شهیده «نسرین افضل»؛ پیوند «عرفان» و «عِفاف» در سنگر «جهاد»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، دهم تیر 1361 روز جاودانگی مومنهای مهاجر الی الله است در سلوک تعبد و توحید، با شهادت فی سبیل الله و در مسیر مجاهدتی مخلصانه در همه عرصه ها و میدان ها؛ از خودسازی و خلوص و تقوی و تهجد، تا علم آموزی و روشنگری و آگاهی آفرینی و فرهنگ، از عمران و سازندگی تا فعالیتهای اجتماعی، از مبارزه با رژیم ستمشاهی از اولین سالهای نوجوانی، تا همراه شدن با انقلاب روح الله (ره) و تا نبرد در خط مقدم پیکار با گروهکهای تجزیه طلب مزدور و ضد انقلاب و خط خیانت و آشوب افکنی و نفاق. شهیده «نسرین افضل» که «شهید شاخص ملی حجاب و عفاف کشور» نامیده شده است، چگونه به چنین درک والایی از حیات جاوید در طریق مکتب رسید که در وصیتش به همسرش، گفت که شهادت، بالاترین مرتبه سلوک و تقرب انسان مومن عاشق، به محضر معبود خویش است و او نیز خدا را در شهادت می جوید؟ زندگی او تا لحظه شهادت، پاسخی است به این پرسش و خط سیر این مبارز، معلم، پاسدار، امدادگر، مربی تربیتی، و جهادگر شهید است از خاک تا خدا و از خویشتن تا خلود در حقیقت عرفان و عشق.
از نوجوانی در مسیر مبارزه
نسرین افضل، روز ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مومن و مذهبی در استان فارس، شهر شیراز، چشم به جهان گشود و سالهای کودکی را تحت تربیت و پرورش مومنانه مادری نیکروش و پدری پاکنهاد و شریف گذراند. از نوجوانی، روح پرشور و پرشعورش، تاب تحمل ظلم و بیعدالتی را نداشت. از همان زمان در دوره راهنمایی مدرسه، به مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت و تحت تعقیب ماموران ساواک قرار گرفت.
معلم، مبلغ، امدادگر، جهادگر، و پاسدار...
با پیروزی انقلاب و به ثمر رسیدن تلاشهای بی وقفه او و هزاران انقلابی دیگر، نسرین افضل دیگر گمشده اش را در خدمت خالصانه و گمنامانه و بی ادعا در نهادهای انقلاب پیدا کرد. از پیوستن به خیل جهادگران جهاد سازندگی و کار و کوشش خستگی ناپذیر در مناطق محروم و دورافتاده کشور و ستردن رنج و نشان فقر از سیمای هموطنان، تا خدمت در کمیته امداد امام، کمیته انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران و نهضت سوادآموزی، تمام مدت خود را وقف انقلاب و مردم محروم کرده بود. خود را نمی دید و همه خواسته های خود را پای آرمان و هدفی مقدس، فدا کرده بود.
در سنگر جهاد فرهنگی و تبلیغی
او با درک ضرورت خدمت در نقاط محروم و روستاهای دورافتاده به مردم پابرهنه و مستضعف که رنج دهه ها محرومیت را تحمل کرده بودند، در یکی از روستاهای مجاور شیراز؛ «دودج» برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاس های فرهنگی همّت گماشت و آنان را با اصول و معارف انسان ساز اسلام مأنوس و آشنا ساخت؛ سپس فعّالیّت پر بارش را در روستای «دشمن زیاری» ادامه داد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب، اقدام کرد.
