابقات قرآن رتبهٔ اول را کسب کرد و جوایزی ارزشمند دریافت نمود. دورهٔ دبستان او با تحولات اجتماعی ناشی از استبداد دوران ستم‌شاهی مصادف بود؛ او کمابیش از جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه می‌شد و خبر دستگیری‌های شبانهٔ مبارزان توسط سازمان‌های جاسوسی، زندانی شدن برخی روحانیون مبارز و فشارهای مذهبی، معنوی و سیاسی را مشاهده می‌کرد. بزرگ‌شدگان حوزه و زحمات بی‌شائبهٔ آنان و تأثیر پررنگ آن‌ها در تحولات اجتماعی برای نقی سؤال‌انگیز بود و همواره در صدد یافتن علت‌های این وقایع بود.

تحصیلات سه‌سالهٔ راهنمایی را در مدرسهٔ بذر آغاز نمود. تحرک جسمی و تعلق قلبی به خاندان عصمت و طهارت از جمله ویژگی‌های وی به‌شمار می‌رفت. در فراگیری درس‌ها نیز از سرعت عمل ذهنی خوبی برخوردار بود. برای یافتن پاسخی مناسب و صحیح برای تفسیر وقایع موجود به مجالس دینی روی آورد و در مراسم مذهبی شرکت کرد؛ در جمع افراد آگاه و خیراندیش حضور یافت و از همان ابتدا درس را با تهذیب اخلاقی فراگرفت. او با حضور دائم در جلسات دینی توانسته بود قوهٔ تمیز حق از باطل را به‌دست آورد.

نقی در تقوا، اخلاص و شجاعت به‌ نحوِ آشکاری خوب بود و همچون سایر شاگردان مکتب توحید دلی به مهربانی نسیم، روحی به ستودگی کوه و حالی به تواضع دشت‌ها داشت. روحی عارفانه و توجه به معنویت احکام، او را از سایر افراد متمایز می‌ساخت. حلاوت عبادت را چشیده بود و هرگز از آن روی‌گردان نبود تا اینکه او هم در نهضت انقلاب اسلامی شرکت کرد. که در حقیقت انفجاری از نور بود و به پیروزی رسید و دشمنان این قیام الهی به خاک و ذلت نشانده شدند. 

شهید شمالی در جماعت مسلمین و فعالیت‌های اجتماعی حضور می‌یافت و خود را مهیا ساخته بود که آموخته‌های قرآنی‌اش را در زمان مناسب به کار بندد؛ چرا که آیات الهی را رهنمودی عظیم می‌دانست.  
وقتی جنگ شروع شد علاقهٔ عمیقی برای حضور در میدان نبرد حق و باطل درداشت. هم‌زمان با تجاوز بعثیون کافر به ایران اسلامی، برای ادامهٔ تحصیل و طی دورهٔ چهارسالهٔ متوسطه وارد مدرسهٔ استاد شهید مرتضی مطهری تبریز شد.
وی در راستای تحصیل علم، وظایف اجتماعی خود را فراموش نمی‌کرد. دیگر تحمل ماندن و از دور نظاره کردن را نداشت و همواره در کنار تحصیل علم به فراگیری فنون نظامی و تاکتیک‌های رزمی می‌پرداخت و سرانجام عازم میدان شد. در سال ۱۳۶۱ در عملیات‌های مسلم بن‌عقیل و والفجر مقدماتی شرکت کرد و از پیشگامان نبرد شد. در دل بحران جنگ و غرش سلاح‌های سنگین، عده‌ای را مشاهده می‌کرد که با شجاعت می‌جنگیدند و روح خود را در راه حق فدا می‌کردند.

