ای جوانان لحظهای از پاسداری میهن اسلامی غافل نشوید
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «عیسی ذاکری» دهم فروردين 1347، در روستای ميرآباد از توابع شهرستان ميناب ديده به جهان گشود. پدرش جعفر، نگهبان سد بود و مادرش مريم نام داشت. طلبه سطح 2 در حوزه علميه قم بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. نوزدهم فروردين 1366، در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
وصیتنامه شهید:
ای جوانان لحظهای از پاسداری میهن اسلامی غافل نشوید
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
السلام علیک أیها الشهید و ابن الشهید، أیها المظلوم و ابن المظلوم، یا ثارالله و ابن ثاره، و الوتر الموتور، السلام علیک و علی الأرواح التی حلّت بفنائک، السلام علیکم یا أنصار دین الله و أنصار أبیعبدالله، بأبی أنتم و أمی.
با نام خداوند رحمان و با درود و سلام بر تمامی پیامبران، به ویژه خاتم پیامبران، حضرت محمد(ص) و با درود بر حضرت فاطمه(س) و امام علی(ع و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و نه امام معصوم پس از ایشان.
سلام خدا و مقربانش بر تو، ای امام حسین(ع)!
ای درسآموز ایثار و شهادت، ای یادگار خاتم پیامبران، ای عصاره مظلومیت در تاریخ.
سلام بر تو و بر شاگردان مکتبت، بر شهیدان همیشه زنده، بر آنان که با سرخی خونشان ندای تو را لبیک گفتند و بر آنان که با سبزی تعهدشان به سوی تو شتافتند و در انتظار شهادتاند و سعادت.
فرزند برومندت، حسین زمان ما، مردی است که راه تو را ادامه میدهد و کربلای دوم را در جنوب و غرب کشور اسلامی ما رقم زده است.
او به حق پیرو توست، ای امام حسین(ع)، پس خودت یاریاش کن و نگهبانش باش، و سلام بر پیروان جانبرکف او.
ای امام حسین(ع) عزیز، اگر ملت تو در کربلا تو را تنها گذاشتند، نگاهی به این دوران بینداز و ببین که فرزندان تو چگونه جانشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند.
ای مؤمنین، ای مستضعفین، ای خوانندگان این وصیتنامه، گواه باشید: من رفتم و پس از گذشت ۱۳۴۶ سال، ندای مظلوم تاریخ را لبیک گفتم.
ای زمان، شاهد باش؛ ای زمین، گواه باش؛ من در سال 1365 هجری شمسی رفتم تا ندای پرخروش سرور مظلومان، حسین را که این بار از گلوی مردی برومند و زمانشناس فریاد میشود – لبیک بگویم و خون بیارزشم را برای رضای خدا به پیشگاه او هدیه دهم.
ای خدای کریم! اگر دین اسلام و عزت مسلمین به ریختن خونهایی چون من وابسته است، پس لیاقت شهادت را بر من ارزانی دار.
ای مرغ خوشخوان مرگ! بیا و مرا نیز همچون خودت از این قفس دنیا رها کن تا سبک بال و عاشق، به سوی معبود خویش پرواز کنم.
من از اویم، و عشقم این است که به سوی او بازگردم.
گوشهای سنگین، دلهای مهر خورده و چشمهای کور، اگر به هوش باشند خواهند دید: من با بینش کامل این راه را برگزیدهام و با توکل به خدا تا آخر ادامه خواهم داد، تا زمان گرفتن حق مظلومان از ظالمان، تا آزادی قدس و کربلا، تا رسیدن به مرز شیرین شهادت.
ما همیشه پیروزیم؛ چه با لبیک گفتن به ندای پروردگار و دیدارش، و چه با سرافرازی اسلام و آزادی سرزمینهای مقدس.
شهادت برای ما باکی ندارد؛ تولدی نو است، آغازی تازه برای پایانی کوتاه.
چه سعادتی بالاتر از شهادت در راه خدا؟
اما شما، ای ملت مسلمان، ای مردم غیور و همیشه در صحنه کشور اسلامیام!
ای تنها درخت سرسبز در شورهزار کفر و الحاد جهانی!
به خود آیید و فرصت را غنیمت شمارید، که فردا دیر است.
پرچم مبارزه را بر دوش بگیرید و راه امام حسین(ع) را دنبال کنید، تا فردا از شفاعت او بهرهمند شوید.
و شما که در پشت جبههاید، بدانید که اگر لحظهای غفلت کنید، و نعمت آزادی و جمهوری اسلامی را ناسپاسی کنید، خداوند این نعمت بزرگ را از شما خواهد گرفت و روباهان کمین نشسته، آن را خواهند ربود.
و اما شما، پدر و مادر عزیزم...
شرمندهام نزد شما.
چه بگوید فرزندی که حقش را ادا نکرده؟
چه بگوید فرزندی که دل پدر و مادرش را شکسته؟
اما شما آنقدر مهربان و بخشندهاید که مرا خواهید بخشید.
مادر عزیزم، ای کسی که بعد از خدا و پیامبر و امامان، بیش از هر کسی بر گردنم حق داری!
من برایت فرزند خوبی نبودم، اما تو از آن مهربانتری که نبخشیام. پس حلالم کن و از من راضی باش.
مادر عزیزم، من به کربلای ایران میروم و در راه حسین، برای رضای خدا، جانم را تقدیم میکنم.
امیدوارم خداوند این قربانی را از تو، ای هاجر زمان، بپذیرد و تو را در روز قیامت نزد حضرت فاطمه(س) و امالبنین(س) رو سفید و سرافراز قرار دهد.
مادرم! مرگ من، مرگ نیست؛ آغاز زندگیای تازه است.
میدانم آرزوی عروسی مرا در دل داشتی، اما بدان که من، لحظاتی پس از هجرت از این دنیای خاکی، در حجله عروسیام…
نه عروسیهای فانی و ناپایدار دنیا، بلکه در میهمانیای آسمانی.
پس مادر عزیزم، در عروسیام لباس سیاه نپوش؛ مادران در عروسی فرزندشان لباس سبز میپوشند. غمگین مباش، چرا که در آن لحظه، مادران شهیدان خوشحالاند.
میدانم تو مانند مادر وهب، فرزندت را در راه خدا دادهای و صابر خواهی بود.
و اما شما، پدر عزیزم، پدری که همچون فرشتهای مهربان برایم زحمت کشیدی و عمر گران بهای خود را برای من صرف کردی. زبانم از وصف مهربانیهای بیپایان شما قاصر است.
پدرم، من در این دنیای فانی، گناهان زیادی کردهام. از شما التماس دعا دارم.
میدانم در مصیبتم صبور خواهی بود و امیدوارم نیتتان از تقدیم این اسماعیل به درگاه الهی، فقط برای رضایت و قرب او باشد.
پدر عزیزم! در غم من، مادر را به صبر دعوت کن و یاورش باش. از تو هم میخواهم مرا حلال کنی.
و شما، برادران و خواهر عزیزم! از همه شما طلب دعا دارم. امیدوارم که مرا حلال کنید و از من راضی باشید.
برادران و خواهران مهربانم! مبادا با اشک و ناله، دل پدر و مادر را بیشتر داغدار کنید.
به جای آن، لباس سبز بپوشید و شادی کنید؛ چرا که شما لیاقت پیدا کردید و خداوند یکی از عزیزانتان را برای دیدار خود برگزید.
و شما زنبرادرم، شما عمه مهربانم، و همه خویشاوندان و طایفهها، از همهتان حلالیت میطلبم و شما را به صبر دعوت میکنم.
و اما شما جوانان!
ای برادران و سروران گرامی!
امام عزیز و مسئولان کشور اسلامی را تنها نگذارید.
حتی لحظهای از پاسداری میهن اسلامی غافل نشوید.
زیرا شیاطین در کمیناند، چشمانتظار کوچکترین غفلت ما هستند تا این نعمت بزرگ اسلام را از ما بگیرند.
سخن آخرم این است؛ فریب هوای نفس را نخورید، به سخنان امام گوش فرا دهید و آرزوهای دنیایی را زیر پا بگذارید.