مربی تربیتی، مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه «مهاباد»
نسرین افضل، در آغاز سال 1360 با مشورت برادر بزرگوارش شهید جاویدالاثر: «احمد افضل»، با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان رفت و همه وقت خود را در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگانها همکاری داشت. با تلاش فراوان، خواهران دیگر داوطلب این جهاد فرهنگی را جمع کرده و پس از مشورت با علمای شهر، راهی کردستان شد. چیزی نگذشت که توانمندیها و شایستگیهای وجودی او برای همه ارگان ها آشکار شد و همه سعی در به خدمت گرفتن او داشتند و او که هدفش به جز قرب الهی نبود تا آنجا که توان داشت، ارگان های ضعیف و مردم محروم آنجا را توان میبخشید. حتی وقت استراحت شبانه خود را در فرمانداری و برای تقسیم کوپن های مردم مهاباد صرف می کرد. گاه تا نیمه های شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون محیطی غارت زده و ناامن، در اختیار ضدانقلاب بود، برای آموزگاران متعهد و انقلابی آن منطقه، جلسه برگزار می کرد. او به جهت نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در شهر مهاباد، مشغول به کار شد و همزمان، معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
کار بی وقفه و جهادی در نهادهای انقلابی
در شهريور ماه سال ۶۰ با دریافت خبر شهادت برادرش، که هرگز نشانی از پیکرش به دست نیامد، راهی زادگاه خود شيراز شد. بزرادری که یک ستون و محور شاخص و قابل اتکاء بین بچه های انقلابی و مکتبی و خط امامی شهر شیراز محسوب می شد. نسرین متوجه شد که مادر، از داغ فراق فرزندش غمی سنگین در دل دارد و تحمل این بار اندوه برایش سخت دشوار است وبرای تسلی دل داغدار و بیقرار او مدتی در كنار مادر ماند. اما او اكنون ديگر نسرين تنها نبود كه با زينب كبري(ع) دست بيعت داده بود و رسالت مقدس برادر شهیدش را بردوش می كشيد.
با مسئوليتِ سنگينِ ابلاغ انديشه شهدا و برادر شهیدش، بار دیگر به مهاباد بازگشت و به كار و فعالیت بيشتر پرداخت. از صبح تا شام، در جهاد سازندگی، بنياد امور جنگ زدگان، فرمانداری، آموزش و پرورش، سپاه پاسداران، به مجاهدت خالصانه و بی امان پرداخت. حتی زمان استراحت شبانه اش را در فرمانداری به اموری نظیر تقسیم کوپن های مردم صرف می کرد و شجاعانه در نیمه های شب با وجود خطر ضد انقلاب، برای معلمان انقلابی و متعهد کُرد، جلسات گوناگون برگزار می کرد. نسرین افضل در روزهای آغازین بهار سال ۱۳۶۱ با یکی از پاسداران انقلابی، ازدواج کرد و پس از ازدواج هم با وجود فعالیت سنگین و مسئولیتهای متعدد اجتماعی، آنگاه که به خانه بازمیگشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بیپیرایه را لبریز از عطر زندگی و سرشار از نور محبت و همدلی می ساخت.
انگار خدا خودش همه چیز این ازدواج را جور کرده بود!
«حاجی مطلبی» همسر این شهیده، از جریان ازدواج می گوید: «در آن شرایط نابسامان جنگی و آماده باش تمام نیروها، دل را به دریا زده و تنهایی به خواستگاری ایشان رفتم و در جلسه اول، تمام صحبت های گفته شده در آن جلسه در مورد مسائل کلی مثل انقلاب و اهداف زندگی بود و هیچ صحبتی در مورد ازدواج زده نشد. در همان جلسه اول شخصیت ایشان برای من چنان جذاب بود که در جلسات بعد فهمیدم شهیده در بسیاری از زمینه ها طرف مقابل را مجذوب به خود میکند؛ چنانچه که بنده در جلسات بعدی به واقع متوجه ضعف خود در مقابل چنین شخصیتی شدم.وی ادامه داد: اگر از لحاظ خانوادگی بخواهم معرفی کنم، ایشان در شیراز خانواده محترم و شناخته شده ای بودند. در مقابل صحبت های شهیده خود را باخته دیدم. در شرایطی که دغدغه بنده جنگ و مبارزه بود، در جلسه ای که به اصرار آقای شاهدونچی من شرکت کردم، صحبت های جذاب ایشان باعث شد که که از لحاظ عاطفی و احساسی به واقع میتوانم بگویم که خود را باخته فرض کردم اما در شرایطی که در مهاباد بدلیل ورود نیروهای ضدانقلابی به یکی از مدارس شهر، با هدف گروگان گیری یکی از معلمین خواهر که در نهایت اینکه بتوانند افراد تروریست اسیر شده را پس بگیرند، سپاه دستور تخلیه و اعزام همه