خاطرات/

جنگ را مسافرتی می‌دانست که مقصدش کربلاست

برادر شهید «ابراهیم بابامحمودی» می‌گوید: «شهید رفتن به جنگ را مسافرتی می‌دانست که مقصدش کربلا و میزبانش شهدای کربلا و تمامی شهیدان از هابیل تا خاتم‌الانبیاء هستند.»

به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «ابراهیم بابامحمودی» در سال دوم شهریور 1333، در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش مرحوم روح الله بابامحمودی و مادر مکرمه اش مرحومه سحرناز شریف کاظمی جهت تأمین معیشت خانواده از ناریان به شهر چالوس مهاجرت نمودند و پدر خانواده در آن دیار مشغول نجاری شد.

 ابراهیم پنجمین فرزند خانواده بود که تحصیلات دوران ابتدایی را در دبستان فردوسی چالوس و مقطع دبیرستان تا مرحله دیپلم را در همان شهر گذراند. وی در دوازده سالگی از نعمت پدر محروم شد و چهارده ساله بود که با از دست دادن مادر مکرمه، گرد یتیمی بر چهره اش نشست.

ابراهیم به دلیل از دست دادن والدین در دوران جوانی، روزها به کارگری می پرداخت و دروس مقاطع راهنمایی و دبیرستان را شبانه می گذراند؛ بدین وسیله با کار و کوشش پایان ناپذیرش هزینه های زندگی خود و دو خواهرش را تأمین می نمود.

در سال 1354 پس از اتمام دبیرستان به خدمت سربازی رفت و دوره خدمت سربازی وی در سال 1356 به پایان رسید. از زمان شهادت آیت الله سیدمصطفی خمینی در نجف اشرف، در مجالس و محافل گرامی داشت آن شخصیت برجسته حضور یافته و رسماً در صفوف متشکل مبارزان راه خدا به مقابله با استبداد پرداخت. وی در سال های 57-1356 با تکثیر اطلاعیه ها و پیام ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام خمینی(ره) و توزیع آن در میان جوانان به تنویر افکار عمومی در راستای نشر و گسترش اندیشه های رهبری نهضت اسلامی می پرداخت و در سال 1357 در کلیه راه پیمایی های مردمی برای اعلام بیعت با رهبری الهی نهضت اسلامی و ابراز بیزاری و تنفر از نظام طاغوتی و عوامل استبداد و استکبار شرکت فعال داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هجمه ناجوانمردانه استکبار جهانی علیه انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، براساس احساس تعهد مؤمنانه، برای دفاع از آرمان های اسلامی و تمامیت ارضی کشور به جبهه‌های جنوب عزیمت نموده و به مدت 6 ماه در اولین مرحله اعزام، همراه با دیگر رزمندگان به نبرد با نیروهای بعثی عراق پرداخت و در همین مدت در عملیات پیروزمندانه ی «فتح المبین» حضور فعال داشت. پس از بازگشت از جبهه، در واحد بسیج سعیدآباد شهریار کرج به فعالیت های فرهنگی پرداخت و سپس در نوبت دوم به مدت سه ماه مجدداً به جبهه جنوب عزیمت نمود و با حضور در عملیات «رمضان»، برگ زرین دیگری بر کارنامه ی پرافتخار رزمی دفاعی خود افزود. در نوبت سوم، همراه با لشکر محمدرسول الله(ص) به منطقه جنگی غرب کشور رفته و در عملیات «مسلم بن عقیل» علیه مزدوران استکبار به مبارزه پرداخت. سرانجام در دی ماه سال 1361 از طریق بسیج سعیدآباد شهریار برای نوبت چهارم به جبهه جنوب اعزام شد و به عنوان فرمانده دسته از گردان جندالله لشکر محمدرسول الله(ص) در عملیات «والفجر مقدماتی» شرکت نمود. با توجه به تجربیاتی که در عملیات های فتح المبین، رمضان و مسلم بن عقیل کسب کرده بود، نیروهای بسیجی تحت فرماندهی را در عملیات والفجر به نحو مطلوب هدایت می کرد تا اینکه سرانجام در سپیده دم بیست و پنجم فروردین 1362 ، در منطقه عملیاتی «فکه-شرهانی» بر اثر اصابت گلوله ی دژخیمان متجاوز به ناحیه گردن، به خیل عظیم شهیدان همیشه جاوید تاریخ اسلام پیوست. پیکر پاک شهید ابراهیم بابامحمودی پس از تشییع در سعید آباد شهریار، به شهرستان چالوس منتقل و در گلزار شهدای «یوسف رضا» چالوس به خاک سپرده شد.

خاطرات/ جنگ را مسافرتی می‌دانست که مقصدش کربلا

چند خاطره‌ای از شهید «ابراهیم بابامحمودی»:

 سلیمان بابامحمودی (برادر شهید) می‌گوید: «شهید رفتن به جنگ را مسافرتی می‌دانست که مقصدش کربلا و میزبانش شهدای کربلا و تمامی شهیدان از هابیل تا خاتم‌الانبیاء هستند.»

طاهره بابامحمودی (خواهر شهید) نقل می‌کند: روزی که شهید می‌خواست به جبهه برود، داماد ما که همرزمش بود، می‌گفت: به جایی رسیدیم که پیرمردی تنها نشسته بود و فقط یک پیراهن تن‌اش بود. شهید کاپشن خود را درآورد و تن او کرد. دامادمان گفت: تو می‌خواهی به جبهه بروی، این که درست نیست، گفت:« ما جوانیم اگر این کاپشن تن این پیرمرد باشد، بهتر است.»

حبیبه بابامحمودی (خواهر شهید) نقل می‌کند: داشتیم با شهید احوالپرسی می‌کردیم، در صحبت‌هایش می‌گفت: می‌خواهم بروم به جبهه. می‌گفتم: شما تازه آمدی، یک مقدار نفس تازه کن تا خستگی‌ات در برود، بعد بگو می‌خواهم به جبهه بروم. می‌گفت: «من تا وقتی که در جبهه هستم و در آن فضا نفس می‌کشم، بوی کربلا به مشامم می‌رسد.» 

انتهای پیام/

استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده