علاقه ی زیادی برای رفتن به جبهه داشت
به گزارش نوید شاهد سیستان و بلوچستان، شهید«محمد محمودیان»، پنجم خرداد 1339، در روستای صادق از توابع شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش رضا، کشاورز بود و مادرش ناز بی بی نام داشت. پس از دو سال تحصیل در دبستان به علت خشکسالی درسش را رها کرد و به مدت یکسال همراه خانواده به مازندران می روند و دوباره زمانی که به زابل آب می آید به این شهر باز می گردند.
با پشتکار فراوان به کشاورزی می پردازند و تا زمان جوانی در کارهای کشاورزی و کارهای خانواده کمک خرج خانواده بود. از نظر اخلاقی فوق العاده خوب بود، نماز و روزه را قبل از سن تکلیف به جا می آورد و با برادران و خواهران خودش صمیمی و مهربان بود و در کارها از صبر و حوصله زیادی برخوردار بود. در سن 18 سالگی که به سربازی اعزام شد4 ماه آموزشی را در زابل گذراند و بعد هم در شهرستان سرباز خدمت کرد.
در دوران سربازی حتی یک بار هم به پدر و مادر نمی گوید که به پول نیاز دارم و خودش از اندک پولی که در اوایل سربازی دریافت می کرد برای خواهر و برادرش لباس و وسایل مورد نیاز را تهیه می کرد. وقتی به مرخصی می آمد با خودش این وسایل را می آورد.
در مخارجش صرفه جویی می کرد تا کمک خرج خانواده باشد. در دوران سربازی به گزش پشه مالاریا آلوده شد و دچار تب و لرز می شود و مدتی را در همانجا به درمان می پردازد، زمانی که متوجه می شود حالش بهتر نمی شود به زابل می آید و در زابل بستری می شود و پس از مدتی از این بیماری جان سالم به در می برد. پس از اتمام خدمت سربازی یکسال دیگر را نیز همراه پدر به کشاورزی مشغول شد.
با دوستانش برای جستجوی شغل جدید به یزد می رود و مشغول کار می شود درآمدی که به دست می آورد را برای خانواده می آورد. بعد از یزد به کرمان می رود و در شرکت زغال سنگ زرند کرمان مشغول به کار می شود در این مدت به خاطر اخلاق نیکویی که داشت با کارکنان آنجا صمیمی می شود. گاهی برای دیدار خانواده به زابل می رفت، بعد از دو سال که در این شرکت بود به پیشنهاد پدر و مادر در گرگان داماد خاله اش می شود و مراسم عقدش را برگزار می کند. به کرمان باز می گردد تا سرمایه ای برای زندگی اش پس انداز کند و بعد از یکسال در سال 1364به گرگان می رود و عروسیش را برگزار می کند و همراه همسرش عازم کرمان می شود و در خانه های دولتی زرند زندگی مشترک را شروع می کنند.
قبل از ازدواجش قصد داشت پنهانی به جبهه برود که در خواب شخصی به او می گوید تو که می خواهی به جبهه بروی با پدر و مادرت خداحافظی کرده ای؟ بعد از این خواب به زابل می رود تا با پدر و مادرش خداحافظی کند و به جبهه برود ولی پدرش با توجه به اینکه برادرش در جبهه بود با رفتنش مخالفت کرد ولی ایشان سعی و تلاش زیادی برای رفتن به جبهه از خودش نشان می دهد و سرانجام رضایت پدر را جلب می کند و به کرمان بر می گردد و این نیتش را به مهندسین شرکت زغال سنگ در میان می گذارد اما مهندسین نیز مخالفت می کنند و فعالیتش را در شرکت زغال سنگ و حفر 500 متری زمین نوعی حضور در جبهه جهاد می دانند و او را از رفتن به میدان مقدس جبهه باز می دارند ایشان پس از شروع زندگی مشترکشان و گذشت حدود یک ماه در کرمان همراه همسرش به زابل می رود و 5 روز در آنجا می ماند و بخاطری که مرخصی نداشت به کرمان بر می گردد.
پدر همسرش به کرمان می آید و دخترش را برای دیدن خانواده اش به گرگان می برد محمد نیز بعد از چند روز در بسیج زرند کرمان اسمش را برای رفتن به جبهه می نویسد و موفق می شود به جبهه برود مدتی که در آنجا بود نامه ای به خانواده اش ارسال می کند که بعد از اتمام خدمتم در جبهه به کرمان می روم و همراه همسرم به زابل می آیم اما ایشان در اواخر ماه مبارک رمضان و در روزهای پایانی حضورش در میدان مقدس جبهه در تاریخ پنجم اردیبهشت 1366، در تپه سپیدار بانه توسط نیرو های عراقی بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.