خواهران را داد و به همین دلیل این خواهر مسافر شیراز شد، اما برای بنده بدلیل به وجودآمدن وابستگی هایی که از نظر عاطفی به ایشان در وجود خود میدیم، در نهایت در طی تماسی با خانوادشان مقدمات ازدواج را برای اوایل سال نو اطلاع دادم و در همین روزها، با آرام شدن شرایط بود که مجددا خواهران به محل اعزام شدند و بعد از سپری شدن مدتی قرار شد برای مراسم ازدواج به شیراز سفر کنم لذا در چنین وضعیتی که همه چیز برای مراسم خواستگاری مهیا شده بود، عملیات فتح المبین آغاز شد که بدلیل بزرگ بودن عملیات همه افراد در حالت آماده باش شدند و به هیچ عنوان با مرخصی رفتن هیچ کدام از نیروها توسط فرمانده عملیات موافقتی نمیشد ولی در نهایت و به سختی با اصرار بنده، با مرخصی ۵ روز بنده موافقت شد که سرانجام خانواده من که مثل خودم برایشان باور این موضوع سخت بود، از تهران به سمت شیراز راهی شدیم. نکته جالب در این مراسم این بود که صحبت های گفته شده بین ما، بیشتر از یک ساعت طول نکشید و در همان روز برای مراسم به بازار رفتیم! انگار همه چیز را خدا از قبل، ترسیم کرده بود و علی رغم اصرار بنده مبنی بر آزاد گذاشتن ایشان برای خرید، اما با گرفتن لباس بسیار ساده عروسی، خرید خود را به پایان رساندیم و در حالی که من برای خودم چیزی خریداری نکرده بودم. در روز مراسم به ناچار مجبور شدیم ساعت حاج کریم افضل را به عنوان ساعت دامادی و انگشتر خودم را به شهیده افضل دادم که به عنوان هدیه به خودم بدهد! خرید و ازدواج ما ۳ روز بیشتر طول نکشید و در روز بعد از ازدواج مان که همه افراد طبق رسم و رسومات به مسافرت میروند، ما به تشییع شهدا رفتیم!...»
محبت را در چشمانت می بینم!...
و نامه ای از شهیده به همسرش که سراسر عشق است و شور و شعور و شهود...
«محبت را در چشمانت میبینم، عاشقی هستی که با تمام وجود خدا را صدا میزنی و او را دوست داری که به پیشش بشتابی و دوست داری که مسلمانی خالص باشی و خدا گونه عمل کنی و به حد اعلا بپیوندی و به آخرین حد که مرز شهادت است برسی. امیدوارم که اگر این لیاقت و سعادت را در پیشگاه خدا داری هیچ مشکلی و سدی در جلوی تو قرار نگیرد گر چه تو خود بارها اقرار کردی که سعادت نداری که آنچنان باشی، بدان کسانی بودند که حتی به خود امیدوار نبودند ولی آخر به هدف خود رسیدند و تو هم همیشه از خدا بخواه که تو را به آن حد برساند؛ و از تمام هواهای نفسانی دورت بدارد.
عبدالله! من از زمانی که من با تو آشنا شدم و شروع کردیم به حرف زدن در مورد ازدواج، من میدانستم که اگر زمانی با پاسدار ازدواج کنم، زمانی باید او را ترک کنم. به همین دلیل، به تو اطمینان میدهم که من هیچوقت سدّی برای راه تو نخواهم شد.
والسلام.»
شهادت در بازگشت از دعای توسل
شهیده نسرین، در آخرین شب حیات دنیایی اش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود پافشاری همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب، روحانیت و نورانیت و حال معنوی عجیبی داشت و به شدت منقلب بود. مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این بانوی مومنه، در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، در مسیر خود به کمین عوامل پلید و مزدوران دشمن افتاد و در آن جمع، تنها شهیده نسرین مورد اصابت گلوله آنان قرار گرفت و از آنجاکه همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه دهم تیر ۶۱ در اوج خلوص و خدمت به اسلام و میهن، به آرزوی دیرین خود رسید. همسر شهید تعریف می کند: «شهیده افضل، قبل از شهادتش یک تابلوی نقاشی از نحوه شهادت استاد مطهری طراحی و ترسیم کرده بود که خون از پیشانی به سمت چانه روان شده بود و در واقع شهید افضل، دوست داشت که همانند شهید مطهری به شهادت برسد که همانگونه هم شد. نسرین کنار در نشسته بود و شهادتین را میگفت که تیری شلیک شد. تیر درست به سرش اصابت کرد. همان جا که آرزو داشت و همان طور که استادش «مطهری» به شهادت رسیده بودند، شهید شد و در همان مسجد اباذر که مجلس ساده عروسیاش را برگزار کرده بودند، مجلس ختم برگزار شد!»
همانطور که دستش زیر چانهاش بود، افتاد!...