او همواره آرزو می‌کرد که شهادت نصیبش شود. علاقهٔ روزافزونی به گردانِ رعد، شاخهٔ تخریب، پیدا کرده بود. جبهه را دانشگاهی عظیم برای رشدِ استعداد‌های پاک و بی‌آلایشِ نهفته در صدفِ وجودِ آدمی می‌دانست و به حقانیتِ طریقتی که رهبریِ انقلابِ اسلامی آن را پیش پایِ رهروانِ آئینِ محمدی قرار داده بود، کاملاً یقین داشت. هنگامی که خود را در جمعِ برادرانِ رزمنده می‌دید، احساسِ آرامش می‌کرد و با ذکرِ خدا اطمینانِ قلبی می‌یافت؛ بهترین لحظاتِ خود را آن لحظاتی می‌دانست که در خطوطِ مقدم و در مصافِ دشمن به سر می‌برد. رشادتِ بی‌نظیرِ او در عملیاتِ والفجر ۴ در منطقهٔ عملیاتیِ پنجوین — بر فرازِ قلهٔ کاتیمانگا و بازکردنِ معبری که کاملاً مین‌گذاری شده بود — و نیز تقدیمِ پایِ راست به ساحتِ قدسی هنگامِ فعالیتِ مقدس و جهادگرانه‌اش، مدتی او را در بستر انداخت و جهتِ بستری شدن به شیراز منتقل شد. در این مدتِ کوتاه، فرصتی پیش آمد که نمونه‌های زیادی از جنایاتِ رژیمِ متجاوزِ بعثی را از نزدیک نظاره کند و بیش از پیش به حقانیتِ راهِ خود پی ببرد.

از هلال احمر پای مصنوعی گرفت. هرچند پاسخگوی فعالیت‌های روزمره‌اش نبود، ولی با همان پا در مجالس ذکر مصیبت آقا اباعبدالله الحسین (ع) شرکت می‌کرد و به جمع ذاکرین حضرت صفایی دیگر می‌بخشید. بارها هماهنگ با دیگر برادران گردانِ الرعد به پاک‌سازی میدان مین پرداخت. در عملیات‌های والفجر ۸ و کربلای ۵ و ۴ رشادت‌هایی کرد؛ انگار گمشده چند ساله خویش را در گردان تخریب یافته بود و به هیچ عنوان نمی‌توانست از جبهه دل بکند.

هنگامی که به مرخصی آمد، جهت خدمت به مجروحین و مصدومین جنگ تحمیلی همراه با دیگر برادران متعهد و دلسوز در بنیاد شهید فعالیت چشمگیری از خود نشان می‌داد. در انجام وظایف خود شب و روز می‌کوشید و در نیمه‌های شب بالای سر مجروحین می‌رفت و دلسوزانه جویای حالشان می‌شد و به خواسته‌های آنان با لحن خاصی پاسخ می‌داد. با افراد کارشکن و توجیه‌گری که در تسهیل امور مجروحین مانع ایجاد می‌کردند، به مخالفت برمی‌خاست. در جلسات پایگاه‌های مقاومت شرکت می‌کرد و حاضرین را نسبت به وظایفشان متوجه و آشنا می‌ساخت. در برنامه‌ریزی‌های عقیدتی، پیشنهادهای ثمربخشی ارائه می‌کرد که نشانگر تجربه‌های ساختاری و جالبی در ذهن او بود.

از جمله طرح‌های وی حضور دسته‌جمعی برادران هنگام افطار که در سال ۶۶ به وقوع پیوست. در محفل جمع، صوت دلنشین و صدای محزون برادر نقی و عزاداری بی‌آلایش وی زبانزد بود. گویی می‌دانست که رمضان دیگر در این دنیا نخواهد بود، وسط نوحه گفت:«از کجا معلوم این رمضان برای چه کسانی رمضان است؟»