برادر یکی از معلمان، شهید شده بود و بچههایی که آنجا بودند میخواستند، برای او مراسم بزرگداشت بگیرند. نسرین به برادرش خیلی علاقه داشت. برادر نسرین اسیر شده و به شهادت رسید. به همین دلیل روضهخوان وقتی به فراز امام کاظم(ع) میرسید، به برادر نسرین هم گریزی میزد و روضه میخواند. نسرین آن شب خیلی منقلب شد و گریه کرد.
هنگام بازگشت از مراسم، نسرین به همراه چهار خانم دیگر سوار ماشین شدند، ما هم داخل وانتی، پشت سرشان بودیم. جاده خیلی پیچهای تندی داشت. شاید کمتر از سه ثانیه ماشین از جلوی چشم ما محو شد. همان جا صدای تیراندازی شنیدیم. آن زمان این صدا در مهاباد خیلی عادی بود. بعد ازپنج الی شش ثانیه که ماشین ما به آن ها رسید، دیدیم ماشین ایستاده، خانمها پیاده شدهاند و فریاد میزنند. من شمردم، دیدم چهار نفر هستند؛ در حالی که پنج نفر سوار شدند. همه هم قد و قواره با چادر مشکی بودند. فضا تاریک بود. از ماشین پایین آمدم و به خانم فخارزادگان گفتم: نسرین کو؟ گفت: داخل ماشین است. من فهمیدم یک اتفاقی افتاده، حدس میزدم زخمی شده باشد. وقتی نگاه کردم چون چادر و مقنعه سرش بود، معلوم نبود چه اتفاقی افتاده است. گفتم نسرین چه شده؟ دیدم جواب نمیدهد. بار دوم که پرسیدم، همانطور که دستش زیر چانهاش بود، دستش افتاد.
من، نسرین، کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست دارد...
و سرانجام اوج کمال و انقطاع الی الله این شیرزن شاگرد مکتب زینب (س) در وصیتنامه او جلوه گر است. وصیتنامه ای که همه، دعا به محضر پروردگارش برای حفظ این انقلب الهی و این مائده غیبی نور و نجات همه انسانهای
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله...»شهادت بالاترین درجهای است که یک انسان می تواند به آن برسد وبا خونش پیامی می دهد به بازماندگان راه او. «یا ایتها الفس مطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی وادخلی جنتّی...» ای نفس قدسی ودلآرام (بیاد خدا)، امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود ( به نعمتهای ابدی او ) واو راضی از تواست. باز آی ودرصف بندگان خاص من درآی ودربهشت من داخل شو. پروردگارا! سپاس که ما را در مبارزه با طاغوت و براندازی رژیم کفر پیشه و وابسته به شیطان بزرگ، آمریکای جهانخوار یاری فرمودی و به ما رهبری آگاه و پرتوان ارمغان نمودی تا ما را از تاریکی ها و ظلم رهانید وبا ایجاد وحدت درمیان مردم مسلمان و شهید پرور، نظام جمهوری اسلامی را در این سرزمین مقدس بنا نهاد. خداوندا، به ما توفیق عبادت و اطاعت عنایت فرموده و ما را از شر هوای نفس محفوظ بدار. بارخدایا، ما را یاری کن تا با اسلام راستین آشنایی پیدا کرده و در عمل به تعالیم آن بکوشیم. ایزدا، ما را در کسب علم و ترویج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان یاری کن و موفق دار. الها! بما قدرتی عنایت کن که پرچم لا اله الا الله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوریم. خداوندا، کشور اسلامی ما را از کشورهای تجاورزگر و سلطه طلب بی نیاز دار. بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان. بار ایزدا، به رهبر کبیرمان امام خمینی، عمر و توفیق بیشتر عنایت فرما تا با رهنمودهایش مسلمین و مستضعفین جهان، به استقلال و آزادی واقعی دست یابند. خداوندا، ایران و اسلام را از شر کفار و منافقین و حیلههای زورمداران شرق و غرب و نوکرانشان به دور داشته، رزمندگانمان را در جبهههای حق علیه باطل پرتوان و پیروز بدار. کریما، ما را در صدور انقلاب خونبارمان به جهان، توان ده و آن را تا انقلاب مهدی (عج) استوار بدار.
همسرم بدان که من نسرین کسی که تو را دوست دارد، شهادت را هم بسیار دوست میدارم، چون خدای خود را در آن زمان پیدا میکنم.از تو میخواهم اگر میخواهی فردی خداگونه باشی و درس دهنده، از امروز و از این ساعت سعی کنی تماس خود را با خدای خویش بیشتر کنی و همین طور معلّمی باشی جدّی.