نقی به وقت و ساعت اهمیت زیادی می‌داد و به تعبد علاقه‌مند بود. او به نماز می‌نگریست و مسجد را میعادگاه عاشقان و نماز را ستون و افضل اعمال می‌دانست؛ مسلمانی و بنیاد دین و کفارات معاصی را در آن می‌دید. اغلب اوقات نمازش را در اول وقت و به جماعت ادا می‌کرد و لذا تشکیل جماعت می‌داد. در رمضان صبح‌ها خواب نوشین را ترک می‌گفت و در مسجد صاحب‌الزمان (ع) آوای دلنشین مؤذن را طنین‌انداز می‌کرد و با شرکت جمعی از برادران حزب‌الله نماز جماعت اقامه می‌نمود. بعد از نماز به تعقیبات می‌پرداخت و تا طلوع آفتاب با خواندن آیات قرآن بر نورانیت دل خود می‌افزود.

او بیشتر در مجالس عزاداری شرکت می‌کرد و به یاد مظلومیت شهیدان نوحه می‌سرود. تقوا و اخلاص در عمل را سرلوحهٔ اعمال خویش قرار داده بود. از ریا و ظاهرسازی متنفر بود و اظهار انزجار می‌کرد و همواره معتقد بود که عالم محضر خداست. با دوستان قدیمی خود با لحنِ مخصوصی سخن می‌گفت؛ با دیده‌ای ژرف و نظری عمیق و پُرمحتوا به نوجوانان نگاه می‌کرد و به آنان ارج می‌نهاد و به برادران بسیج دانش‌آموزی عشق می‌ورزید و آنان را برای فراگیری معارف اسلامی ترغیب می‌نمود.

نقی سرانجام برای تحقق بخشیدن به آمال خویش و جهت زیارت آستان قدس رضوی به شهر مقدس مشهد سفر کرد. عهد ارزشمندی با شهدا بست و از حضرت ثامن‌الائمه(ع) مصرانه خواست تا در سفری که در پیش دارد به او کمک کند تا خویشتن را به سرحد آمال خود برساند. پس از بازگشت از زیارت امام علی بن موسی‌الرضا(ع)، تصمیم گرفت فراسوی مرقد خونین حسینی رخت ببندد و همراه همه دوستانش راهی شود.

این آخرین معانقه‌ای بود که با عزیزانش می‌کرد؛ وداعی عارفانه داشت. به دوستانش گفت: «این‌بار دیگر به چادر تبلیغاتی نخواهم رفت و با این پای لنگ‌لنگان، اسلحه به‌دست گرفته و با خصمِ بداندیش و تجاوزپیشه به پیکار خواهم پرداخت.» برای نیل به آرزویی که در سر می‌پروراند، آخرین شبی که در خانه بود، پس از مناجاتی عارفانه، در نواری که برای دوستان و هموطنان خود ضبط کرده بود، به‌عنوان سندی گویا برای اعلام آمادگی رسیدن به فیض عظمای شهادت در راه خدا دعا نمود.

برای دوستان و هم‌سنگرانش یک معلم بزرگ اخلاق به‌شمار می‌رفت؛ برخی مناظر ناپسند، از جمله بدحجابی‌ها، تبعیض‌ها، ناجوانمردی‌های افراد پلید و کارشکنی‌های اشخاص مغرض، او را آزار می‌داد. بدین‌جهت همیشه حضور در گردان تخریب را به زندگی دون ترجیح می‌داد؛ تا جایی که می‌توانست در مقابل تخلفات جامعه می‌ایستاد و نارسایی‌ها را تحمل نمی‌کرد. حتی در بعضی مواقع، از دردمندی و احساس ناملا‌یمت‌های موجود بیمار می‌شد و شب‌ها را نمی‌خوابید. او نمی‌توانست شخصی بی‌تفاوت باشد و هیچ‌گاه حاضر نبود به سازش تن دردهد؛ قاطعیت او زبانزد عام و خاص بود.  

سرانجام شهید نقی شمالی روز، هفدهم مرداد ۱۳۶۶،در قربانگاه نامی جاودان از خود به‌عنوان جانباز شهید برجای نهاد.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه